عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۴۹
ایا شاهی که بر الواح گردون
فلک نقش ثنایت می‌نگارد
دعاگو یک سخن دارد اجازت
اگر باشد در آید عرضه دارد
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۵۱
سپهر فضل و هنر شمس دین که شمس و قمر
جز از غبار درت توتیا نخواهد کرد
صفای نیت و صدق تو صبح اگر بیند
ز شرم دعوی صدق و صفا نخواهد کرد
برید باد بهاری به بوی نافه مشک
به عهد خلق تو فکر خطا نخواهد کرد
خجسته رای تو گویی ز روی لطف هنوز
نظر به حال پریشان ما نخواهد کرد
طبیب خلق تو دردی که در درون من است
به حسن تربیت آن را دوا نخواهد کرد
در تو ملجا فضل است و بنده جز به درت
به هیچ جای دگر التجا نخواهد کرد
اگر چه این قدرم خود محقق است که کس
به سعی کار خلاف قضا نخواهد کرد
ولی رضای تو جویم از آنکه می‌دانم
قضا خلاف رضای شما نخواهد کرد
گرفتم آنکه دعاگو برای ساز سفر
حدیث خیمه و اسب و قبا نخواهد کرد
قراضه‌ای که درین مدت از مسلمانان
ستانده است رهی تا ادا نخواهد کرد
یقین بدان که غریم مشنع بی شرم
به هیچ راه رهی را رها نخواهد کرد
محقری که بنامم مقرر است امروز
بوجه هیچ معامل وفا نخواهد کرد
روا مدار که حاجات بنده را به کسی
کنی حواله که دانی روا نخواهد کرد
جهان به کام تو بادا که بنده تا زنده
بود همیشه جز اینت دعا نخواهد کرد
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۵۲
ای شهنشاهی که این چرخ مقوس روز رزم
طایران فتح را از پر تیرت بال کرد
طینت پاک تو را از جوهر عقل آفرید
آن خداوندی که شخص آدم از صلصال کرد
گرد خیلت را ظفر در چشم دولت سرمه کرد
ظل چترت را فلک بر روی دولت خال کرد
دست تو ابواب آمال خلایق کرد باز
دامن خواهندگان از مال مالامال کرد
همتت راضی نشد ورنه ز گرد موکبت
خواست رضوان حوریان را یاره و خلخال کرد
تیزیی می‌کرد خنجر بهر خون دشمنت
آمد اندر سر بخونش بس که استعجال کرد
زر غلام حلقه در گوش غلامان تو شد
زان جهان نامش گهی دینار و گه مثقال کرد
فیض دستت دید دریا زیر لب با ابر گفت
گر نوالی می‌کنی باید بدین منوال کرد
هر که در مدح تو چون سوسن نشد رطب اللسان
لاله سان گردون زبانش را سیاه و لال کرد
پادشاها گر چه گستاخی است لیکن واجب است
عرض حال خود مرا پیشت علی الا جمال کرد
بر من از دین است باری بس قوی و من ضعیف
چون توانم احتمال این چنین اثقال کرد
طوبی بار آور طبع مرا طوبی له
تند باد صر صر غم خواهد استیصال کرد
بر ادا قرض سلمان وعده‌ها دادند لیک
دولت توفیق شاه آن وعده‌ها پامال کرد
بود مقصودش که در دست تو گردد ساخته
در ادا قرض من دوران ازان اهمال کرد
کعبه آمال چون درگاه گردون قدرت است
خواستم زین پیش عزم کعبه آمال کرد
مرغ جان ناتوانم بال پریدن نداشت
در هوای عزم درگاه تو پر از بال کرد
داشتم عزم سفر چون ماه بهر اجتماع
ناگه از یک ماهه ره خورشیدم استقبال کرد
التفاتی گر کند رای قدر فرمان تو
می‌تواند بنده را تدبیر جبر حال کرد
حاجت من بنده می‌داند که خواهم شد روا
چون دعاگو روی دل در قبله اقبال کرد
روز حشرت از حساب سال و ماه و عمر باد
کز پی عمرت فلک تدبیر ماه و سال کرد
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۵۳
هدهد نامه رسان تاج کرامت بر سر
نامه‌ای دوش به سلمان ز سلیمان آورد
سحری پیک نسیم آمد و از خاک درش
مردم چشم مرا کحل سپاهان آورد
یا ایاز طرف بارگه محمودی
مژده مرحمت و تحفه احسان آورد
آن نبی خلق که نامش چو نبی محمود است
با وجود عظمت یاد ز سلمان آورد
باز گردید همان طائر فرخنده قدم
به تو از بنده دعاهای فراوان آورد
داد شوریده از شور بیابان مشتی
به ملک تا به در روضه رضوان آورد
برد تر دامنی از عین مقیر طرفی
به خضر تا به لب چشمه حیوان آورد
آفرین باد برین خواجه مخدوم پرست
که ز تیغش خرد انگشت به دندان آورد
حق گذاری ولی نعمت و مخدوم به جای
کس ازین بیش نیاورده و نتوان آورد
ای خدیوی که به تکلیف و ارادت تقدیر
طوق فرمان تو در گردن کیوان آورد
به درستی شرف منزلت کسرویت
بس شکستا که برین طاق نه ایوان آورد
غیرت دست تو کان خلنه کان را بر کند
ای بسا آب که در دیده عمان آورد
هر صباحی که به صوبی ز دیار تو سفر
کرد ازان ملک بضاعت همگی جان آورد
کوه اگر سر بکشد از تو، ضعیفی چو نسیم
از درت رفت و کشانش به گریبان آورد
پشت ملک است به رای تو قوی با رایت
روی در بارگه دولت سلطان آورد
ابر دستت نظر از تربیت دریا یافت
آفتابی مدد از سایه یزدان آورد
زود رای تو ازین نیت نیکو خواهد
گوی خورشید فلک در خم چوگان آورد
حلقه در گوش به پا بوس تو چیپال آمد
تاج بر دوش به درگاه تو خاقان آورد
باد مقرون به ابد دور بقایت که تو را
آسمان از پی جمعیت دوران آورد
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۵۵
ایا کریم نهادی که پیش نعمت تو
همه خزائن کان خاک خان نمی‌ارزد
دو قرص چرخ که خواننده ما و خورشیدش
به سفره کرمت بر دونان نمی‌ارزد
به گوهری ز کلام تو پیش تیر دبیر
مرصع کمر تو امان نمی‌ارزد
بر تجرد نفست قبای اطلس چرخ
به گرد دامن آخر زمان نمی‌ارزد
تو نازنین جهانی به یک سر مویت
تنعم همه ملک جهان نمی‌ارزد
اگرچه راح روان بخش جوهری است شریف
ولی به جوهر قدسی جان نمی‌ارزد
مضرت است و منافع شراب را بسیار
اگر قیاسی کنی این بدان نمی‌ارزد
همیشه باد، تنت در امان صحت و ناز
که ملک کون به ملک اما نمی‌ارزد
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۵۸
ای صاحبی که صاحب دیوان چرخ را
در مجلس تو منصب بالا نمی‌رسد
آنجا که کاتبان تو تحریر می‌کنند
حکم قلم به صاحب جوزا نمی‌رسد
دریا چو جوش می‌زند از جود خود مگر
صیت مکارم تو به دریا نمی‌رسد
امروز در بسیط زمین با وجود تو
آیین سروری دگری را نمی‌رسد
یکدم نمی‌رود که ز دریای خلق تو
صد کاروان عنبر سارا نمی‌رسد
جم رتبتا به حضرت اعلی آصفی
احوال عجز بنده همانا نمی‌رسد
بگذشت چار مه که ز دیوان روزیم
یک جو به وجه را تب و اجرا نمی‌رسد
زیر کبودی فلک احسان نمانده است
یا خود برات رزق ز بالا نمی‌رسد
کارم رسیده است به جایی و آن چه جا
جایی که هیچ خیرم از آنجا نمی‌رسد
ز ابر قطره به کف ما نمی‌فتد
و ز باد راحتی به دل ما نمی‌رسد
گفتن دروغ راست نباشد همی کند
گه گاه وجود مکرمت اما نمی‌رسد
با این نظام حال و منال و فراغ بال
هیچم به قرض خواه و تقاضا نمی‌رسد
ز انعام عام اصلی خویشم مدد فرست
ز احسان دیگری نه که اصلا نمی‌رسد
داعی پیاده است و گران بار ناتوان
هر روز ازین به مجلس اعلا نمی‌رسد
صیت تو از ثری به ثریا رسیده باد
پیوسته تا ثری به ثریا نمی‌رسد
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۵۹
فراز تخت معانی چو کوس فضل زنم
سبق ز جمله اقران خود مرا باشد
عنایت و کرمت گر شود پذیر فتار
سپهر در صدد بندگان ما باشد
برای یک دو سه بی دست و پای گاه سخن
مرا چه رنجه کنی این سخن روا باشد
که از مکاره عنف توام عنا آمد
هم از مکارم لطف توام شفا باشد
دراز نمی‌کنم قصه کوته اولیتر
بقای عمر تو خواهم که دائما باشد
دعای زنده دلانت رفیق باد و جلیس
همیشه تا که فلک قبله دعا باشد
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۶۰
ای امیری که شهسوار فلک
با تو پیوسته هم عنان باشد
با سوار فلک اگر گویی
که مرو بعد ازین بران باشد
هر کجا فتح در حدیث آید
تیغ تیز تواش زبان باشد
خسروا خواستم ز شه اسبی
که مه نو رکاب آن باشد
کی مه نو رکاب من گردد
گرنه پای تو در میان باشد
باد نوعی که دایم اقبال است
از مقیمان آستان باشد
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۶۴
ای شهنشاهی جوانبختی که در معراج جاه
شهسوار همتت تا قرب اوادنی براند
بر براق همتت تا دید گردون بر عروج
بر زبان صد بار سبحان الذی اسری براند
از نشان پایه قدرت نشد آگاه وهم
گرچه صد منزل فزون از طارم اعلی براند
برنشست امروز دستت خامه پی کرده را
بی توقف بر سواد عالم بالا براند
در پناه راعی عدل رعیت پرورت
گله گرگ کهن را بره تنها براند
آسمان قد را خداوندا دعاگو می‌کند
بهر مقصودی ردیف شعر خود عمدا براند
تا شنیدم از زبان صادق القولی که شاه
بر زبان سی عقد صد کانی به نام ما براند
با دل خود گفتم ار چه پیش ازین بودت طمع
دولت شه باد چه توان این قدر حالا براند
بنده زان شادی که سلطان برد نامم بر زبان
این سخن را بارها با هر کسی هر جا براند
بلکه بر بالای چرخم تیر بر بالای چرخ
ثبت کرد این مبلغ و بر جمع سر بالا براند
دوش گفتندم یکی از نایبان حضرتش
مبلغی کم کرد ازان باقیش بر اثنا براند
گفتم این معنی کجا دارد روا شاهی که او
ابر را ادرار داد و بحر را اجرا براند
نیست لشکر قلب دشمن زر سلمان که او
زد بران انداخت بعضی را و بعضی را براند
سایه شه بر سرم بادا که هر کو بر سرش
سایه شه بود دولتهای مستوفا براند
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۶۶
ایا ستاره سپاهی که آب شمشیرت
غبار فتنه و ظلم از هوای ملک بنشاند
فلک به نام تو تا خطبه داد در عالم
زمانه جز تو کسی را به پادشاهید نخواند
غبار دامن قدر تو بود چرخ کبود
گهی که همت تو دامن از جهان افشاند
به جاه خواست که ماند به تو مخالف تو
بسی بداد درین اشتیاق جان و نماند
شها کمیت من آمد رکاب سان در پا
عنان عزم به کلی ز دست من بستاند
به زور می‌کشمش چون کمان از آنکه برو
جز استخوان و پی و پوست هیچ چیز نماند
به مرکبیم مدد ده ازان که نیست مرا
بدست لاغری جز قلم که بتوان راند
وگرنه درستی خواهد از کسالت و ضعف
میان گرد بماند ستور و مرد نماند
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۶۸
ستاره کوکبه شاها که بنده از دل و جان
همه دعای تو گوید همه ثنای تو خداوند
حکایتی دو سه دارد اگر چنانچه مجال
بود در آید و یک یک به عز عرض رساند
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۷۷
ای خداوندی که پیش طبع فیاضت سحاب
بی‌حیا شخصی بود گر دعوی رادی کند
مرکب عزمت به هر میدان که برخیزد ز جا
گوی خاکی در رکابش جنبش بادی کند
همتت گر ملک باقی را نماید التفات
هر گیاهی بعد ازین در باغ شمشادی کند
ور کنی هندوی کیوان را به دربانی قبول
مقبل جاوید گردد زین فرج شادی کند
با حریف رای تو گردون همی ریزد به طرح
مهره سیمین انجم و آن ز استادی کند
صاحبا داد سخن من داده‌ام در روزگار
آسمان بر من نمی‌شاید که بیدادی کند
از برای بنده بنیادی نهادی سخت نیک
زودتر ترسم که گردون سست بنیادی کند
گردن من بنده گر آزاد گردانی زدین
تا بود از بندگیت بنده آزادی کند
جاودان پاینده بادی تا به یمن دولتت
این خراب آباد دنیا جنت آبادی کند
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۸۲
ای خسروی که دست و دل کامگار تو
کار جهان به تیغ جهانگیر می‌کنند
شیران رایت تو هژبران رزم را
در مرغزار معرکه به نخجیر می‌کنند
آیات فتح را به زبان و سنان و تیغ
پیوسته اولیای تو تفسیر می‌کنند
اقبال تا به دامن جاه تو چنگ زد
حساد ناله زارتر از زیر می‌کنند
آب از هوای لطف تو دیوانه می‌شود
زان دست و پای آب به زنجیر می‌کنند
مقصود مقریان قماری دعای توست
زان ناله‌ها که در شب و شبگیر می‌کنند
خورشید طلعتا و زرای تو وجه من
اکنون سر ماه رفت که تدبیر می‌کنند
در کار بنده خرد و بزرگ آنچه راستی است
تاخیرها نموده و تقصیر می‌کنند
انعام شاه و حکم امیرست و من غریم
وجهی است دادنی به چه تاخیر می‌کنند؟
اکنون به لطف خویش ازیشان سوال کن
تا خود درین قضیه چه تقریر می‌کنند
بازار تیغ و کلک تو همواره تیز باد
تا کار ملک راستی از تیر می‌کنند
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۸۵
هلال غره دولت وجیه دولت و دین
که با ضمیر تو خورشید راضیا نبود
هلال خواندمت زانکه زاده شمسی
وگرنه نام قمر، شمس را سزا نبود
به عهد خلقت اگر نافه دم زند از مشک
حقیقت است که بی آهو و خطا نبود
چه ابر با تو اگر لاف زد مرنج که ابر
گدای یم بود و در گدا حیا نبود
اگر چانچه دهی صلح آب و آتش را
میانشان پس ازین جنگ و ماجرا نبود
زبانت از سخن عدل و جور خالی نیست
بلی ز تیغ مهند گهر جدا نبود
اگر عنایت تو پشت آسمان گردد
به هیچ رویش ازین پشت او دو تا نبود
دران مکان که نهد دست مسندت فراش
عجب گرش سر فرقد به زیر پا نبود
اساس دولتی از بهرت ابتدا امروز
کند زمانه که قطعاش انتها نبود
در آن مصاف که از خون کشته گل خیزد
به غیر بنده تو فتح را عصا نبود
در آن مقام که بر ملک کار ملک افتد
گره به جز سر کلکت گره گشا نبود
ز سنبله به عطارد دگر جوی نرسد
اگر عنایت رای تو را رضا نبود
به خاصیت نبود ربود برگی کاه
اگر حمایت تو یار کهربا نبود
چو با عنایتت افتاد کار غله سبب
تو را چو نیست عنایت نصیب ما نبود
حقوق خدمت ما بر شما چو معلوم است
جهانیان را پوشیده بر شما نبود
به باب وجد تو مشهور گشت خلق و کرم
بدین سخن سخنی هیچ خصم را نبود
کرم که از همه با بی تو راست موروثی
چو هست باد گران با منت چرا نبود؟
محقری که کریمی خصوص با چو منی
کند روانه تو باطل کنی روا نبود
طمع بود شعرا را ز اسخیا لیکن
توقع از شعرا رسم اسخیا نبود
مده در اول دن دردیم که دن را درد
بود همیشه ولیکن در ابتدا نبود
در آرزوی ثنای منند پادشهان
چرا جناب شما رغبت ثنا نبود
عنایتی است مرادم ز تو دگر سهل است
اگر بود زر من در میانه یا نبود
سخن دراز کشیدم زمان، زمان دعاست
که هر چه بهر تو گویم به از دعا نبود
همیشه باد تو را دولت و بقا باقی
که هیچ چیز به از دولت و بقا نبود
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۸۹
ای جوانبختی که در ایام عدلت باد صبح
دختران غنچه را تعلیم مستوری دهد
گر صبای روضه خلقت وزد در بادیه
بعد از آن خار مغیلانش گل سوری دهد
در طبیعت گر نهد از لفظ عذبت خاصیت
نیش زهر افشان عقرب نوش زنبوری دهد
صاحبا یک سال و شش ماه است تا هر دم لبم
زحمت خاک جناب جاه دستوری دهد
قرب این حضرت چو روی کرد ایزد بنده را
خود مباد آن روز کز صدر درت دوری دهد
لیکنم چون شوق دیدار پدر هر ساعتی
بیم آن باشد که جان را جام مهجوری دهد
چشم آن دارم که دستور جهان من بنده را
بهر دیدار پدر یک ماه دستوری دهد
شمع بختت باد روشن تا جهان هر صبحدم
شب نشینان فلک را شمع کافوری دهد
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۹۰
ای وزیری که فلک حلقه به گوش در توست
خود فلک را چه دری بهتر ازین می‌باید
پرتو رای تو را دید خرد گفت مرا
چه مبارک سحری بهتر ازین می‌باید
توامان چون ز غلامان کمر بسته توست
بر میانش کمری بهتر ازین می‌باید
خواست تا جلوه دهد دست تو طاووس ضمیر
لیکنش بال و پری بهتر ازین می‌باید
صاحبا خاطر وقاد قضا قدرت تو
با دعاگو قدری بهتر ازین می‌باید
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۹۱
ایا شهی که غبار سپاه منصورت
عذار فتح به خط معنبر آراید
سوار همت تو گوی جاه در میدان
ببردی از خم چوگان چرخ بر باید
اگر محاصره آسمان کند رایت
به یک دو ماهش هر نه حصار بگشاید
شهاز گردش گردون شکایتی است مرا
که ذکر آن به چنین حضرتی نمی‌شاید
منم که مریم فکر مسیح خاصیتم
به مدحت تو همه ساله روح می‌زاید
به فر دولت تو همتی است سلمان را
که نور خواستنش ز آفتاب عار می‌آید
اگر به تشنگیش جان به لب رسد حاشا
که پیش بحر به خواهشگری لب آلاید
چو پای صدر کشد در گلیم درویشی
سر تجرد او ترک آسمان ساید
حطام فانی دنیا بدان می‌ارزد
که طوق منت آن گردنی بفرساید
طمع نمی‌کنم و خود چه سود از آن طمعی
که مرد را ببرد آب و نان نیفزاید
توقع است ز لطف توام که بهتر ازین
به حال من نظر التفات فرماید
بقای عمر تو بادا که بنده را به جهان
به غیر عمر تو چیزی دگر نمی‌باید
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۹۲
ای وزیری که دلت همت اگر در بندد
گره عقد ز ابروی فلک بگشاید
قدم همت تو تارک کیوان سپرد
چنبر طاعت تو گردن گردون ساید
در زمان قلمت زهره ندارد بهرام
که زبان و لب شمشیر به خون آلاید
هرچه با عقل در ایام تو کردند رجوع
گفت تا خواجه درین باب چه می‌فرماید
دوش ماه از در خورشید چراغی طلبید
گفت پروانه دستوری او می‌باید
صاحبا رای جهانگیر تو را معلوم است
که جهان هر نفسی حادثه‌ای می‌زاید
تو به لطفی و صفا پاکتر از آب روان
چه عجب باشد اگر پای تو در سنگ آید
که گرفته شود و گاه جهان گیرد شمس
گه زند تیغ و گهی روی زمین آراید
اگر از کسر شدت قتح زیادت چه عجب
مستی غمزه خوبان ز خمار افزاید
موکب عزم همایون تو لاینصرف است
فتح در موضع کسرش اگر آید شاید
بر جهان سایه انصاف تو باقی بادا
تا جهان در کنف عدل تو می‌آساید
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۹۵
ایا سحاب نوالی که از صریر قلم
به گوش صامعه جز مدحت شما نرسید
به بوی خلق خوشت بح کاروان نسیم
سحرگه از طرف تبت و خطا نرسید
نماند در همه آفاق ذره‌ای که درو
ز آفتاب دلت پرتو عطا نرسید
به گرد گرد سمندت براق جمشیدی
اگر چه بود جهان گرد و باد پا نرسید
قدر ز اطلس سبز فلک قبایی دوخت
ولی به قد بزرگی تو فرا نرسید
خدا یگانا در غیبت آنچه فرمودی
به ما رسید هماندم ولی به ما نرسید
چرا قضیه اسبی که میر با بنده
روانه کرد فرومانده و هیچ جا نرسید
سمند سرکش تند تو از طریق وفا
به من پیاده بی‌دست و به چار پا نرسید
دعای من چون به تو می‌رسد دگر سهل است
اگر من ز تو زنجیری رسید یا نرسید
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۹۸
پادشاها عالم از انصاف تو معمور شد
همچنین معموره‌اش را تا ابد معمور دار
شرق و غرب ملک را بر التفات توست چشم
گه نظر با رای هندو گاه با فغفور دار
چون میسر شد به زخم تیغ ملک ایرجت
بعد ازین عزم دیار سلم و ملک تور دار
شام را از پرتو شمشیر نور صبح ده
نیم روز از گرد لشکر چون شب دیجور دار
روز و شب کایشان دولالایند بر درگاه تو
در سرای خویششان چون عنبر و کافور دار
پرده را بر غنچه چون یارد دریدن باد صبح
گر تو فرمایی که گل را بعد ازین مستور دار
دین پناها ز آستان حضرتت گر غایبم
زحمت نفس است مانع از بنده را معذور دار
پیری و رنجوری و دوری ز درگاهت مرا
جان به لب نزدیک خواهد کرد یا رب دور دار
بسته‌ام امیدها بر همت شاهانه‌ات
همت شاهانه بر این بنده رنجور دار
در پناه رایتت خلق جهان آسوده‌اند
رایت او را الهی جاودان منصور دار