عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
چون نیست ترا مهر و وفا در رگ و پوست
واندر نظرت هر آنچه زشت است نکوست
من دشمن جان این دل پرهوسم
تا خود به چه خوشدلی ترا دارد دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۸
در کار جهان نگر گرت تکیه بر اوست
تا بر تو شود گشاده کو دشمن خوست
در پشت پلنگ چون نمی ماند پوست
بر زین تو کی بماند ای زینت دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
قصاب که در گردن جان چنبر اوست
از پشتی حسن سنیه کرده ست و نکوست
با چرخ زند پهلو و دارد در پوست
دلداری دشمن و جگرخواری دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
ایزد که جهان ساخته قدرت اوست
دو چیز ترا بداد و آن سخت نکوست
نه سیرت آنکه دوست داری کس را
نه صورت آنکه کس ترا دارد دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
شه می دهدم نوید هر لحظه دویست
عقلم گوید نی بر این شاه مایست
با طبع وفا و مهر و آزرمش هست
با خنجر تیز و دل بی رحمش نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
ز اخلاق هر آنچه در بشر می بایست
ز آداب هر آنچه در هنر می بایست
بودت همه با کمال خوبی و سخا
جز عمر به کار تو چه درمی بایست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۹
چون گل به میان خار می باید زیست
با دشمن دوست وار می باید زیست
خواهی که سخن ز پرده بیرون نشود
در پرده روزگار می باید زیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۶
گیرم که به مهر ما دل گرمت نیست
یا خود به مثل وفا و آزرمت نیست
آخر چو ز روی من نمی داری شرم
باری ز حق صحبت من شرمت نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۶
سر نیست که در قبضه فرمان تو نیست
دل نیست که در طاعت و پیمان تو نیست
از پرورش جود به عهد تو نماند
یک نفس که پروده احسان تو نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۵
نه اهل بهشتی تو بدین سیرت زشت
نه درخور دوزخی بدین خوی و سرشت
از ننگ تو خاموش شود نار جحیم
وز عار تو رضوان بگریزد ز بهشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۲
ای خصم مدان رفتنش از نفرینت
بد مهری دنیا مشمار از کینت
در ماتم او ز چشم خون بار چو سیل
گر دوخته نیست چشم عبرت بینت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۰
چونان نکند بخت از آن طایفه کوچ
کش بخته نماید ار کج و ارکج غوچ
می بینم و راستی نیاید ز کسی
کش ناصحه کور باشد و حاجبه لوچ
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۳
اقبال همائی ست در این کاخ فراخ
گستاخ پرنده هر دم از شاخ به شاخ
در کاخ به اقبال چه باشی گستاخ
کاین هر دو چو قلب شد نه اقبال و نه کاخ
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
ای دل ز گلی که جفت صد خار افتاد
بگذر که بر او گذار بسیار افتاد
آن نان چه خوری که سگ بر او دندان زد
و آن آب چه نوشی که در او مار افتاد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۶
ایزد چو وفا و مهرجوئیت نداد
جز سنگدلی و تنگ خوئیت نداد
چون خواست که از تو همه زشتی آید
جز روی نکو هیچ نکوئیت نداد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
گیرم که مرا خدمت تو شاهی داد
ملکی به سزا ز ماه تا ماهی داد
نه عمر عزیز با تو ضایع کردم
تو عمر گذشته را عوض خواهی داد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
هر سفله که همرنگ اماجد گردد
جهلش همه علم و هزل اوجد گردد
صد مسجد اگر مزبله گردد به مثل
به زانکه یکی مزبله مسجد گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
هرگز نکنی میل و دلت نگذارد
کاندر عمری دمی دلت یاد آرد
زان یار که در دل شب تیره تو را
می آرد یاد و خون دل می بارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۸
با خوت که آدمی سرشتی دارد
با بوت که صد گل بهشتی دارد
با خوبی و نیک عهدی و آزادی
با بنده چو بدکنی نه زشتی دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۴
چون بر دل موری ز تو ننشیند گرد
از چشم بدان چشم تو کی بیند درد
ای مردم چشم عالمی زود نه دیر
هم چشم بد از چشم تو برچیند درد