عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۸
گر من ز بند عشقت تو یکروز رستمی
باقی عمر با دل خرم نشستمی
ور چشم دلفریب تو داری بدی مرا
بازار سحر جادوی بابل شکستمی
مستی غمزه تو ز بس نغز کآمدم
خواهم بدانهوس که شب و روز مستمی
دستم بزلف تو نرسد ورنه خویش را
دیوانه وار بر تو بزنجیر بستمی
گر سوی پایبوس تو بر تارک سنان
بودی رهی بدیده و سر آمد ستمی
گفتی که نیستت کنم اندر هوای خویش
تا تو بکام دل رسی ایکاش هستمی
چون رنگ می گرفت لب مشکبوی تو
آن به که همچو ابن یمین می پرستمی
باقی عمر با دل خرم نشستمی
ور چشم دلفریب تو داری بدی مرا
بازار سحر جادوی بابل شکستمی
مستی غمزه تو ز بس نغز کآمدم
خواهم بدانهوس که شب و روز مستمی
دستم بزلف تو نرسد ورنه خویش را
دیوانه وار بر تو بزنجیر بستمی
گر سوی پایبوس تو بر تارک سنان
بودی رهی بدیده و سر آمد ستمی
گفتی که نیستت کنم اندر هوای خویش
تا تو بکام دل رسی ایکاش هستمی
چون رنگ می گرفت لب مشکبوی تو
آن به که همچو ابن یمین می پرستمی
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۹
گر نشینم با تو در خلوت بشادی یکدمی
از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی
حاصل از عالم دمی دانم که گویم با تو راز
اهل دلرا زین دمی خوشتر ز ملک عالمی
ایدل از دلبر مدار امید شادی بهر آنک
عاشقانرا بهره از معشوق بس باشد غمی
گر خرد داری بگرد بهگزینی پر مگرد
کز پی این دور ماند از خلد همچون آدمی
ز آتش دل در هوایت این تن خاکی من
سوختی گر چشمه چشمم نمیدادی نمی
بر کنار چشم او نگذاشت با ابن یمین
ز آنچه بودش جز غم و صبری زهر بیش و کمی
از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی
حاصل از عالم دمی دانم که گویم با تو راز
اهل دلرا زین دمی خوشتر ز ملک عالمی
ایدل از دلبر مدار امید شادی بهر آنک
عاشقانرا بهره از معشوق بس باشد غمی
گر خرد داری بگرد بهگزینی پر مگرد
کز پی این دور ماند از خلد همچون آدمی
ز آتش دل در هوایت این تن خاکی من
سوختی گر چشمه چشمم نمیدادی نمی
بر کنار چشم او نگذاشت با ابن یمین
ز آنچه بودش جز غم و صبری زهر بیش و کمی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣۵
گرم بدست فتد ساقی سمن ساقی
که بر لطافت طبعش وثوق من باشد
ز شام تا بسحر می خورم که خود زرخش
نماز شام زمان شروق من باشد
صبوح کان نبود پیشتر ز بانگ نماز
بجان دختر رز کان غبوق من باشد
نخواهم آنکه شود ثالثی مزاحم ما
و گر چه محرم صدق و صدوق من باشد
بگاه مستی اگر بوسه ئی ازو خواهم
چنانکه عادت فسق و فسوق من باشد
شگفتم آید ازو در کنارم ار نکند
ز تندی آنچه سزاوار بوق من باشد
که بر لطافت طبعش وثوق من باشد
ز شام تا بسحر می خورم که خود زرخش
نماز شام زمان شروق من باشد
صبوح کان نبود پیشتر ز بانگ نماز
بجان دختر رز کان غبوق من باشد
نخواهم آنکه شود ثالثی مزاحم ما
و گر چه محرم صدق و صدوق من باشد
بگاه مستی اگر بوسه ئی ازو خواهم
چنانکه عادت فسق و فسوق من باشد
شگفتم آید ازو در کنارم ار نکند
ز تندی آنچه سزاوار بوق من باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶۴
نسیم باد صبا کیست جز تو کز بر من
بنزد خواجه رسالت گذار خواهد بود
بگویدش که گرم بر قرار کار نماند
کدام کار که آن برقرار خواهد بود
مرا که فخر نبودست تا کنون بعمل
قیاس کن که زعزلم چه عار خواهد بود
دو چیز موجب شکرست بنده را گه غزل
که نزد زنده دلانش اعتبار خواهد بود
یکی که هیچ نکردست در زمان عمل
که وقت عزل از آن شرمسار خواهد بود
دوم کتابت ارکان دولتت پس از آن
شد آن فسانه که در هر دیار خواهد بود
چه میکنم عملی را که عزل در پی آن
ز بی ثباتی این روزگار خواهد بود
مرا ثنای تو گفتن نکوترین کاریست
همین بسم به از اینم چه کار خواهد بود
من و رسالت صیتت بشش جهات جهان
علی الدوام که این پنج و چار خواهد بود
بنزد خواجه رسالت گذار خواهد بود
بگویدش که گرم بر قرار کار نماند
کدام کار که آن برقرار خواهد بود
مرا که فخر نبودست تا کنون بعمل
قیاس کن که زعزلم چه عار خواهد بود
دو چیز موجب شکرست بنده را گه غزل
که نزد زنده دلانش اعتبار خواهد بود
یکی که هیچ نکردست در زمان عمل
که وقت عزل از آن شرمسار خواهد بود
دوم کتابت ارکان دولتت پس از آن
شد آن فسانه که در هر دیار خواهد بود
چه میکنم عملی را که عزل در پی آن
ز بی ثباتی این روزگار خواهد بود
مرا ثنای تو گفتن نکوترین کاریست
همین بسم به از اینم چه کار خواهد بود
من و رسالت صیتت بشش جهات جهان
علی الدوام که این پنج و چار خواهد بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩١
خسروا بنده را اجازت ده
تا بگویم حکایت دل ریش
مدتی شد که در ره اخلاص
کرده ام بندگیت از کم و بیش
جان ز بهر تو میکنم قربان
ور نباشد چنین ندارم کیش
حال اخلاص بنده را مخدوم
میشناسد برای دور اندیش
این زمان کآسمان ز بد مهری
میچشاند به جای نوشم نیش
فاقه تا جان من کند قربان
تیر محنت همی کشد از کیش
روز آنست کآفتاب کرم
سایه ئی افکند برین درویش
مال کز دیگری حواله بدوست
چه شود گر دهد به بنده خویش
تا بگویم حکایت دل ریش
مدتی شد که در ره اخلاص
کرده ام بندگیت از کم و بیش
جان ز بهر تو میکنم قربان
ور نباشد چنین ندارم کیش
حال اخلاص بنده را مخدوم
میشناسد برای دور اندیش
این زمان کآسمان ز بد مهری
میچشاند به جای نوشم نیش
فاقه تا جان من کند قربان
تیر محنت همی کشد از کیش
روز آنست کآفتاب کرم
سایه ئی افکند برین درویش
مال کز دیگری حواله بدوست
چه شود گر دهد به بنده خویش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٣
مدتی گردون دونم خسته و آزرده داشت
از فراق افضل آفاق و یار اشتیاق
آفتاب ملک و ملت آنکه تا باشد جهان
جفت او ننشیند اندر سایه این سبز طاق
فخر آل مصطفی سید علاء الملک آنک
درگهش چون خلد باشد اهل عرفانرا مساق
وانکه از جوزا کمر بندد ز بهر بندگی
پیش رای انور اوشاه این چارم رواق
ناگهان بختم بشارت داد و گفت آمد برون
ماه تابان از محاق و مشتری از احتراق
ای بسا شبها که در زاری بروز آورده ام
تا مبدل شود بحال اتصال این افتراق
چون گذارم شکر این دولت که بر درگاه او
باز چون گردون ز بهر بندگی بندم نطاق
سرو را چون در فراقت کار دل آمد بجان
شد تنم از رنج نالان چون درخت واق واق
با خرد گفتم که زان ترسم که نوش وصل را
ناچشیده جان برآرد از تنم نیش فراق
چون خرد معلوم کرد از حال زارم شمه ئی
قال لاتیأس و ثق بالله فی نیل التلاق
زان مشقت چون بجستم دارم امید از خدا
کم نیارد کرد ازین پس احتمال آن مشاق
منت ایزد را که دیگر پی برغم روزگار
بخت با ابن یمین آورد روی اندر وفاق
جاودان پاینده بادی تا بیمن دولتت
باشدم پیوسته زین پس با سعادت اعتناق
از فراق افضل آفاق و یار اشتیاق
آفتاب ملک و ملت آنکه تا باشد جهان
جفت او ننشیند اندر سایه این سبز طاق
فخر آل مصطفی سید علاء الملک آنک
درگهش چون خلد باشد اهل عرفانرا مساق
وانکه از جوزا کمر بندد ز بهر بندگی
پیش رای انور اوشاه این چارم رواق
ناگهان بختم بشارت داد و گفت آمد برون
ماه تابان از محاق و مشتری از احتراق
ای بسا شبها که در زاری بروز آورده ام
تا مبدل شود بحال اتصال این افتراق
چون گذارم شکر این دولت که بر درگاه او
باز چون گردون ز بهر بندگی بندم نطاق
سرو را چون در فراقت کار دل آمد بجان
شد تنم از رنج نالان چون درخت واق واق
با خرد گفتم که زان ترسم که نوش وصل را
ناچشیده جان برآرد از تنم نیش فراق
چون خرد معلوم کرد از حال زارم شمه ئی
قال لاتیأس و ثق بالله فی نیل التلاق
زان مشقت چون بجستم دارم امید از خدا
کم نیارد کرد ازین پس احتمال آن مشاق
منت ایزد را که دیگر پی برغم روزگار
بخت با ابن یمین آورد روی اندر وفاق
جاودان پاینده بادی تا بیمن دولتت
باشدم پیوسته زین پس با سعادت اعتناق
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٠
من نیم چون مرد سالوس و فریب
پرده ناموس خود خود میدرم
قلب خود را سکه رندی زده
پیش صرافان عالم میبرم
گر ز دخت رز بریدم زهد نیست
مصلحت را راه او می نسپرم
بوی خون آید ز وصل دخت رز
تا بمانم سوی او می ننگرم
لیک هر وقت از زمرد گون کنب
کوری افعی غم را میخورم
تا بر اینقانونم ای ابن یمین
کس نبینی ز اهل معنی منکرم
پرده ناموس خود خود میدرم
قلب خود را سکه رندی زده
پیش صرافان عالم میبرم
گر ز دخت رز بریدم زهد نیست
مصلحت را راه او می نسپرم
بوی خون آید ز وصل دخت رز
تا بمانم سوی او می ننگرم
لیک هر وقت از زمرد گون کنب
کوری افعی غم را میخورم
تا بر اینقانونم ای ابن یمین
کس نبینی ز اهل معنی منکرم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧١۵
ای شهنشاهی که ترک آسمان بندد کمر
از برای بندگی کمترین هندوی تو
بر مثال استره سر در شکم پنهان کند
روزگار آنرا که جوید نقص یکتا موی تو
کمترین بندگان ابن یمین کز اعتقاد
هست و خواهد بود دایم معتکف در کوی تو
چون بامیدی که بیند طلعت میمونت را
هر صباحی میشتابد همچو دولت سوی تو
کی روا باشد که دربان نیکخواهی را چو او
دور دارد بر مثال چشم بد از روی تو
از برای بندگی کمترین هندوی تو
بر مثال استره سر در شکم پنهان کند
روزگار آنرا که جوید نقص یکتا موی تو
کمترین بندگان ابن یمین کز اعتقاد
هست و خواهد بود دایم معتکف در کوی تو
چون بامیدی که بیند طلعت میمونت را
هر صباحی میشتابد همچو دولت سوی تو
کی روا باشد که دربان نیکخواهی را چو او
دور دارد بر مثال چشم بد از روی تو
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٣٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴٠
ابن یمین فَرومَدی : ترکیبات
شمارهٔ ١١ - مخمس
تا چند عمر خود به جوانان به سر کنیم
من بعد ما ز عشق مجازی حذر کنیم
در سینه هر چه هست ز غیرش به در کنیم
ای دل! بیا ز دنیی و عقبی گذر کنیم
با یاد دوست از همه قطع نظر کنیم
آن قادری که خیل ملک از جلال اوست
چندین هزار گوی و مگوی از سئوال اوست
ارض و سما و عرش ز وصف کمال اوست
ذرات کاینات حجاب جمال اوست
آهی کشیم و آنهمه زیر و زبر کنیم
آن پیر پاک در صدف اینچنین بسفت
ذکر حدیث لعل ترا در دلش نهفت
هجر ترا کشید به هر کس سخن نگفت
گفتم که چیست حال منت تا ابد بگفت
با وعدهی وصال ترا در بدر کنیم
با ما ز لطف خویش سفر وعده کرد یار
نقد صفا ز نخل ثمر وعده کرد یار
یک حرف ازآن دو لعل شکر وعده کرد یار
دیدار خود به ملک دگر وعده کرد یار
خیزید عاشقان همه عزم سفر کنیم
در راه دوست این همه سوز و گداز چیست؟
مستغرق جمال ترا از نماز چیست؟
اندر نماز عشق مجازی نیاز چیست؟
ابن یمین حکایت دور و دراز چیست؟
عشقست هر چه هست، سخن مختصر کنیم.
من بعد ما ز عشق مجازی حذر کنیم
در سینه هر چه هست ز غیرش به در کنیم
ای دل! بیا ز دنیی و عقبی گذر کنیم
با یاد دوست از همه قطع نظر کنیم
آن قادری که خیل ملک از جلال اوست
چندین هزار گوی و مگوی از سئوال اوست
ارض و سما و عرش ز وصف کمال اوست
ذرات کاینات حجاب جمال اوست
آهی کشیم و آنهمه زیر و زبر کنیم
آن پیر پاک در صدف اینچنین بسفت
ذکر حدیث لعل ترا در دلش نهفت
هجر ترا کشید به هر کس سخن نگفت
گفتم که چیست حال منت تا ابد بگفت
با وعدهی وصال ترا در بدر کنیم
با ما ز لطف خویش سفر وعده کرد یار
نقد صفا ز نخل ثمر وعده کرد یار
یک حرف ازآن دو لعل شکر وعده کرد یار
دیدار خود به ملک دگر وعده کرد یار
خیزید عاشقان همه عزم سفر کنیم
در راه دوست این همه سوز و گداز چیست؟
مستغرق جمال ترا از نماز چیست؟
اندر نماز عشق مجازی نیاز چیست؟
ابن یمین حکایت دور و دراز چیست؟
عشقست هر چه هست، سخن مختصر کنیم.