عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۸۵
دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش
چندان روان بود که برآید روان او
هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد
آباد بعد از آن نبود خاندان او
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۱
نخواهی کز بزرگان جور بینی
عزیز من به خردان برببخشای
اگر طاقت نداری صدمت پیل
چرا باید که بر موران نهی پای؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۳
خداوندان نعمت را کرم هست
ولیکن صبر به بر بینوایی
اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۸
رحم الله معشر الماضین
که به مردی قدم سپردندی
راحت جان بندگان خدای
راحت جان خود شمردندی
کاش آنان چو زنده می‌نشوند
باری این ناکسان بمردندی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۹
نجس ار پیرهن شبلی و معروف بپوشد
همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی
گرگ اگر نیز گنهکار نباشد به حقیقت
جای آنست که گویند که یوسف تو دریدی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۱
دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت
گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری
یار مغلوب که در چنگ بداندیش افتاد
یاری آنست که نرمی کنی و لابه‌گری
ور به سختی و درشتی پی او خوای بود
تو از ان دشمن خونخواره ستمکارتری
کو هنوز از تن مسکین سر مویی نازرد
تو به نادانی تعجیل سرش را ببری
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۲
غماز را به حضرت سلطان که راه داد؟
همصحبت تو همچو تو باید هنروری
امروز اگر نکوهش من کرد پیش تو
فردا نکوهش تو کند پیش دیگری
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۴
ای پسندیده حیف بر درویش
تا دل پادشه به دست آری
تو برای قبول و منصب خویش
حیف باشد که حق بیازاری
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۵
شنیده‌ام که فقیهی به دشتوانی گفقت
که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری
ازین طرف دو به دانگی گر اختیار کنی
وزان چهار به دانگی قیاس کن باری
سؤال کرد که چندین تفاوت از پی چیست
که فرق نیست میان دو جنس بسیاری
بگفت از اینچه تو بینی حلال ملک منست
نیامدست به دستم به وجه آزاری
وزان دگر پسرانم به غارت آوردند
حرام را نبود با حلال مقداری
فقیه گفت حکایت دراز خواهی کرد
ازین حرامترت هست صد به دیناری؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۶
گر از خراج رعیت نباشدت باری
تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟
پس آنکه مملکت از رنج برد او داری
روا مدار که بر خویشتن بیازاری
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۷
دیگران در ریاضتند و نیاز
ای که در کام نعمت و نازی
چه خبر دارد از پیاده سوار
او همی تیزد و تو می‌تازی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۹
آن مکن در عمل که در عزلت
خوار و مذموم و متهم باشی
در همه حال نیک محضر باش
تا همه وقت محترم باشی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۶
بی‌هنر را دیدن صاحب هنر
نیش بر جان می‌زند چون کژدمی
هر که نامردم بود عذرش بنه
گر به چشمش درنیاید مردمی
راست می‌خواهی به چشم خارپشت
خار پشتی خوشترست از قاقمی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۷
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک
نگاه دار دل مردم از پریشانی
چنانکه طایفه‌ای در پناه جاه تواند
تو در پناه دعا و نماز ایشانی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۵
از من بگوی شاه رعیت نواز را
منت منه که ملک خود آباد می‌کنی
و ابله که تیشه بر قدم خویش می‌زند
بدبخت گو ز دست که فریاد می‌کنی؟
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۳
عدل و انصاف و راستی باید
ور خزینه تهی بود شاید
نکند هرگز اهل دانش و داد
دل مردم خراب و گنج آباد
پادشاهی که یار درویشست
پاسبان ممالک خویشست
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۸
چه سرپوشیدگان مرد بودند
که گوی نخوت از مردان ربودند
تو با این مردی و زورآزمایی
همی ترسم که از زن کمتر آیی
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۹
نکویی گرچه با ناکس نشاید
برای مصلحت گه گه بباید
سگ درنده چون دندان کند تیز
تو در حال استخوانی پیش او ریز
به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست
نکویی با وی از حکمت به در نیست
که گر سنگش زنی جنگ آزماید
ورش تیمار داری گله پاید
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۱۱
هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدامست خرج نافرجام
به گدایی فراهم آوردن
پس به شوخی و معصیت خوردن
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۱۵
دشنام تو سر به سر شنیدم
امکان مقاومت ندیدم
با مثل تو کرده به مدارا
تا وقت بود جواب ما را
آن روز که از عمل بیفتی
با گوش تو آید آنچه گفتی