عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۰
نفس را صافی از کلفت خراش سینه می سازد
که سوهان تیغ ناهموار را آیینه می سازد
ز مرگ عاشقان پروا ندارد حسن بی پروا
که صد طوطی ز موم سبز این آیینه می سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۱
بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد
ز چشم افتاده دام تو با گلشن نمی سازد
ز عنوان بیاض دیده یعقوب شد روشن
که دورافتادگان را دیده روشن نمی سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۳
که می گفت از دل یاقوت دود عنبرین خیزد؟
خطی چون نیش زنبوران ز جوی انگبین خیزد
ز فیض خاکساری سرفراز نه چمن گشتم
که می گفت این چنین سروی ازین آب و زمین خیزد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۶
ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد
لب پرشکوه گردد چون صدف خالی ز گوهر شد
کند اقبال دنیا سخت، دلهای ملایم را
نمی گیرد به خود نقش نگین چون موم عنبر شد
سبکسیرست دولت، پایداری برنمی تابد
ازان ظلمت ز آب زندگی رزق سکندر شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۷
ز حیرت بهره عاشق ز خوبان بیشتر باشد
ازین گلشن گل آن چیند که دستش زیر سر باشد
نمی گیرد عنان قرب هدف تیر سبکرو را
نگاه دور خوش چشمان به دل نزدیکتر باشد
وطن بیت الحزن، اخوان به چشمش گرگ می آید
عزیزی هر که را چون پیر کنعان در سفر باشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۸
جهان را تار و پود هستی از موج خطر باشد
کف این بحر خون آشام از مغز گهر باشد
منه دل بر وفای چرخ کجرو هوش اگر داری
که دستش هر زمان چون تاک بر دوش دگر باشد
برآی از خود، جهان را زیر دست خویش اگر خواهی
که در پرواز، عالم مرغ را در زیر پر باشد
توان سیر پر طاوس کرد از هر پر زاغی
اگر آیینه انصاف در پیش نظر باشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۹
رهین منت درمان شدن آسان نمی باشد
طلای بی غشی چون درد بی درمان نمی باشد
سبکسیرست دولت، بند نتوان شدن یک جا
سکندر را نصیب از چشمه حیوان نمی باشد
نگردد از روانی اشک را مانع صف مژگان
عنان بحر در سرپنجه مرجان نمی باشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۵
اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالش
همان از حرص، چین بر جبهه فغفور می ماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۸
گرفتار محبت دوست از دشمن نمی داند
ز راحت دشمنی ها گلخن از گلشن نمی داند
به ریزش می توان تسخیر خوبان کرد، چشم من!
کسی این چشمه را بهتر ز چشم من نمی داند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۱
طبیب پست فطرت خلق را رنجور می خواهد
گدای دوربین فرزند خود را کور می خواهد
کمال حسن رسوایی تقاضا می کند، ورنه
گل این بوستان را باغبان مستور می خواهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۲
شود رد خلایق هر که را الله می خواهد
نگردد گرد گوهر هیچ کس تا شاه می خواهد
به عیاری توان جان بردن از دست فلک بیرون
ز دام شیر جستن حیله روباه می خواهد
به درد نامرادی صبر کن تا کامران گردی
که عیسی خسته می جوید، خضر گمراه می خواهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱۱
گر چنین سرو ز بالای تو درهم گردد
طوق هر فاخته ای حلقه ماتم گردد
دولتی را که چو خورشید رسد وقت زوال
نورش افزون شود و سایه او کم گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱۸
هر که را می نگری شکوه ز قسمت دارد
جز دل ما که به ناداده قناعت دارد
قد موزون ترا نیست به مشاطه نیاز
مصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۴
خنک آن دل که ز وسواس تمنا گذرد
دامن افشان چو نسیم از سر دنیا گذرد
در دل سنگ توان رخنه به همواری کرد
رشته را عقد گهر کوچه دهد تا گذرد
به شتابی که گذشتم من ازین وحشتگاه
رفرف موج مگر از سر دریا گذرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۷
قطع امید ازان زلف دوتا نتوان کرد
دامن دولت جاوید رها نتوان کرد
قاصد و نامه و پیغام نمی خواهد عشق
در حرم پیروی قبله نما نتوان کرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۳۸
گلی از عیش نچیدم که ملالی نرسید
خاری از پا نکشیدم که به چشمم نخلید
عالم افروزی حسن از نظر پاکان است
گل خورشید ز فیض نفس صبح دمید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۴
لبش به ظاهر اگر حرف شکرین دارد
ز خط سبز همان زهر در نگین دارد
عجب که پشت زمین خم چو آسمان نشود
ز منتی که خرام تو بر زمین دارد
حجاب روشنی دل بود حلاوت عیش
که موم روز سیاهی در انگبین دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۷
به حسن، خیرگی ما چه می تواند کرد؟
به آفتاب، تماشا چه می تواند کرد؟
اگر دو یار موافق زبان یکی سازند
فلک به یک تن تنها چه می تواند کرد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۹
ز سرنوشت قضا احتراز نتوان کرد
گره به ناخن از ابروی باز نتوان کرد
مرا ز عالم تکلیف عشق بیرون برد
چو دل به جای نباشد نماز نتوان کرد
اگر ز لوث ریا سجده گاه باید پاک
به غیر دامن مستان نماز نتوان کرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۵۸
شکسته بند قناعت مرا دهان بسته است
همانیم که مرادم ز استخوان باشد