عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۷۵
خرقه ای دوختم از داغ جنون بر تن خویش
نیست یک تن به تمامی چو من اندر فن خویش
سر مینای می و همت او را نازم
که گرفته است گناه همه بر گردن خویش
این چه بخت است که هر خار که گل کرد از خاک
در دل آبله من شکند سوزن خویش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۱
هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص
هر که بیرون رفت از عالم، ز عالم شد خلاص
تنگدستی راست لازم گریه بی اختیار
تاک تاآورد برگ از چشم پر نم شد خلاص
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۲
لاله آتش زبان افروخت در گلشن چراغ
بعد ازین در خواب بیند دیده روشن چراغ
از جبین صورت دیوار آتش می چکد
در چنین بزمی چرا اندیشد از مردن چراغ؟
خضر دلسوزی نمی بینم درین صحرا، مگر
گرم رفتاری فروزد پیش پای من چراغ
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۳
هر کس که چون صدف دهن خویش کرد پاک
لبریز می شود ز گهرهای تابناک
بی سجده می کنند نماز جنازه را
مگذار پیش مرده دلان روی خود به خاک
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۶
گر چه زنگ خاطر تن پروران چون روزه ام
صیقل آیینه روحانیان چون روزه ام
با گرانقدری سبک در دیده هایم چون نماز
با سبکروحی به خاطرها گران چون روزه ام
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۹۲
تیغ کوه همتم، دامن ز صحرا می کشم
می روم تا اوج استغنا، دگر وا می کشم
تا دهن بازست چون پیمانه می نوشم شراب
چون سبو تا دست بر تن هست صهبا می کشم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۹۴
در لباس از سینه تفسیده آهی می کشم
شمع فانوسم نفس در پرده گاهی می کشم
گر چه از مشق جنون افتاده ام چون خامه باز
کار هر جا بر سر افتد مد آهی می کشم
صحبت خلق است مجنون مرا بر دل گران
خویش را از کام شیران در پناهی می کشم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۹۷
نیست ناخن در کف و مشکل گشایی می کنم
کار عالم را به این بی دست و پایی می کنم
نیست مانند سپند از سوختن فریاد من
دور گردان را به آتش رهنمایی می کنم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۰۷
فضای چرخ تنگی می کند بر مغز پرشورم
قبای دار کوتاه است بر بالای منصورم
چنان باریک بین گردیده ام از عاقبت بینی
که جوی شهد آید در نظر چون نیش زنبورم
ز صحرای شکرریز قناعت گوشه ای دارم
که آید در نظر ملک سلیمان دیده مورم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۰۸
من آن رندم که راز دل ز لوح سینه می خوانم
خط جوهر ز پشت صفحه آیینه می خوانم
نمی سازد اجل از گفتگوی عشق خاموشم
من آن طفلم که درس خویش در آدینه می خوانم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۰۹
بر سر خوان امل دست هوس می بندم
در شکرزار، پر و بال مگس می بندم
شوق در هیچ مقامی نکند آسایش
در گلستانم و احرام قفس می بندم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۱۱
جذبه ای کو که ازین نشأه به پرواز آیم؟
سبک از پله انجام به آغاز آیم
صبح محشر نفس بیهده ای می سوزد
نه چنان رفته ام از خود که دگر باز آیم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۱۲
گر چه خاکیم پذیرای دل و جان شده ایم
چون زمین آینه حسن بهاران شده ایم
در سر کوی خرابات سبکدستی نیست
ورنه عمری است که از توبه پشیمان شده ایم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۱۶
شکار جذبه توفیق شد گریبانم
دگر چه خار تواند گرفت دامانم؟
به کوی دوست رسیدم ز راه ساده دلی
ز جیب کعبه برآورد سر بیابانم
مرا به رد و قبول زمانه کاری نیست
چو چشم آینه در خوب و زشت حیرانم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۱۸
برون ز شیشه افلاک همچو رنگ زدیم
به عالمی که در او رنگ نیست چنگ زدیم
شکست بر دل ما آن زمان گوارا شد
که مومیایی احباب را به سنگ زدیم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۱۹
کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟
به راه دام تو در خاک چند دام کنیم؟
سپهر تیغ مکافات بر کف استاده است
چه لازم است که ما فکر انتقام کنیم؟
اگر چه پختگیی نیست کارفرما را
چه لازم است که ما کار خویش خام کنیم؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۲۰
به هفت آب، دهن از شراب می شویم
دگر ز توبه به مشک و گلاب می شویم
شکسته بالی عصیان کلید فردوس است
ز نامه عمل خود ثواب می شویم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۲۱
فرهادم و ثبات قدم هست پیشه ام
ناخن دوانده در جگر سنگ تیشه ام
از بخت شور در نمک آبم چو مغز تلخ
می روترش کند چو درآید به شیشه ام
از ناخن آب دشنه الماس برده ام
فرهاد را به کوه جهانده است تیشه ام
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۲۴
گاهی به کوه و گاه به صحرا نمی روم
چون سیل بی حجاب به هر جا نمی روم
در کوهسار سنگ ملامت مجاورم
مجنون صفت به دامن صحرا نمی روم
نقش فنا در آینه خشت دیده ام
هرگز پی عمارت دنیا نمی روم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۲۵
کو می که اختیار خرد را به او دهم؟
مستانه دست خویش به دست سبو دهم
بر هر طرف که می نگرم حشر آرزوست
زلف ترا به دست کدام آرزو دهم؟