عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۱
چه حاجت است به می لعل سیر رنگ ترا؟
نظر به پرتو خورشید نیست رنگ ترا
دم از ثبات قدم می زند ز ساده دلی
ز دور دیده هدف جلوه خدنگ ترا
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۲
خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را
به دست بوسه دهم خاک آستانش را
حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟
که همچو غنچه پر از زر کنم دهانش را
گلی که نیست به فرمان او، چو نافرمان
برآورم ز پس سر برون زبانش را
شهید باده چو خواهید جان نو یابد
به چوب تاک بسوزید استخوانش را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۳
سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا
نمی توان به قلم داد خوب و زشت مرا
مرا به ریزش ابر بهار حاجت نیست
رگ بریده تاکی بس است کشت مرا
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۶
سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را
چه حاجت است به شمشیر تیزدستان را؟
ز خون هر دو جهان دست عشق مستغنی است
چه احتیاج نگارست دست مرجان را؟
بر آن گروه حلال است دعوی همت
که چین جبهه شمارند مد احسان را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۷
ز جلوه تو حیاتی است خاکساران را
که خون مرده شمارند آب حیوان را
چو برق بگذر ازین خاکدان که در یک دم
سفال تشنه کند آه گرم، ریحان را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۹
به دست شانه مده زلف عنبرین بو را
به خود دراز مگردان زبان بدگو را
به روی او سخنان درشت خط مزنید
شکسته دل مپسندید رنگ آن رو را
گرفته اوج به نوعی کساد بازاری
که آفتاب زند بر زمین ترازو را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۳
باقی به حق، ز خویش فنا می کند ترا
از عشق غافلی که چها می کند ترا
این گردنی که همچو هدف برکشیده ای
آماجگاه تیر قضا می کند ترا
بگذر ز فکر پوچ تعین که این خیال
از بحر چون حباب جدا می کند ترا
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۴
کو باده تا به سنگ زنم جام عقل را؟
از خط جام، حلقه کنم نام عقل را
عمری که در ملال رود در حساب نیست
چون بشمرم ز عمر خود ایام عقل را؟
تفسیده تر ز ریگ روان است مغز ما
ضایع مساز روغن بادام عقل را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۸۱
آنچه می دانیش روی به خون اندوده ای است
آنچه سروش می شماری تیغ زهرآلوده ای است
آنچه برگ عیش می دانی درین بستانسرا
پیش چشم اهل بینش دست بر هم سوده ای است
عشق پنهانی خنک چون ناز حسن خانگی است
شیوه های دلفریب عشق در دیوانگی است
نغمه لبیک، غمازست در راه طلب
جامه احرام اینجا پرده بیگانگی است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۸۲
هر که چشم رغبت از نظاره مرغوب بست
بر دل آسوده راه یک جهان آشوب بست
از زلیخای هوس بگریز کاین بی آبرو
تهمت آلودگی بر دامن محبوب بست
گفتم از دنیا فشانم دست در پایان عمر
حرص پیری از عصا دست مرا بر چوب بست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۸۶
خوشدلی فرش است در هر جا شراب و ساز هست
غم نگردد گرد آن محفل که غم پرداز هست
در صدف گوهر جدا باشد ز آغوش صدف
وصل هجران است هر جا دورباش ناز هست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۸۷
در محبت جز تهیدستی متاعی باب نیست
هر که را دل هست اینجا از اولوالالباب نیست
در میان چشم ما و دولت بیدار عشق
پرده بیگانگی جز پرده های خواب نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۸۸
(آتشین جانی چو من بر صفحه ایام نیست
بخیه را بر خرقه من چون سپند آرام نیست)
(دل چه گستاخانه با آن زلف بازی می کند
مرغ نوپرواز را اندیشه ای از دام نیست)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۹۵
تار و پود فلک از ناله پیچیده ماست
پیله اطلس گردون دل غم دیده ماست
نظر همت ما وسعت دیگر دارد
آسمان مردمک چشم جهان دیده ماست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۹۶
پیش ارباب خرد رسم تکلف باب است
در خرابات مغان ترک ادب آداب است
عاشق صادق و پروای ملامت، هیهات
صبح در سینه خود چاک زدن بی تاب است
هر که گیرد ز جهان گوشه عزلت طاق است
هر که زین خلق به دیوار خزد محراب است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۹۹
در شکست دل ما سعی نه از تدبیرست
پشت این لشکر آگاه، دم شمشیرست
خبر از صورت احوال جهان نیست مرا
چشم حیرت زدگان آینه تصویرست
عافیت می طلبی ترک برومندی کن
که سر سبز در اینجا علف شمشیرست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۰۰
فکر دنیای دنی کار خدانشناس است
هر چه در دل گذرد غیر خدا وسواس است
لب ببند از سخن پوچ که صد پیراهن
لاغری خوبتر از فربهی آماس است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۰۳
شور دریای وجود از سر پرشور من است
رقص مینای فلک از می پرزور من است
می زند مور خطش ملک سلیمان بر هم
این پریزاد قباپوش که منظور من است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۰۷
روزگاری است که پایم ز چمن کوتاه است
دست امیدم ازان سیب ذقن کوتاه است
بی حجابانه به بزم آمد و مستانه نشست
گل بچینید که دیوار چمن کوتاه است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۱۱
جوش سودا ز سرم عقل گرانبار گرفت
این چنین گل نتوان از سر دستار گرفت
چمن آرای مرا حاجت در بستن نیست
جوش گل راه تماشایی گلزار گرفت