عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۹۸
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۰۰
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۰۸
گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش
ور به سامان روزگاری نیست گو هرگز مباش
هر خسی را از گلستان جهان گلها شگفت
گر مرا بوی بهاری نیست گو هرگز مباش
چهرهٔ زرین و سیمین سینهٔ ترکان بستم
بازور سیمم شماری نیست گو هرگز مباش
آسمان وا راست دامان مراد ناکسان
گر مرا پیوند واری نیست هرگز گو مباش
غم خود ازعشقست گو در جان من جاوید باد
گر غم را غمگساری نیست هرگز گو مباش
عشق بازی با خیال یار هم شبها خوشست
باری ار بوس و کناری نیست گو هرگز مباش
مجلس عیشست و جز خسرو همه مستند اگر
ناکسی و نابکاری نیست گو هرگز مباش
ور به سامان روزگاری نیست گو هرگز مباش
هر خسی را از گلستان جهان گلها شگفت
گر مرا بوی بهاری نیست گو هرگز مباش
چهرهٔ زرین و سیمین سینهٔ ترکان بستم
بازور سیمم شماری نیست گو هرگز مباش
آسمان وا راست دامان مراد ناکسان
گر مرا پیوند واری نیست هرگز گو مباش
غم خود ازعشقست گو در جان من جاوید باد
گر غم را غمگساری نیست هرگز گو مباش
عشق بازی با خیال یار هم شبها خوشست
باری ار بوس و کناری نیست گو هرگز مباش
مجلس عیشست و جز خسرو همه مستند اگر
ناکسی و نابکاری نیست گو هرگز مباش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۲
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۳۱
سخت دشوار ست تنها ماندن از دلدار خویش
با که گویم حال تنها ماندن دشوار خویش
مرده را حسرت زمردن نیست هست از بهر آنکه
باز میگیرند زوهم صحبتان دیدار خویش
هر که روزی ناوکی خوردست او داند که چیست
درد مجروحی که نالد از دل افگار خویش
راز با دیوار هم گفتن نمی آرم ازانک
گوشها میبینم از هر سو پس دیوار خویش
گفتهای گه گه که خواهم کرد کارت را به هجر
کار من کردی و کردی ، عاقبت آن کار خویش
خسروا پهلویمن شین ساعتی دل ده مرا
زانکه دل میافتدم از گریههای زار خویش
با که گویم حال تنها ماندن دشوار خویش
مرده را حسرت زمردن نیست هست از بهر آنکه
باز میگیرند زوهم صحبتان دیدار خویش
هر که روزی ناوکی خوردست او داند که چیست
درد مجروحی که نالد از دل افگار خویش
راز با دیوار هم گفتن نمی آرم ازانک
گوشها میبینم از هر سو پس دیوار خویش
گفتهای گه گه که خواهم کرد کارت را به هجر
کار من کردی و کردی ، عاقبت آن کار خویش
خسروا پهلویمن شین ساعتی دل ده مرا
زانکه دل میافتدم از گریههای زار خویش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۳۳
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۴۱
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۵۱
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۵۳
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۶۲
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۶۴
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۶۵
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۷۳
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۷۴
عاشق شدم و محرم اینکار ندارم
فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم
آن عیش که یاری دهدم صبر ندیدم
وان بخت که پرسش کندم یار ندارم
بسیار شدم عاشق و دیوانه ازین پیش
آن صبر که هر بار بد این بار ندارم
یک سینه پر از قصهٔ هجر است ولیکن
از تنگدلی طاقت گفتار ندارم
چون راز برون نفتدم از پرده که هر چند
گویند مرا گر به نگهدار ندارم
جانا چودل خسته به سودای تو دارم
او داند و سودای تو من کار ندارم
خونریز شگرفست لبت سهل نگیرم
مهمان عزیز است غمت خوار ندارم
مرگم زتو دور افگند اندیشهام اینست
اندیشهٔ این جان گرفتار ندارم
خون شد دل خسرو ز نگهداشتن راز
چون هیچ کسی محرم اسرار ندارم
فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم
آن عیش که یاری دهدم صبر ندیدم
وان بخت که پرسش کندم یار ندارم
بسیار شدم عاشق و دیوانه ازین پیش
آن صبر که هر بار بد این بار ندارم
یک سینه پر از قصهٔ هجر است ولیکن
از تنگدلی طاقت گفتار ندارم
چون راز برون نفتدم از پرده که هر چند
گویند مرا گر به نگهدار ندارم
جانا چودل خسته به سودای تو دارم
او داند و سودای تو من کار ندارم
خونریز شگرفست لبت سهل نگیرم
مهمان عزیز است غمت خوار ندارم
مرگم زتو دور افگند اندیشهام اینست
اندیشهٔ این جان گرفتار ندارم
خون شد دل خسرو ز نگهداشتن راز
چون هیچ کسی محرم اسرار ندارم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۷۵
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۸۰
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۸۶
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۹۰
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۹۱
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۹۳
نمیداند مه نامهربانم
که دور از روی خویش بر چسانم
چو زلف بیقرارش بیقرارم
چو چشم ناتوانش ناتوانم
برو باد و گدایی کن به کویش
بگو با آن مه نامهربانم
که گر چه مینهی بار فراقم
و گرچه می زنی تیغ زبانم
هنوزم دردت اندر سینه باشد
اگر در خاک ریزد استخوانم
بپوش از شمع حال سوز خسرو
که تا گوید که شبها بر چه سانم
که دور از روی خویش بر چسانم
چو زلف بیقرارش بیقرارم
چو چشم ناتوانش ناتوانم
برو باد و گدایی کن به کویش
بگو با آن مه نامهربانم
که گر چه مینهی بار فراقم
و گرچه می زنی تیغ زبانم
هنوزم دردت اندر سینه باشد
اگر در خاک ریزد استخوانم
بپوش از شمع حال سوز خسرو
که تا گوید که شبها بر چه سانم