امام خمینی : رباعیات
شیفتگان
این شیفتگان که در صراطند، همه انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۴ - سخن کمالی را ستاید
شعرهای کمالی آن به سخن ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ١۴٢ - وله ایضاً در مدح پهلوان حسن دامغانی امیر سربداری
دارم ز جورت ایصنم عنبرین کله هلالی جغتایی : شاه و درویش
بخش ۲۷ - مناظرهٔ تیر و کمان با یکدیگر
شاه تیری که در کمان پیوست سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹
مجموع درونی که پریشان تو باشد ملا مسیح پانی پتی : رام و سیتا
بخش ۷۴ - رخصت شدن هنونت از سیتا
هنون رخصت شد و کرده زمین بوس قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۰۶ - خطاب به میرزا ابوالقاسم همدانی
مخدوم من، جان من، تیمور من، قاآن من: آرام چرا داری؟ پر طالع و کم همت مباش، گردن برافراز، توزک بنویس، لشکر بکش، دشمن بکش، آماده رزم شو، بایزید بشکن؛ قرایوسف تعاقب کن، دشت قبچاق برو، مرز خزر بتاز. این بی دین ها را که تفلیس و گنجه گرفته اند و صدرک و ککچه میخواهند، جای خود بنشان. کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۹۷
از هر طرف که تا زند ما صید سربراهیم صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۶۲
دوش در وقت سحر زلف تو آمد به خیال انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۳ - در مطایبه
گویند که در طوس گه شدت گرما هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶
رفتست عزیز من و مکتوب نوشتست شمس مغربی : غزلیات
شمارهٔ ۶۹
دلی نداشتم آن هم که بود، یار ببرد اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۸
کی سر شوریده من فکر سامان می کند آذر بیگدلی : حکایات
شمارهٔ ۳۸ - حکایت
شنیدم یکی از بزرگان عصر رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» ببرید این پیراهن من، «فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی» آن را بر روى پدر من افکنید، «یَأْتِ بَصِیراً» تا با بینایى آید، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (۹۳)» و کسان خویش همه بمن آرید.«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» چون کاروان گسسته گشت از مصر، «قالَ أَبُوهُمْ» پدر ایشان یعقوب گفت، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» من بوى یوسف مىیابم، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)» اگر شما مرا نادان و نابکار گوى نخوانید. هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲
دل های مردمان به نشاط جهان خوشست فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰
از روز وجودم شفقی بیش نماند انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۲ - قسم بر بیگناهی
مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۵
زرّاق کجا گرد حقیقت گردد؟ رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها؟ مقاتل گفت چون رسول بلقیس از نزدیک سلیمان بازگشت و آن عجایب و بدایع که در مملکت سلیمان دیده بود باز گفت و حکایت کرد، بلقیس گفت: هذا امر من السّماء، این کارى آسمانى است، ساخته و خواسته ربّانى است و ما را کاویدن با وى روى نیست و در مخالفت و منابذت وى هیچ کس را طاقت نیست و آن ملک وى نه ملک سرسریست که آن جز نبوّت و تأیید الهى نیست. کس فرستاد به سلیمان که: اینک من آمدم با سران و سروران قوم خویش تا در کار تو بنگرم و دین تو بدانم که چیست و مرا بچه مىخوانى؟ آن گه عرش خویش را در آخر هفت اندرون استوار بنهاد و پاسبانان بر آن موکّل کرد و در مملکت خویش نائبى بگماشت که کار ملک میراند و آن سریر ملک نگه میدارد تا کس در آن طمع نکند و آن گه عزم رحیل کرد با دوازده هزار سرهنگ از مهتران قوم خویش با هر سرهنگى عددى فراوان از خیل و حشم. و سلیمان که آنجا بود دانست که بلقیس مىآید و بقصد اسلام و ایمان مىآید که جبرئیل از پیش آمده بود و او را خبر داده و لهذا قال سلیمان: قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ، اى مؤمنین موحّدین.
شیفتگان
این شیفتگان که در صراطند، همه انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۴ - سخن کمالی را ستاید
شعرهای کمالی آن به سخن ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ١۴٢ - وله ایضاً در مدح پهلوان حسن دامغانی امیر سربداری
دارم ز جورت ایصنم عنبرین کله هلالی جغتایی : شاه و درویش
بخش ۲۷ - مناظرهٔ تیر و کمان با یکدیگر
شاه تیری که در کمان پیوست سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹
مجموع درونی که پریشان تو باشد ملا مسیح پانی پتی : رام و سیتا
بخش ۷۴ - رخصت شدن هنونت از سیتا
هنون رخصت شد و کرده زمین بوس قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۰۶ - خطاب به میرزا ابوالقاسم همدانی
مخدوم من، جان من، تیمور من، قاآن من: آرام چرا داری؟ پر طالع و کم همت مباش، گردن برافراز، توزک بنویس، لشکر بکش، دشمن بکش، آماده رزم شو، بایزید بشکن؛ قرایوسف تعاقب کن، دشت قبچاق برو، مرز خزر بتاز. این بی دین ها را که تفلیس و گنجه گرفته اند و صدرک و ککچه میخواهند، جای خود بنشان. کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۹۷
از هر طرف که تا زند ما صید سربراهیم صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۶۲
دوش در وقت سحر زلف تو آمد به خیال انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۳ - در مطایبه
گویند که در طوس گه شدت گرما هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶
رفتست عزیز من و مکتوب نوشتست شمس مغربی : غزلیات
شمارهٔ ۶۹
دلی نداشتم آن هم که بود، یار ببرد اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۸
کی سر شوریده من فکر سامان می کند آذر بیگدلی : حکایات
شمارهٔ ۳۸ - حکایت
شنیدم یکی از بزرگان عصر رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» ببرید این پیراهن من، «فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی» آن را بر روى پدر من افکنید، «یَأْتِ بَصِیراً» تا با بینایى آید، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (۹۳)» و کسان خویش همه بمن آرید.«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» چون کاروان گسسته گشت از مصر، «قالَ أَبُوهُمْ» پدر ایشان یعقوب گفت، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» من بوى یوسف مىیابم، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)» اگر شما مرا نادان و نابکار گوى نخوانید. هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲
دل های مردمان به نشاط جهان خوشست فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰
از روز وجودم شفقی بیش نماند انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۲ - قسم بر بیگناهی
مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۵
زرّاق کجا گرد حقیقت گردد؟ رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها؟ مقاتل گفت چون رسول بلقیس از نزدیک سلیمان بازگشت و آن عجایب و بدایع که در مملکت سلیمان دیده بود باز گفت و حکایت کرد، بلقیس گفت: هذا امر من السّماء، این کارى آسمانى است، ساخته و خواسته ربّانى است و ما را کاویدن با وى روى نیست و در مخالفت و منابذت وى هیچ کس را طاقت نیست و آن ملک وى نه ملک سرسریست که آن جز نبوّت و تأیید الهى نیست. کس فرستاد به سلیمان که: اینک من آمدم با سران و سروران قوم خویش تا در کار تو بنگرم و دین تو بدانم که چیست و مرا بچه مىخوانى؟ آن گه عرش خویش را در آخر هفت اندرون استوار بنهاد و پاسبانان بر آن موکّل کرد و در مملکت خویش نائبى بگماشت که کار ملک میراند و آن سریر ملک نگه میدارد تا کس در آن طمع نکند و آن گه عزم رحیل کرد با دوازده هزار سرهنگ از مهتران قوم خویش با هر سرهنگى عددى فراوان از خیل و حشم. و سلیمان که آنجا بود دانست که بلقیس مىآید و بقصد اسلام و ایمان مىآید که جبرئیل از پیش آمده بود و او را خبر داده و لهذا قال سلیمان: قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ، اى مؤمنین موحّدین.