عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۱
مرکب من که دادهٔ شه بود
جان فدای مراکب شه کرد
بنده را با پیادگان سپاه
درچنین جایگاه همره کرد
اندر آمد ز بی جوی از پای
رویم از غم به گونهٔ که کرد
سالها گفت باز نتوانم
آنچه با من فلک درین مه کرد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۵ - در هجو
قلتبانی هم به خواهر هم بزن
نیست پیدا گرچه کس پنهان نکرد
چند گویی خواهر من پارساست
گپ مزن گرد حدیث او مگرد
پارسا در خانهٔ تو نان تست
زانکه نانت را نه زن بیند نه مرد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۹ - درشکایت دهر
کی بود کین سپهر حادثه زای
جمله از یکدگر فرو ریزد
تا چو پرویز نست او که مدام
بر جهان آتش بلا بیزد
در جهان بوی عافیت نگذاشت
چند از این رنگ فتنه آمیزد
برنخیزد مگر به دست ستم
مکن ندانم کزین چه برخیزد
می نیارم گریخت گرنه نه من
دیو از این روزگار بگریزد
به بیوسی چو گربه چند کنم
زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد
بالله از بس که این لئیم ظفر
با مقیمان خاک بستیزد
آنچنان شد که بر فلک به مثل
شیر با گاو اگر برآویزد
زانکه باشد که درمزاج فلک
چون پلنگان فسادی انگیزد
هر کجا در دل زمین موشی است
سرنگون سار بر فلک میزد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۴
شعر تر و خوب بنده گوید
انعام نصیب غیر باشد
این رسم نو آمدست امسال
ان شاء الله که خیر باشد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۷ - در حبس مجدالدین ابوالحسن
مدت عالم به آخر می‌رسد بی‌هیچ شک
طالع عالم نمی‌بینی که چون منحوس شد
احتباس روزی خلق آسمان آغاز کرد
آدمی‌زاد از بقا یکبارگی مایوس شد
خلق رابی‌وجه روزی عمر خواهد بود نه
وجه روزی از کجا چون بوالحسن محبوس شد
ای جهان را بوده بنیاد از طریق مکرمت
چون تو مستاصل شدی یکبارگی مدروس شد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۹۰ - در طلب احسان
گفتم چو لطف بار خدایم قبول کرد
جانم ز قهر و غصهٔ ایام رسته شد
گفتم چو صبح وعدهٔ انعام او دمید
روزیم فاضل آمد و روزم خجسته شد
خود بعد انتظار درازم گلو گرفت
نومیدیم که جانم از آن درد خسته شد
گیرم که سنت صله برخاست از جهان
آخر در زکوة چرا نیز بسته شد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۰ - شکایت از دهر
جفای گنبد گردان به پایه‌ای برسید
کز آن فرازتر اندر ضمیر پایه نماند
خرد چو مورچه در تشت حیرتست ازآنک
مدبران را تدبیر تشت و خایه نماند
از آفتاب حوادث چنان بسوخت جهان
که کوه را به مثل دستگاه سایه نماند
کدام طفل تمنی کنون رسد به بلوغ
چو در سواد و بیاض زمانه دایه نماند
طمع ببر ز سرایی که نظم عیش درو
به هم سرایه توان داد و هم سرایه نماند
جهان وظایف روزی و امن باز گرفت
مجاهزان فلک را مگر که مایه نماند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۶ - در تقصیر ملاقات یاران به یکدیگر گوید
کهتر و مهتر و وضیع و شریف
همه سرگشته‌اند و رنجورند
دوستان گر به دوستان نرسند
اندرین روزگار معذورند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۰
دوستی در سمر کتابی داشت
یک دو صفحه به پیش من برخواند
که فلان شخص در فلان تاریخ
به یکی بیت بدره‌ای بفشاند
وان دگر پادشه به یک نکته
عالمی را فراز تخت نشاند
گفتم ای دوست نرهاتست این
این سخن بر زبان نشاید راند
آخر این قوم عادیان بودند
که خود از نسلشان کسی بنماند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۵ - طلب ادرار و راتبه از مخدوم برای یک نفر از شاگردان خود کند
ای خداوندی که از روی تفاخر بنده‌وار
نعل اسبت اختران در گوش نه گردون کنند
آفتاب رای و ابر دست گوهربار تو
آز را از بی‌نیازی جاودان قارون کنند
لمعهٔ رخسار جاه و عکس اشک دشمنت
کهربا را چون عقیق از خاصیت گلگون کنند
بنده را شاگرد خوارزمی است شیطان هیکلی
کان چنان هیکل نه در کوه و نه در هامون کنند
معده‌ای دارد که سیری را درو امید نیست
در علاج جوع کلبی کوه اگر معجون کنند
از نهیب او نهنگان رخت بر خشکی کشند
گر شیاطین صورت امعاش بر جیحون کنند
یک دم ار خالی شود حلقش که زهرش باد و مار
راست چون دیوی بود کش انکژه در ... کنند
از شره گویی همی حلوای صابونی خورد
گر خمیر نان او خود جمله از صابون کنند
حاش لله گر بماند یک مه دیگر به مرو
آه و واویلا که تا این چند مسکین چون کنند
کز نهیب معدهٔ او هر شبی تا بامداد
اهل شهر و روستا بر نان همی افسون کنند
مخت سوب و بکند او که از بیخم بکند
طبع موزونم همی زاندیشه ناموزون کنند
صاحبا یارب جزایت خیر بادا خیر کن
کندرین موسم بسی خیرات گوناگون کنند
یا غلامی چند را از روی حسبت بر گمار
تا شبیخون آورند و دفع این ملعون کنند
یا بکش این کافر زن روسبی را آشکار
پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند
یا بگو زان پیش کز عالم برآرد قحط کل
تا به سیلی از حدود عالمش بیرون کنند
یا بفرما اهل دیوان را که تا من بنده را
زانچه مجری دارم اجرا یک‌نفر افزون کنند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۸ - در هجا
پس دریده بریده پیشی چند
که ندیمان حضرت شاهند
از چپ و راست خلق می‌رانند
که کسی چند پاره در راهند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۳۰ - در تهدید و هجو قاضی هری
به خشک ریش گری در هری ندیدستی
ز هجو روی سیاهی که نوبتی بیند
کنون به خیمه زدن دانه‌ای پراکندی
که مرغ ذکر تو تا جاودان از آن چیند
در آن دو لفظ سخن چاردست و پای شتر
چنان نشنید کان شیوه عقل بگزیند
مکن به عذر و تلطف دل مرا دریاب
که چوب خیمه در آن نیز نیک بنشیند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴۰
گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من
خود کرده‌ام ندارد باکرد خویش سود
چون احتلام بود مرا مدح گفتنت
بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴۶ - در تقاضای انعامی که حواله شد و نیافت فرماید
مفتی شرع کرم عاقلهٔ ملت جود
آنکه از مادر احرار چنو کم زاید
فتوی بنده چو از روی کرم برخواند
حکم فتوی بکند مشکل آن بگشاید
خواجه‌ای بندهٔ خود را نه به تکلیف سؤال
به مراد دل خود مکرمتی فرماید
مدتی بنده نیابد خبری زان انعام
هم در آن بی‌خبری عمر همی فرساید
چون خبر یافت هم از خواجه بپرسد کانکیست
که مراآنچه تو فرمودی ازو می‌باید
خواجه گوید که فلانست برو زو بطلب
بنده دم در کشد و هیچ بدان نفزاید
چون دگر روز بپرسد که فلان خواجه کجاست
تا بدو بگرود و پس به ادا بگراید
مردکی بیند از این بیهده گو چاکرکی
مشت کلپتره و بیهوده به هم درخاید
گویدش خواجهٔ ما رفت کنون ده روزست
تا رسیدست برو دایه و زن می‌گاید
بنده چون از پس آن رفته نخواهد رفتن
عوض آن اگر از خواجه بخواهد شاید
ور نشاید که عوض خواهد ازو آیدش آن
که حوالت نپذیرد پس از آن تا ناید
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۵۳
بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید
کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید
چندان که بگفتم مهل کاخر روزی
آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید
پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر
وامروز در این شهر کسی خوک نگاید
هم با دل پر دردی و هم با رخ پر موی
ای سرو لقا محنت از این بیش نیاید
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۵۹ - در مذمت اهل سوق
روزی پسری با پدر خویش چنین گفت
کان مردک بازاری از آن زرق چه جوید
گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی
کز گند طمعشان سگ صیاد نبوید
عاقل به چنان طایفهٔ دون نگراید
مردم به سوی مزبله و جیفه نپوید
بازار یکی مزرعهٔ تخم فسادست
زان تخم در آن خاک چه پاشی که چه روید
امید مکن راستی از پشت بنفشه
تا روی تو چون لاله به خونابه نشوید
قولی نبود راست‌تر از قول شهادت
زان در همه بازار یکی راست نگوید
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۲
ای برادر پند من بشنو اگر خواهی صلاح
در معاش خویش بر قانون من کن یک مدار
ور قرارت نیست بر گفتم یقین دان کز اسف
بر فوات آن نگردی ناصبور و بی قرار
مرد باش و ترک زن کن کاندرین ایام ما
زن نخواهد هیچ مرد باتمیز و هوشیار
باشد اندر اصل خود خر پس شود تصحیف حر
آنکه خواهد اصل هر اندوه مر تیماردار
ور اسیر شهوتی باری کنیزک خر به زر
سروقدی ماه رویی سیم ساقی گلعذار
این قدردانی که چون خیزی به وقت بامداد
روی مال خویش بینی نه روی وام دار
ور به کس رغبت نداری برگذر زو برحقی
کاندرو یک نفع بینی و کدورت صد هزار
شیوهٔ اهل زمانه پیش کن بگزین غلام
در حضر بی‌بی و خاتون در سفر اسفندیار
بر زند از بهر تو دامن به وقت کاه زیر
بر زند خود را به صف کین به گاه کارزار
روز و شب دوزندهٔ خصم و عدو باشد به تیر
سال ومه باشد جماع و بوسه را پیشت چو پار
هم حریف و هم قرین و هم ندیم و هم رفیق
هم غلام و هم کنیزک هم پیاده هم سوار
تا بود بر طبع تو باری بزی با سنگ و سیم
ور ز دل گردد مزاجت هست او زر عیار
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۹
من و سه شاعر و شش درزی و چهار دبیر
اسیر و خوار بماندیم در کف دو سوار
دبیر و درزی و شاعر چگونه جنگ کنند
اگر چه چارده باشند وگر چهار هزار
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۶ - نکتهٔ پسندیده
باده خوردن به ساتکینی در
از هنر نیست بلکه هست خطر
خفتن و رفتن است حاصل او
وز خطرهای مجلس اینت بتر
کردن قذف و کینه جستن مهر
گفتن ناصواب و جستن شر
هر که او خورد ساتکینی زان
جز چنین چیزها نبندد بر
چون همه رنج هست و راحتی نی
مردمی کن مرا بده تو مخور
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۸
خواهی که بهین کار جهان کار تو باشد
زین هردو یکی کار کن از هر چه کنی بس
یا فایده ده آنچ بدانی دگری را
یا فایده گیر آنچ ندانی ز دگر کس