عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶
در ظاهر اگر دست نظر کوتاه است
دل را همه جا یاد تو خضر راه است
از روز و شبم وصل تو خاطر خواه است
خورشید گواه است و سحر آگاه است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸
مسکین دلم از خلق وفائی می‌جست
گمره شده بود، رهنمائی می‌جست
مانندهٔ آن مرد ختائی که به بلخ
برکرد چراغ و آشنائی می‌جست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴
از دست غم انفصال می‌جویی، نیست
با ماه نواتصال می‌جویی، نیست
از حور و پری وصال می‌جویی، نیست
با حور و پری خصال می‌جویی، نیست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰
شب چون حلی ستاره درهم پیوست
ما هم چو ستارگان حلی‌ها بربست
با بانگ حلی چو در برم آمد مست
از طالع من حلیش حالی بگسست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۸
معشوق ز لب آب حیات انگیزد
پس آتش تب چرا ازو نگریزد
آن را که ز لب دم مسیحا خیزد
آخر به چه زهره تب در او آویزد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵
آنجا که قضا رهزن حال تو شود
گر خانه حصار است وبال تو شود
چون رحمت حق شامل حال تو شود
صحرای گشاده حصن مال تو شود
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳
کس همچو من غریب بی‌یار مباد
بیچاره و عاجز و گرفتار مباد
درد هجران مرا به جان آورده
هر جا که طبیب نیست بیمار مباد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷
معشوقه ز لب آب حیات انگیزد
پس آتش تب چرا ازو نگریزد
آن را که لب دم مسیحا خیزد
آخر به چه زهره تب در او آویزد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹
چون نامهٔ تو نزد من آمد شب بود
برخواندم و زو شبی دگر کردم سود
پس نور معانی تو سر بر زد زود
اندر دو شبم هزار خورشید نمود
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲
در باغ شعیب و خضر و موسی نگرید
تا چشمهٔ خضر و ماه و شعری نگرید
در زیر درخت شاخ طوبی نگرید
بر آب روان سایهٔ موسی نگرید
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴
خاقانی را جور فلک یاد آید
گر مرغ دلش زین قفس آزاد آید
در رقص آید چو دل به فریاد آید
وز فریادش عهد ازل یاد آید
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۹
ای از دل دردناک خاقانی شاد
غمهای تو کرد خاک خاقانی باد
روزی که کنی هلاک خاقانی یاد
برخی تو جان پاک خاقانی باد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶
ای نام تو در شهر به خوبی مشهور
وصل تو تمنای هزاران مهجور
با روی تو کافتاب ازو یابد نور
شروان به بهشت ماند ای بچهٔ حور
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۱
افغان که ز دل برای سوز آوردم
نه ناوک آه سینه دوز آوردم
بیهوده چو آفتاب و مه زیر سپهر
روزی به شب و شبی به روز آوردم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۱
من دست به شاخ مه مثالی زده‌ام
دل دادم و بس صلای مالی زده‌ام
او خود نپذیرد دل و مالم اما
اختر بهگذشتن است، و فالی زده‌ام
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۹
گر هیچ به بندگیت درخور باشم
در شهر تو سال و مه مجاور باشم
شروان ز پی تو کعبه شد جان مرا
گر برگردم ز کعبه کافر باشم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۲
تا بر هدف فلک زدم تیر سخن
از حلقه گسسته گشت زنجیر سخن
طعم سخنم همچو عسل خواهد بود
طبعم چو شکر فکند در شیر سخن
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۳
خاقانی را که هست سلطان سخن
صد لعل فزون نهاد در کان سخن
امروز چنان نمود برهان سخن
کز جمله ربود گو ز میدان سخن
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۰
ای دل چو فسرده‌ای غمی پیدا کن
وی غنچه تو داغ ستمی پیدا کن
خواهی که به ملک دل سلیمان باشی
از صافی سینه خاتمی پیدا کن
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۵
یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری
تا داد فلک به آخرم دلداری
بر من فلکا تو را چه منت؟ باری
تا عمر به نستدی ندادی یاری