عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۸۵
بادا! چو رسی به زلف مشک افشانش
در گوش بگوی این سخن پنهانش
کان شیفته را کز تو فلک دور افکند
یاد تو همی کرد برآمد جانش
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۸۷
چون دید دلم عارض شهر آرایش
سر بر پایش نهاد از سودایش
دانی که چرا فتاد زلفش در پای
تا بردارد سر دلم از پایش
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۸۸
یا من به چه دل زنم دَرِ سودایش
یا من چه سگم که دیده سازم جایش
گر دست رسد جملهٔ معصومان را
در دیده کشند جمله خاک پایش
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۸۹
آنها که فلک وفا نکرد ایشان را
وصل من و تو بد اوفتاد ایشان را
خواهند مرا زخدمتت باز بُرند
یارب که زبان بریده باد ایشان را
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۹۳
من سوخته گر در طمع خام افتم
از جوی خوش تو ای دلارام افتم
لطف تو مرا کشید در دام ارنه
زان مرغ نیم که هرزه در دام افتم
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۹۴
از روی تو من همیشه گلشن بودم
وز دیدن تو دو دیده روشن بودم
گفتم به دعا چشم بد از روی تو دور
جانا مگر آن چشم بدت من بودم
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۹۸
ای غم تو مراد من به جان در مشکن
وی هجر به سینه ام سنان در مشکن
امشب که دلم به کام خواهد که رسد
ای صبح تو کامم به دهان در مشکن
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۰۰
از آن لطیف تر بت دلکش بین
وز مشک خطی کشیده بر آتش بین
وآنگه من و این خوش پسر از باد اجل
در خاک رویم این روش ناخوش بین
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۳۲
بر سبزه چو چشم ابر نوروز گریست
بی وصل رخ یار نمی شاید زیست
شد لاله زخاک دیگران مجلس ما
تا سبزهٔ گور ما تماشاگه کیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۴۵
بیچاره دل شکسته چون بستهٔ تست
بی مرهم وصل هر زمان خستهٔ تست
چون می گسلی از آنک پیوستهٔ تست
گر بستهٔ تست دل نه بشکستهٔ تست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۴۶
دلدار چو دید خسته و غمگینم
آمد نفسی نشست بر بالینم
با گرمی همی گفت که ای مسکینم
هم می ندهد دل که چنینت بینم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۴۷
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت
بگذاشت مرا و جست و جوی تو گرفت
زین پس به من خسته نگه می نکند
بوی تو گرفته بود و خوی تو گرفت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۴۸
هر جا که سری است پر زسودای شماست
هر جا که دلی است پر تمنای شماست
آنجا که جهان عالم آرای شماست
اندر دل جان و جان و دل جای شماست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۵۰
زین گونه که طبع سرکش دلبر ماست
اومید وصال تو نه اندر خور ماست
درد دل ما هست امیدی نه کاه
سودای محال است که اندر سرِماست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۵۳
تا کی سخن حال مشوّش گویم
تا چند حدیث یار سرکش گویم
زآن پیش که شب حدیث شب خوش گوید
آن به که به اتفاق شب خوش گویم
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲
هجرانت بدان صفت [که] بگداخت مرا
جان نستد و رحم کرد، بنواخت مرا
چون دید رخ زرد و دل پر غم من
کآمد اجل و بدید و نشناخت مرا
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۹
عشقت صنما مجاور دیدهٔ ماست
جز عشق تو هرچه هست بیگانهٔ ماست
هرگونه که هست با غمت می سازم
زیرا که غمت حریف دیرینهٔ ماست
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۰
زین گونه که حال ناپسندیدهٔ ماست
حسن رخ او نه درخور دیدهٔ ماست
اومیدی اگر در دل شوریدهٔ ماست
سوداست که در دماغ پوسیدهٔ ماست
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۳
دوش از سر پای یار با من بنشست
باز از سر دست عهدم امروز شکست
نه شاد شدم دوش و نه غمگین امروز
کان از سر پای بود این از سر دست
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۹
دانم که بتم چو لؤلؤی مکنون است
رنگ دو رخش به رنگ آذرگون است
قدّ و خد و خال و زلف و اندام و تنش
سرو و گل و مشک و قیر و عاج و خون است