عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۲
بر سنگ قناعت ار عیاری داری
از نیک و بد جهان کناری داری
ور با همه کس بهر خلافی که رود
در کار شوی دراز کاری داری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۲
ای شاه گر آنچه می‌توانی نکنی
زین پس به جز از دریغ و آوخ نکنی
اندر رمهٔ خدای گرگ آمد گرگ
هیهات اگر توشان شبانی بکنی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۴
گر در همه عمر یک نکویی بکنی
صد گونه جفا و زشت‌خویی بکنی
گویی که برغم تو چنین خواهم کرد
داری سر آنکه هرچه گویی بکنی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲
گر آدمی ای دور شو از دمدمه ها
ور گرگ نه‌ای مگرد گرد رمه ها
تا کی ز برای جستن آب رخی؟
از گردن خود فرونه این مظلمه ها
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷
ابر آن نکند که این جلب زن کردست
ببر آن نکند که این جلب زن کردست
بنیاد مسلمانی ازو گشت خراب
گبر آن نکند که این جلب زن کردست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹
بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ
در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ
گویند که: در مدرسه تحصیلت چیست؟
فکر دهن تنگ دهان، یعنی هیچ
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴
خالت که به شیوه کار ده گیسو کرد
عیش از دل غمدیده من یکسو کرد
در زیر لبت سیاه کارانه نشست
تا آن لب ساده دل ترا سوسو کرد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸
شد در پی اوباش چو ننگیش نبود
در خوی و سرشت ساز و سنگیش نبود
ایشان چو شدند سیر و ترکش کردند
آمد بر من ولیک رنگیش نبود
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷
بد خلق مباش، کز خوش و امانی
پیکار مکن کار، که بر جا مانی
زنهار! مهل، کز تو بماند دل کس
دلها چو بماند ز تو،تنها مانی
فخرالدین عراقی : مقطعات
شمارهٔ ۳
به طعنه گفت مرا دوستی که: ای زراق
چرا همیشه شکایت کنی ز دست فراق؟
وصال یار نبودت فراق را چه کنی؟
نشان عشق نداری، چه لافی از عشاق؟
بسی بگفت ازینگونه، گفتمش: بشنو
جواب من ز سر صدق، بی‌ریا و نفاق:
تو گیر خود که نبوده است هیچ یار مرا
به هیچ یار نیم در جهان به جان مشتاق
خیال چهرهٔ خوبان ندید چشم دلم
به گوش دل نشنیدم خطاب اهل وفاق
گرفتم این همه طامات و زرق تلبیس است
مرا نه بس که به هند اوفتاده‌ام ز عراق؟
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲
امشب ز برای دل اصحاب مخسب
گوش شب را بگیر و برتاب مخسب
گویند که فتنه خفته بهتر باشد
بیدار بهی تو فتنه مشتاب مخسب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳
شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب
از گشتن گرد شهر کس ناید خواب
عقل است که چیزها از موضع جوید
تمییز و ادب مجو تو از مست و خراب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹
مستند مجردان اسرار امشب
در پرده نشسته‌اند با یار امشب
ای هستی بیگانه از این ره برخیز
زحمت باشد بودن اغیار امشب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶
آمد بر من چو در کفم زر پنداشت
چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت
از حلقهٔ گوش او چنین پندارم
کانجا که زر است گوش میباید داشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸
آن خواجه که بار او همه قند تر است
از مستی خود ز قند خود بیخبر است
گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی
نی گفت ندانست که آن نیشکر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰
آن را که بود کار نه زین یارانست
کاین پیشهٔ ما پیشهٔ بیکارانست
این راه که راه دزد و عیارانست
چه جای توانگران و زردارانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹
آواز تو ارمغان نفخ صور است
زان قوت و قوت هر دل رنجور است
آواز بلند کن کهتا پست شوند
هرجا که امیریست و یا مأمور است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۰
ای همچو خر و گاو که و جو طلبت
تا چند کند سایس گردون ادبت
لب چند دراز میکنی سوی لبش
هر گنده دهان چشیده از طعم لبت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۴
با دشمن تو چو یار بسیار نشست
با یار نشایدت دگربار نشست
پرهیز از آن گلی که با خار نشست
بگریز از آن مگس که بر مار نشست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۴
با ما ز ازل رفته قراری دگر است
این عالم اجساد دیاری دگر است
ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز
بیرون ز نماز روزگاری دگر است