عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۶
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۴
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۱
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۳
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۸
سیف فرغانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
سیف فرغانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
سیف فرغانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
سیف فرغانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵
مپیچ در سر زلفش که سر به سر سوداست
مرو به جانب کویش که در به در غوغاست
دلا ز عشوه چشمش به گوشه ای بنشین
که چشم فتنه کنش دیده ای که عین بلاست
هزار نقش خیال قدت بر آب زدم
بدان شمایل موزون یکی نیامد راست
به سان سرو سهی بر کنار چشمه آب
خیال قد تو در چشمه سار دیده ماست
ز بوی زلف تو در هر چمن که می پویم
نسیم غالیه گردان و باد مجمره ساست
به هر طرف که شود سنبل تو نافه گشای
سخن ز مشک نگویم که ان حدیث خطاست
رواست گر لب تو کام جان ابن حسام
روا کند که لبت جانفزای و کامرواست
مرو به جانب کویش که در به در غوغاست
دلا ز عشوه چشمش به گوشه ای بنشین
که چشم فتنه کنش دیده ای که عین بلاست
هزار نقش خیال قدت بر آب زدم
بدان شمایل موزون یکی نیامد راست
به سان سرو سهی بر کنار چشمه آب
خیال قد تو در چشمه سار دیده ماست
ز بوی زلف تو در هر چمن که می پویم
نسیم غالیه گردان و باد مجمره ساست
به هر طرف که شود سنبل تو نافه گشای
سخن ز مشک نگویم که ان حدیث خطاست
رواست گر لب تو کام جان ابن حسام
روا کند که لبت جانفزای و کامرواست
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۲ - در شکوه
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۴
جامی : تحفةالاحرار
بخش ۵۶ - مقاله هژدهم در اشارت به عشق که شور آن نمک خوان جگرخواران است و جراحت آن راحت جان دلفگاران
رونق ایام جوانیست عشق
مایه کام دو جهانیست عشق
میل تحرک به فلک عشق داد
ذوق تجرد به ملک عشق داد
چون گل جان بوی تعشق گرفت
با گل تن رنگ تعلق گرفت
رابطه جان و تن ما ازوست
مردن ما زیستن ما ازوست
علوی و سفلی همه بند ویند
پست شو قدر بلند ویند
مه که به شب نوردهی یافته
پرتوی از مهر بر او تافته
خاک ز گردون نشود تابناک
تا اثر مهر نیفتد به خاک
چون به تن آزاده ز مهر است دل
سنگ سیاهیست در آن تیره گل
هر که نه در آتش عشق است غرق
از دل او تا به صنوبر چه فرق
کار صنوبر چو بود غافلی
از غم عشق، او که و صاحبدلی
زندگی دل به غم عاشقیست
تارک جان بر قدم عاشقیست
تا نشود عشق به دل پردگی
گرمی دل نیست جز افسردگی
ای شده کار تو بد از نیکوان
جفت صد اندوه ز طاق ابروان
حال تو از خال سیاهان تباه
روز تو از مشک عذاران سیاه
رهزن خوابت شده چشمان مست
توبه تو یافته زیشان شکست
هر که شد از سروقدان سرفراز
ساخت سرت پست به خاک نیاز
هر که به رخ نقطه سودا نهاد
داغ غمت بر دل شیدا نهاد
هر که به لب آب حیات آمدت
رخ ز خطش در ظلمات آمدت
گه دم از اندیشه ماهی زنی
ماه فلک بینی و آهی زنی
گه ز گلی خرم و خندان شوی
نغمه سرا بلبل بستان شوی
گه به غزالی دل شیدا دهی
روی چو دیوانه به صحرا نهی
یار هم آغوش به هر باده نوش
تو پس زانوی غم اندر خروش
یار هم آواز به هر حیله ساز
تو ز تب فرقت او در گداز
یار هم آهنگ به هر سینه تنگ
تو ز دلش کوفته بر سینه سنگ
زیرکیی ورز و چنان گیر یار
کش بود اندر دل و جانت قرار
محرم خلوتگه رازت شود
مونس شب های درازت شود
جغد نیی جلوه به هر کاخ چند
مرغ نیی نغمه ز هر شاخ چند
جلوه گر کنگر یک کاخ شو
نغمه زن طارم یک شاخ شو
رو به یکی آر که فرخندگیست
ترک دویی کن که پراکندگیست
میوه مقصود کی آرد درخت
تا نکند پای به یک جای سخت
مایه کام دو جهانیست عشق
میل تحرک به فلک عشق داد
ذوق تجرد به ملک عشق داد
چون گل جان بوی تعشق گرفت
با گل تن رنگ تعلق گرفت
رابطه جان و تن ما ازوست
مردن ما زیستن ما ازوست
علوی و سفلی همه بند ویند
پست شو قدر بلند ویند
مه که به شب نوردهی یافته
پرتوی از مهر بر او تافته
خاک ز گردون نشود تابناک
تا اثر مهر نیفتد به خاک
چون به تن آزاده ز مهر است دل
سنگ سیاهیست در آن تیره گل
هر که نه در آتش عشق است غرق
از دل او تا به صنوبر چه فرق
کار صنوبر چو بود غافلی
از غم عشق، او که و صاحبدلی
زندگی دل به غم عاشقیست
تارک جان بر قدم عاشقیست
تا نشود عشق به دل پردگی
گرمی دل نیست جز افسردگی
ای شده کار تو بد از نیکوان
جفت صد اندوه ز طاق ابروان
حال تو از خال سیاهان تباه
روز تو از مشک عذاران سیاه
رهزن خوابت شده چشمان مست
توبه تو یافته زیشان شکست
هر که شد از سروقدان سرفراز
ساخت سرت پست به خاک نیاز
هر که به رخ نقطه سودا نهاد
داغ غمت بر دل شیدا نهاد
هر که به لب آب حیات آمدت
رخ ز خطش در ظلمات آمدت
گه دم از اندیشه ماهی زنی
ماه فلک بینی و آهی زنی
گه ز گلی خرم و خندان شوی
نغمه سرا بلبل بستان شوی
گه به غزالی دل شیدا دهی
روی چو دیوانه به صحرا نهی
یار هم آغوش به هر باده نوش
تو پس زانوی غم اندر خروش
یار هم آواز به هر حیله ساز
تو ز تب فرقت او در گداز
یار هم آهنگ به هر سینه تنگ
تو ز دلش کوفته بر سینه سنگ
زیرکیی ورز و چنان گیر یار
کش بود اندر دل و جانت قرار
محرم خلوتگه رازت شود
مونس شب های درازت شود
جغد نیی جلوه به هر کاخ چند
مرغ نیی نغمه ز هر شاخ چند
جلوه گر کنگر یک کاخ شو
نغمه زن طارم یک شاخ شو
رو به یکی آر که فرخندگیست
ترک دویی کن که پراکندگیست
میوه مقصود کی آرد درخت
تا نکند پای به یک جای سخت