یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۹۲ - بعد از ورود به سمنان به یکی از عرفای طهران نگاشته
کعبه اغنیا، قبله فقرا، اگر چه مجالی نیست که احتمالی بر تفقد حال ما نیز توانی، ولی چون از این بنده عرض احوالی شرط ارادت بود جسارت کرد.روز قربان سالما وارد سمنان شدم. منسوب و منتسب دیده شد و جان از کشاکش کلفت رهیده. طرفی از کوی گرفته نشسته ام و در بر روی جهان بسته. اگر یاری به ملاقات آید با شرط یاری بارش کشم، و با قید مغایرت خارش خورم، که در طریقت ما کافری است رنجیدن. امیدوارم که در سایه این همایون دولت روزی دو آسوده شویم و گذشته ها زشت یا زیبا نابوده شماریم. اگر از دویدن ره به مقصد رفتی آهوی هامون شیر گردون شدی و گدای کشور شرم قارون. بلی چیزی که گاه صدمه می زند حرمان خدمت سرکار و برخی یاران است و این پژمرده باغ از هر در محتاج باران خدا بر وجه لایق وصال آرد و شما را بر زحمت ما نیروی احتمال دهد.
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۰۷
نوری که خدا به ما نماید
زرتشت : جلد اول کتاب اوستا - کهن ترین سرودهای ایرانیان
یسنه ، هات 57 سروش یشت سرشب
[زوت و راسپی:] «اشم وهو....» خشنودی سروش اشون دلیر «تن – منثره»ی سخت رزم افزار آهورایی را ستایش ونیایش و خشنودی و آفرین! [زوت»] «یثه اهو ویریو ....» که زوت مرابگوید. [راسپی:] «یثه اهو ویریو ....» که زوت مرا بگوید. [زوت:] «اثارتوش اشات چیت هچا.....» که پارسا مرددانا بگوید. کردۀ یکم 2 [زوت و راسپی:] سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم. [زوت:] نخستین کسی که در میان آفریدگان مزدا، نزد برسم گسترده، اهورمزدا را ستود؛ امشا سپندان را ستود؛ نگهبان و آفریدگاری را ستود که سراسر آفرینش، آفریدۀ اوست. 3 «اهه ریه....» : برای فر و فروغش، برای نیرو و پیروزی اش ، برای یزدان پرستی اش ، با نماز[ی به بانگ] بلندوبا زور اورا می¬ستاییم، آن سروش پارسا را و اشی نیک بزرگوار را ونریوسنگ برزمند را. بشود که سروش پیروز مند اشون، ما را به یاری آید. 4 سروش پارسا، رد بزرگوار را می¬ستاییم . اهوره مزدا را می¬ستاییم که در اشونی برترین، که دراشونی سرآمد است. همه سرودهای زرتشتی و همه کنش [های] نیک ورزیده را می¬ستاییم: آنچه را که ورزیده شده است و آنچه را که ورزیده خواهد شد. کردۀ دوم 5 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم. 6 نخستین کسی که برسم بگسترد: سه شاخه و پنج شاخه و نه شاخه تا به زانو وتا به نیمۀ پا رسنده، ستایش و نیایش وخشنودی و آفرین امشا سپندان راو ................................................................................................................................................................................. کردۀ سوم 7 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم. 8 نخستین کسی که پنج «گاهان» سپیتمان زرتشت اشون را بسرود،از «پتمان» وبند وگزارش و پاسخ، ستایش ونیایش وخشنودی و آفرین امشا سپندان را. «اهه ریه...» کردۀ چهارم 9 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم. 10 کسی که مرد درویش وزن درویش را پس از فرورفتن خورشید، خانه ای استوار بخشد. کسی که با رزم افزاری کارساز، [دیو] خشم را زخمی خونین زند؛ آنچنان که توانایی، ناتوانی را. «اهه ریه ....» کردۀ پنجم 11 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم؛ آن دلیر چالاک نیرومند گستاخ توانای بلند اندیش را. 12 کسی که از همۀ کارزارها، پیروز به انجمن امشا سپندان باز گردد. «اهه ریه....» کردۀ ششم 13 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم؛ آن نیرومند ترین ، دلاورترین ، تخشاترین، چالاک ترین و هراس آورترین جوان در میان جوانان را. ای مزدا پرستان! بکوشید ستایش سروش اشون را 14 دورباد از این خان ومان ، دور باد از این روست، دور باد از این شهر، دورباد از این سرزمین نیاز زشت و سیلاب! از خان و مانی که سروش اشون، در آن کامروا شده واشون مرد سرآمد در اندیشۀ نیک، سرآمد در گفتار نیک و سرآمد در کردار نیک، در آن بخوبی پذیرفته شده باشد. «اهه ریه....» کردۀ هفتم 15 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می ستاییم؛ آن شکست دهندۀ[مرد] «کیذ» آن شکست دهندۀ [زن] «کییذی» ؛ آن فرو کوبندۀ دیو بسیار زورمند دروج – تباه کنندۀ زندگی - ؛ آن نگاهبان و دیدبان بهروزی همۀجهانیان را. 16 آن که هرگز به خواب نرود و هشیارانه آفرینش مزدا را نگاهداری کند.آن که هرگز به خوب نرودو هشیارانه افرینش مزدا رانگاهانی کند.ن که پس از فرو رفتن خورشید؛ سراسر جهان استومند را با رزم افزار آخته، پاسداری کند. 17 آن که از هنگام آفرینش نیک و بد بر دست آن دومینو- سپند مینو و انگر [مینو] – [هرگز] نخفته و جهان اشه را پاسداری کرده است. آن که روز و شب، همواره با دیوان مزندری در نبرد است. 18 آن که از بیم دیوان هراسان نشودونگریزد؛ آن که همۀ دیون – ناگزیر- از او هراسان وگریزان شوند و ازبیم به تاریکی روی نهند. «اهه ریه ....» کردۀ هشتم 19 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون ؛ رد اشه را می ستاییم ؛ آن که هم درمان بخش، شهریار زیبای زرین چشم؛ برفراز بلندترین ستیغ البرز کوه، اورا بستود. 20 آن خوش گفتار، به سخن پناه بخش، بهنگام گویا و از هرگونه دانش آگاه که رهنمونی «منثره» را دریافته وخود در چنین پایگاهی است. «اهه ریه....» کردۀ نهم 21 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون؛ رد اشه را می ستاییم ؛ آن که خانۀ صد ستون استوارش، بر فراز بلندترین ستیغ البرز کوه بر پا شده است؛ خانه ای دراندرون؛ خود روشن واز بیرون ستاره آذین. 22 آن که «اهون ویریه....» و «یسنه، هفت هات» و «فشو شو منثره» ی پیروزمند و سراسر «یسنو کرتی»، رزم افزار پیروزمند کار آزمودۀ اوست. «اهه ریه......» کردۀ دهم 23 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون ، رد اشه را می ستاییم. از نیرو و پیروزی و فرزانگی ودانایی وی بود که امشا سپندان به هفت کشور زمین آمدند. اوست که دین را ، آموزگار دینی به شمار آید. 24 اوست که چونان شهریاری کامروا به سوی جهان استومند فرود آید. این دین را خستو شد اهوره مزدای اشون، چنان که بهمن، چنان که اردیبهشت، چنان که شهریور، چنان که سپندارمذ، چنان که خرداد، چنان که امرداد، چنان که پرسش اهورایی، چنان که پاسخ اهورایی. 25 ای سروش پارسای برزمند! اینک شود که تو در هر دو جهان – در این جهان استومند و [در آن جهان] مینوی = ما را پناه بخشی؛ در برابر ناپاک تباهکار، در برابر خشم نا پاک، در برابر ارتشتاران ناپاک که درفش خونین برافرازند، در برابر تاخت وتازهای خشم که [دیو] خشم بد کنش «ویذتو» دیو آفریده برانگیزند! 26 ای سروش پارسای برزمند! اینک بشود ه تو ستوران ما را زور دهی و ما را تندرستی بخشی که بتوانیم بدخواه را از دور دیدبانی کنیم ودشمن را برانیم و هماورد بدخواه کینه ور را به یک زخم، از پای در آوریم! «اهه ریه ....» کردۀ یازدهم 27 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می ستاییم. [گردونۀ] او را چهار تکار سپید ؛ روشن ، درخشان؛ پاک ، هوشیار و بی سایه با سمهای شاخی زرکوب در پهنه مینوی می کشند. 28 آنان تندترند از اسبان، تندترند از بادها، تندترند از باران، تندترند از مرغان پران، تندترند از تیر خوب پرتاب شده. 29 [تکاورانی] که از پی هرکس تازند، بدو توانند رسید وکسی نتواند از پی بدانها رسد. تکاورانی که سروش نیک اشون را می کشند و با دو رزم افزار ، فرا رسند. اگر کسی در خاور هندوستان باشد، سروش او را گرفتار کند واگر در باختر [جهان] باشد، اورا براندازد. «اهه ریه......» کردۀ دوازدهم 30 سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون ، رد اشه را می ستاییم ؛ بزرگواری را که کمر بسته به نگاهبانی آفرینش مزدا ایستاده است. 31 آن که سر [کوبی] دیوان را، رزم افزاری برنده، تیز و خوب زنش، در دست گرفته، سه بار در هر روز و هر شب بدین کشور«خونبرث» درخشان در آید. 32 زدن اهریمن نا پاک را، زدن [دیو] خشم خونین درفش را، زدن دیوان مرنذری را، زدن همۀ دیوان را. «اهه ریه ....» کردۀ سیزدهم 33 سروش پارسای بزمند پیروز گیتی افزای اشون ، رد اشه را می ستاییم. دراین جا و در هرای دیگر – در همه جای روی زمین – او را می ستاییم. سراسر پیروز آن اشون پیروز دلی «تن- منثره»، تل جنگ آور توانا را می ستاییم. بازوان رزم آزمودۀ او را که دیوان را سربکوبد، می ستاییم. آن اشون پیروز در پیروزی پیروزمند را، آن برتری پیروزمند را، سروش پارسا و ایزد «آرشتی» را می ستاییم. 34 خانه هایی را که در پناه سروش است، می ستاییم. خانمانی را می ستاییم که در آن، سروش اشون را گرامی داشته و اشون مرد سر آمد در اندیشۀ نیک، سرآمد درگفتار نیک و سرآمد در کردار نیک به خوبی پذیرفته باشند. «اهه ریه.....» «اهمایی ریشچه....»
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۴۵ - به میرزا حسن مطرب نگاشته
در عجم آن سه که خواند عربش چاره غم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۵
چهار چیز همی خواهم از خدای ترا
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۷۳
ذوق سرمستان ز مخموران مجو
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۳ - کفش
از سیلی غم رخ بنفش آوردم
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴
از عکس تو شد گرم طپش تا دل دریا
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۴۴ - ایضا از قول علی اکبر خان دامغانی نگاشته
قربانت شوم، دستخط مبارک که آورده آن شیرین بیان بود وپرورده آن رنگین بنان زیارت شد. تعویذ تب های کربت کردم و چراغ شب های غربت. دلم از درد آسوده ساخت و گردم از چهره باز پرداخت، فرد:
صفای اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶
آمد و رفت ز سودائی خود یاد نکرد
صفای اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۲
آنانکه در صراط صعود ولایتند
صفای اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹
سحر ببام دل من زدند نوبت عشق
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۴۴ - وله
بیکی تیر همی فاش کند راز حصار
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۸۳۴
اندر دو کون جانا بی تو طرب ندیدم
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۵۷۲
ما را نه ممکن است که از تو به سر شود
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۶
ای صد هزار چون من خاک در سرایی
سحاب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۲ - مدیحه
از جرعه جام گوهری لؤلؤ لا لا ریخته
صفای اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۴
مرا که رسته ام از گل بهارکی داند
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
مشتاق روی دوست که حالش مشوش است
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵
عشق فرمانده موجودات است