عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵
هر تیره شبی که ره به روزی نبرد
گردن به حساب عمر من برشمرد
با این همه ماتم فراقش دارم
گرچه به هزار گونه محنت گذرد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸
دل در غم تو گر به مثل جان نبرد
سر در نارد به صبر و فرمان نبرد
زان می‌ترسم که عمر کوتاه دلم
این درد دراز را به پایان نبرد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸
جانا غم تو به هر عطایی ارزد
وصلت به کشیدن بلایی ارزد
در تهمت تو اگر بریزندم خون
این تهمت تو به خون بهایی ارزد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱
تشریف هوای تو به هر جان نرسد
ملک غم تو به هر سلیمان نرسد
درمان طلبان ز درد تو محرومند
کان درد به طالبان درمان نرسد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲
نه مشکل روزگار حل خواهد شد
نه دور فلک همی بدل خواهد شد
زین پس من و عشق و می که این روزی دو
تا روز دو بر باد اجل خواهد شد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۵
پست افکندم غم تو ای سرو بلند
شادم که مرا غمت بدین روز افکند
داد من و بیداد تو آخر تا کی
عذر من و آزار تو آخر تا چند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱
یکباره مرا بلایت از پای نشاند
بر یک یک مویم آب رنجوری ماند
چون سیم و زرم بر آتش تیز گداخت
وان سیم و زری که بود بر خاک فشاند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲
ای دیده دل آیت بلا می‌خواند
هشدار که در خونت بسی گرداند
این بار گرش موافقت خواهی کرد
من بیزارم تو دانی و دل داند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸
ما را به جز از نیاز هیچ چیز نماند
در کیسهٔ عقل نقد تمییز نماند
گه گاه به آب دیده دل‌خوش شدمی
چندان بگریستم که آن نیز نماند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰
چشم و دل من که هرچه گویم هستند
در خصمی من به مشورت بنشستند
اول پایم بر درغم بشکستند
واخر دستم ز بی غمی بر بستند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳
بس دور که چرخ و اختران بگذراند
تا مرد وشی چو بوالحسن باز آرند
کو حیدر هاشمی و کو حاتم طی
تا ماتم مردمی و مردی دارند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷
دلبر چو ز من قوت روان باز افکند
دل صحبت من بدان جهان باز افکند
صبر از پی دل هم شدنی بود ولیک
روزی دو سه از برای جان باز افکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸
گفت آنکه مرا ره سلامت بنمود
کان بت نکند وفا و برگردد زود
دی آن همه گفتها یقین گشت و نبود
وامروز نداردم پشیمانی سود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱
شبها ز غمت ستم کشم باید بود
وز محنت تو بر آتشم باید بود
پس روز دگر تا پی غم کور کنم
با این همه ناخوشی خوشم باید بود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳
دوشم ز فراق تو همه شیون بود
چشمم چو پر از خون شده پرویزن بود
بر هر مژه خونی که مرا درتن بود
چون دانهٔ نار بر سر سوزن بود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴
یک نیم دمم از جهان به دست آمده بود
وصلش به بهای جان به دست آمده بود
ارزانش ز دست من برون کرد فلک
افسوس که بس گران به دست آمده بود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۵
بر عید رخت دلم چو پیروز نبود
از عید دل سوخته جز سوز نبود
گویند که چون گذشت روز عیدت
ای بی‌خبران چو عید خود روز نبود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۲
با آنکه غم از دلم برون می‌نشود
از تلخی صبر دل زبون می‌نشود
با این همه غصه سخت جانی دارد
این دیده که از سرشک خون می‌نشود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۴
آن روز که بنده خاک خدمت بوسید
بر خدمت تو هیچ سعادت نگزید
وامروز چو رنگ و رونق خویش ندید
ابرام به خانه برد و امید برید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۵
بیداد فلک پردهٔ رازم بدرید
تیمار جهان امیدم از جان ببرید
ای دل پس ازین کناره‌ای گیر و برو
کین کار مرا کناره‌ای نیست پدید