عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۸
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۹
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۸
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۰
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۴
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۱
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۲
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۲
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۳
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۲
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۴
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۷
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۳
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۵
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۷
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱
رسم وفا ز یار طلب می کنیم و نیست
وز بی وفا کنار طلب می کنیم و نیست
از باغ روزگار گلی تازه بر مراد
بی زخم نوک خار طلب می کنیم و نیست
جامی که بعد ازو ندهد درد سر خمار
در دو روزگار طلب می کنیم و نیست
بویی ز عطر طرّه عنبر فشان یار
از باد نوبهار طلب می کنیم و نیست
سروی به اعتدال قد خوش خرام یار
بر طرف جویبار طلب می کنیم و نیست
صد دیده را ز خاک درش چشم روشنی است
ما نیز از آن غبار طلب می کنیم و نیست
بسیار بارهاست که ابن حسام را
در کوی یار بار طلب می کنیم و نیست
وز بی وفا کنار طلب می کنیم و نیست
از باغ روزگار گلی تازه بر مراد
بی زخم نوک خار طلب می کنیم و نیست
جامی که بعد ازو ندهد درد سر خمار
در دو روزگار طلب می کنیم و نیست
بویی ز عطر طرّه عنبر فشان یار
از باد نوبهار طلب می کنیم و نیست
سروی به اعتدال قد خوش خرام یار
بر طرف جویبار طلب می کنیم و نیست
صد دیده را ز خاک درش چشم روشنی است
ما نیز از آن غبار طلب می کنیم و نیست
بسیار بارهاست که ابن حسام را
در کوی یار بار طلب می کنیم و نیست
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵
بیا بیا که در این خطه ی خراب آباد
نگشت بی تو دمی این دل خراب آباد
گره زن آن زلف بنفشه بر لاله
که کار بسته ی من جز بدان گره نگشاد
چو لاله صرف مکن با پیاله حاصل عمر
که دور مایه ی جوراست و دهر بی بنیاد
به ناز خویش مبین در نیاز من بنگر
که روزگاربسی چون من و تو دارد یاد
نسیم عقده ی زلفت اگرچه خوشبویست
درو مپیچ که نتوان گره زدن در باد
فروغ لاله مگر عکس روی شیرین است
که گرد کوه برآمد به دیدن فرهاد
نشان همی دهد از خط و خدّ و بالایت
بنفشه و گل نسرین و قامت شمشاد
هزار دیده ی نرگس به قامتت نگران
زنار خویش توچون سرو از آن همه آزاد
ز زهد خشک ریائی دلم به تنگ آمد
«زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد»
به آشکار بده می به دست ابن حسام
«شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد»
نگشت بی تو دمی این دل خراب آباد
گره زن آن زلف بنفشه بر لاله
که کار بسته ی من جز بدان گره نگشاد
چو لاله صرف مکن با پیاله حاصل عمر
که دور مایه ی جوراست و دهر بی بنیاد
به ناز خویش مبین در نیاز من بنگر
که روزگاربسی چون من و تو دارد یاد
نسیم عقده ی زلفت اگرچه خوشبویست
درو مپیچ که نتوان گره زدن در باد
فروغ لاله مگر عکس روی شیرین است
که گرد کوه برآمد به دیدن فرهاد
نشان همی دهد از خط و خدّ و بالایت
بنفشه و گل نسرین و قامت شمشاد
هزار دیده ی نرگس به قامتت نگران
زنار خویش توچون سرو از آن همه آزاد
ز زهد خشک ریائی دلم به تنگ آمد
«زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد»
به آشکار بده می به دست ابن حسام
«شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد»
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶
گل به فصل بهار می خندد
سبزه بر مرغزار می خندد
غنچه ی دلگشای تنگ دهان
چون لب لعل یار می خندد
ابر بر لاله زار می گرید
لاله بر کوهسار می خندد
هرشکوفه که زینت چمن است
بر سر شاخسار می خندد
الفتی هست با بنفشه مرا
کوچو من سوگوار می خندد
لاله بر پای سرو چون منصور
مست در پای دار می خندد
وقت مردن چوشمع، ابن حسام
بادلی پر شرار می خندد
سبزه بر مرغزار می خندد
غنچه ی دلگشای تنگ دهان
چون لب لعل یار می خندد
ابر بر لاله زار می گرید
لاله بر کوهسار می خندد
هرشکوفه که زینت چمن است
بر سر شاخسار می خندد
الفتی هست با بنفشه مرا
کوچو من سوگوار می خندد
لاله بر پای سرو چون منصور
مست در پای دار می خندد
وقت مردن چوشمع، ابن حسام
بادلی پر شرار می خندد