عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳
جانا از رشک می سپارم جان را
درمان این است درد بی درمان را
دانی زچه در عشق تو خون شد جگرم
بسیار فشردم به جگر دندان را
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷
از عمر من آن چه کاهد ای حور نسب
بر عمر تو افزاید و این نیست عجب
ایام من و تو چون شب و روز بود
بر روز فزاید آن چه کاهد از شب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸
دور از رخت ای سروقد شکرلب
صبحم همه شام بود و روزم همه شب
چون روز نبود مدت عمر مرا
از روز فراق اگر ننالم چه عجب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
از آتش چهره چون برانداخت نقاب
شد آب دل سوخته اندر تب و تاب
از معجز حسن اوست ورنه هرگز
آتش نشنیدیم که مسکن کند آب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
چشمم زین پیش ای بت خورشید جناب
راضی بودی که بیندت گاه به خواب؟
اکنون اگرت دمی ببیند گرید
آخر چشمم برون بیامد از آب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
تا روشن شد دیده ام از رقعه دوست
چون غنچه ز خرمی نگنجم در پوشت
جبریل امین آمده یا قاصد یار
این رقعه آیه رحمت است یار رقعه ی دوست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
مشک است به گرد نقطه پرگارت
وز خوی شبنم نشسته بر رخسارت
با ساحر چشم دود بنمود و به خار
از آب لبان و آتش رخسارت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
در جلوه چو سرو قدت ای یار کجاست
مثل تو گلی در همه گلزار کجاست
بسیار بود سرو خرامنده که دید
گل هست ولی گل وفادار کجاست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
با من که ز ناله ام فلک برحذر است
هر لحظه سلوک تو به رنگ دگر است
با یک رنگی اگر دورنگی چه عجب
چشمی تو و چشم را دورنگی هنر است
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
گفتم سفری کنم اگر تقدیرست
دلگیری فارس را سفر تدبیر است
اما چکنم که آب چشم تر من
چون خاک سر کوی تو دامنگیر است
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
دل سیر شد از تو خوب رویی می خواست
بیهوده مرنج از تو نکویی می خواست
زنهار تو هم رقیب را نیکودار
حسن چو تویی عشق چو اویی می خواست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
امشب که رخش خانه فروز من و تست
خوش باش ای دل که وقت سوز من و تست
بنشسته و جز شمع کسی به پیشش نیست
پروانه بیا بیا که روز من و تست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
هرچند که من ناکس و دونم ای دوست
یک بار ببین که بی تو چونم ای دوست
تو مردمک دیده گریان منی
زان ست که تشنه به خونم ای دوست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
چون عشق دل رمیده از ما بگرفت
آرام ز جان ما شکیبا بگرفت
گفتم دستم اشک بگیرد او خود
دستم بگرفت و دامنم را بگرفت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
افسوس که از کنار من یاری رفت
بر چشم من از چشم بد آزاری رفت
تا رنج کناره کردنش می جستم
فرمود خرد گلی ز گلزاری رفت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
دل رویش را رشک نگارستان گفت
چشمانش را فتنه ترکستان گفت
گفتم دهنش گفت ازین هیچ مپرس
کاین سر مگوست هیچ ازین نتوان گفت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
شوخی که کنون دوری من نپسندد
ترسم آخر کمر به دوری بندد
چو شعله آتشی که در هیمه فتد
چون سوخت مرا به دیگری پیوندد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
هرچند دلم غم تو خون میبارد
او شوق وصال را فزون میبارد
من با یک دل بسر نیارم بردن
با این همه دل زلف تو چون میبارد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
بیچاره دلم راه به کاری نبرد
راهی بسر کوه نگاری نبرد
از دل نبرد غبار غم سیل سرشک
من سیل ندیدم که غباری نبرد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
روزم به غم و شبم به شب میگذرد
این عمر عزیز من عجب میگذرد
از بس که کنم خیال آن زلف دراز
بر من هر شب هزار شب میگذرد