عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۲
دل بِهْ ز تو دمساز نیابد هرگز
جان جز ز تو اعزاز نیابد هرگز
با جملهٔ خلق اگردرآمیزی تو
کس شیوهٔ تو باز نیابد هرگز
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۷
آن را که ز دریای تو گوهر بایست
همچون گویش نه پا و نه سر بایست
من خود بودم چنانک بودم دلتنگ
دیوانگی عشق تو می در بایست
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۹
از عشق فرو گرفتهای پیش و پسم
تا در غم عشق، راه نبود به کسم
تا در همه عمر دیدهام یک نفست
عمری است که سرگشتهٔ آن یک نفسم
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۱
گه عشق تو چون حلقهٔ در میبَرَدم
گاه از بد و نیک بیخبر میبَرَدم
هر دم به غرامتی دگر میکشدم
هر لحظه به عالمی دگر میبَرَدم
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۴
عشق تو به هر دمم هزار افسون کرد
تا عقل ز من برد و مرا مجنون کرد
من هرچه که داشتم ندادم از دست
اما همه او ز دست من بیرون کرد
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۶
گاهی به خودم بار دهد مستی مست
گاهی ز خودم دور کند پستی پست
گاهیم چنان کند که حیران گردم
تا هست جهان و در جهان هستی هست
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۵
درد تو که در دلم به جای جان بود
درمانِ من عاشق سرگردان بود
چون درد تو از پردهٔ دل روی نمود
چون در نگریستم همه درمان بود
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۲
چندان که دلم سوی تو بشتابد باز
هر دم کاری دگر بر او تابد باز
من گم شدهام، تو گم نیی زانکه دلم
در هر چه نگه کند ترا یابد باز
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۴
ای قاعدهٔ عشق تو جان افزایی
خاصیت حسن تو جهان آرایی
سلطان زمان شوم من سودایی
گر صبر دهی مرا درین تنهایی
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۷
گه پیش تو چون قلم بسر میآییم
گاه از بد و نیک بیخبر میآییم
با عشق تو دست در کمر میآییم
بر پنداری زیر و زبر میآییم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۴۶
گر من نه چنین عاشق و شوریدهامی
بودی که ترا دمی پسندیدهامی
ور مثل تو در همه جهان دیدهامی
بر صد شادی غم تو نگزیدهامی
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵
ای واقعهٔ عشقِ تو کاری مشکل
خورشیدِ رُخَت فتنهٔ جان، غارتِ دل
هرکاو نَفَسی بدید خورشیدِ رُخَت
دیوانه بوَد اگر بماند عاقل
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۵
شرطِ رَهِ عشق چیست، درخون گشتن
همچون شمعی به فرق بیرون گشتن
از مشعلهٔ روی تو دلگرم شدن
وز سلسلهٔ زلفِ تو مجنون گشتن
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۳
چشمِ سیهت که فتنهٔ آفاق است
جانم ز میان جان بدو مشتاق است
و ابروی تو ریخت آب رویم بر خاک
کابروی تو پیوسته به خوبی طاق است
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۶
در عشقِ تو عقل و هوش مینتوان داشت
جان مست و زبان خموش مینتوان داشت
عقلِ منِ دلسوخته را چشم رسید
کز چشمِ تو عقل گوش مینتوان داشت
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۵
از زلفِ تو دل چو در عقابین افتاد
نقدش همه از نرگس تو عین افتاد
و آخر حجر الاسودِ خالت چو بدید
از ابرویت به قاب قوسین افتاد
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۱۶
آن خندهٔ خوش اگرچه پیوسته بهَست
اما به هزار و به آهسته بهَست
در بند درِ پستهٔ شورانگیزت
کان شوری پسته نیز در بسته بهَست
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۳۵
عشقش ز وجودم عدمی میسازد
در هر نفسیم ماتمی میسازد
گاهم بدو چشم میزند بر جان زخم
گاهم به دو لعل مرهمی میسازد
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۴
نه مرد و نه نامرد توام میدانی
زیرا که نه در خورد توام میدانی
دلسوختهٔ عشق توام میبینی
ماتم زدهٔ درد توام میدانی
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۵
در عشق تو پیوسته به جان میگردم
چون شیفتگان گِردِ جهان میگردم
برخاک نشسته اشک خون میریزم
پس نعره زنان در آن میان میگردم