عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۲
بر هم زده بود عشقت اسباب خرد
در دفتر باز یافتم باب خرد
بنشستم معتکف به محراب خرد
بر آتش عاشقی زدم آب خرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
در عشق تو جانم انده ناب خورد
وز دیده من فراق تو خواب خورد
چون ز آتش هجر تو دلم تاب خورد
غمهات چنان خورد که یک آب خورد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد
شد مست و به سوی رفتن آهنگ آورد
گفتم مستی مرو سیه جنگ آورد
چون گل بدرید جامه و رنگ آورد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
صالح تن من ز عشق دامن بفشاند
تا مرگ قضای خویشتن بر تو براند
دل تخته درد و ناامیدی برخواند
شادی و غمم تو بودی و هر دو نماند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
دیدار تو از نعمت دو جهان خوشتر
وز عمر وصال تو فراوان خوشتر
من عشق تو ای عشق تو از جان خوشتر
پنهان دارم که عشق پنهان خوشتر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
خورشید رخ تو تافت بر سایه عمر
آمد به کفم گمشده پیرایه عمر
ای اول وصلت آخرین مایه عمر
در جستن سود وصل شد مایه عمر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
تعریف مرا عشق تو ای ساده شکر
بس راز دلم کرد به هر جای سمر
عشقت چو همی نگه کند جان و جگر
غماز چو مشک آمد و طرار چو زر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
در عشق تو همچو ابر می گریم زار
وز درد چو برگ زرد دارم رخسار
از زردی روی و گریه ای طرفه نگار
در روی خزان دارم و در دیده بهار
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
اکنون که شدی به بتکده عاشق زار
پیش آر صلیب و زود بربند زنار
اکنون که همی قلندری جویی یار
مردانه بزی و از کسی باک مدار
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
از سنگم یا ز چیستم جان پدر
خود داند کس که کیستم جان پدر
تو مردی و من بزیستم جان پدر
بر مرگ تو خون گریستم جان پدر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۶
عشقت کشتم که غم درودم شب و روز
جان کاستم و رنج فزودم شب و روز
دل را به هوا بیازمودم شب و روز
بی دل بودم که بی تو بودم شب و روز
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۰
خورشید رخا وصل تو جویم همه روز
چون سایه از آن در تک و پویم همه روز
از بس که دعای وصل گویم همه روز
بر خاک بود چو سایه رویم همه روز
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۸
آتش به سرم همی فرو ریزد عشق
دود از دل من همی برانگیزد عشق
با دلجویان همی نیامیزد عشق
گویی که ز جان من همی خیزد عشق
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۳
ای بدر شده من از غمان تو هلال
ای صورت حسن من ز عشق تو خیال
گر هیچ مدار دست دهد با تو وصال
بر فرق فلک نشینم از عز و جلال
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۸
سرما چون شد ز دست صحرا شد گل
در چادر سبز کار پیدا شد گل
بسیار همی خندد رعنا شد گل
نه نه که چو روی دوست زیبا شد گل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۹
رویت بر من چنان که گل بر بلبل
من بر رویت چنان که بلبل بر گل
عشقت بر من چنان که غل بر صلصل
من بر عشقت چنان که صلصل بر غل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
چون روی بتان گشت به باغ اندر گل
چون آب حیات شد به جام اندر مل
در هر چمنی خاست ز بلبل غلغل
بر گل می نوش بر نوای بلبل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۶
غمهای تو از راندن خونها کارم
خود نیست چرا راندن خونها کارم
در دیده من از مرگ تو خونها دارم
بر مرگ تو با به مرگ خونها بارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
ای فاخته دل چو من به رویت نگرم
زیبایی طاوس به بازی شمرم
با خنده کبک چون درایی ز درم
دل همچو کبوتری بپرد ز برم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۹
شب زار به جای بستر آتش ریزم
چون خاکستر به روز از آتش خیزم
هر گه که کند عشق تو آتش تیزم
از درد چو شمع بر سر آتش بیزم