عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۱
بی دیدن تو بیم هلاک است مرا
پیراهن صبرم همه چاک است مرا
وز فرقت دیدار تو ای جان و جهان
یا رب چه عظیم دردناک است مرا
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۲
تا مهر تو در سینه نهان است مرا
سیلاب زدیدگان روان است مرا
در هجر تو ای قبلهٔ جان و دل من
این تیر قدم همچو کمان است مرا
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۳
شمع ارچه زآتش همه تن پر نور است
پیوسته به رنگ عاشق مهجور است
مانندهٔ فرهاد به غم می سوزد
مسکین مگر از صحبت شیرین دور است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۴
هنگام وداع آمد آن سرو بلند
گریان گریان که آخر این هجران چند
او از سخنان خوش مرا دل می برد
دل در تن از آرزوی او جان می کند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۵
یارم به سفر چو راه رفتن بگزید
نرگس دیدم ازو روان مروارید
بیچاره دلم در پی او می نگرید
می گفت که الوداع و خون می بارید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۸
وصل ارچه که دیده را منوّر دارد
کام دل را چو شهد و شکّر دارد
ناگاه برون جهد فراقی زکمین
صافی شده وصل را مکدّر دارد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۹
صحرای جهان بی تو مرا تنگ آید
بی روی توَم جهان سیه رنگ آید
آن نشنیدی که در مثلها گویند
محنت زده را ز هر سویی سنگ آید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۰
شب دوش نقاب قیر بر رخ چو کشید
از هجر توَم جان به لبان خواست رسید
در خواب خیال تو چو آمد برمن
با روی تو سیر دیدنم صبح دمید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۲
یار ارچه زمن هیچ نمی آرد یاد
هست این دلم از یاد غمش دایم شاد
نیشی کز هجر بر دل ریشم زد
صد چشمهٔ خون زچشم من بیش گشاد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۳
ماییم زدل دور و ز دلبر مهجور
در درد بمانده ایم وز درمان دور
سبحان الله این چه پریشانیهاست
جان خسته و دل سوخته و تن رنجور
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۴
او را چه تمتّع از جوانی باشد
کش بی تو حیات و زندگانی باشد
بیزارم از آنک سر برآرم بی تو
گر خود همه عمر جاودانی باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۵
چون دید دل من اثر سوز فراق
شد منهزم از لشکر پیروز فراق
او از سر آرزو به کلّی برخاست
خواهی شب وصل باش خواه روز فراق
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۶
ای دلبر قصّاب نه سر می دهیَم
نه شاخ امید هیچ بر می دهیَم
ناخورده زگرد رانِ وصل تو هنوز
در هجر چه گردن و جگر می دهیَم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۹
دوش این چشمم که دُرّ مکنون می ریخت
تا صبحدمی از رگ جان خون می ریخت
دُرّی که به سالها به جمع آمده بود
دامن دامن زدیده بیرون می ریخت
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۰
هنگام گل آمد به تماشا نرویم؟
یاران همه رفتند چرا ما نرویم؟
گل ارچه خوش است بی نگارم خوش نیست
بی او نتوان رفت بیا تا نرویم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۲
یاری که نشد مرا به فرمان همه عمر
یک درد مرا نکرد درمان همه عمر
چون دیدم گفتمش که داری سرِما
گفتا که بلی ولی نکرد آن همه عمر
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۳
چون باد زمن می گذری چه توان کرد
چون خاک رهم می سپری چه توان کرد
هرچند که با تو آشنایی دارم
هر روز تو بیگانه تری چه توان کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۹۳
با من بت من هیچ نکو عهد نشد
زو حاجت من روا به صد جهد نشد
از تلخ سخنهاش عجب می دارم
کان بر لب او گذشت چون شهد نشد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۳
گفتم که یکی روز بپرسم خبرش
تابوک برون رود تکبّر زسرش
چون گشت کرشمه هر زمان افزونش
اکنون من و زاری و شفیعان درش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۳۵
معشوقه عیان بود نمی دانستم
با ما به میان بود نمی دانستم
گفتم به طلب مگر به جایی برسَمَ
خود تفرقه آن بود نمی دانستم