عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۵۱
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۵۷ - در هجای علی سه بوسش
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۶۲
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۶۶
ای زده بر فلک سراپرده
رخت بر تخت عیسی آورده
ای که از رشک نردبان فلک
با خود از خاک بر فلک برده
گر کسان گرسنه گرد تو در
همه با گوشت مرغ خو کرده
پس اگر بر پریده او سوی تو
نپریده ازو بیازرده
نیک زشتست با چو تو عمری
ظلم را پر و بال گسترده
داده همنام خود به ده مطلب
یاری از هندوان نو برده
کی تواند سپیدچرده شده
آنکه کرد ایزدش سیهچرده
ای درون هزار پرده شده
لن ترانی نبشته بر پرده
گر که مستوجبست حد ترا
این سنایی شراب ناخورده
هم وبالی نباشدت گر ازو
در گذاری گناه ناکرده
بدهی این گدای گرسنه را
بدل نان برنج پرورده
رخت بر تخت عیسی آورده
ای که از رشک نردبان فلک
با خود از خاک بر فلک برده
گر کسان گرسنه گرد تو در
همه با گوشت مرغ خو کرده
پس اگر بر پریده او سوی تو
نپریده ازو بیازرده
نیک زشتست با چو تو عمری
ظلم را پر و بال گسترده
داده همنام خود به ده مطلب
یاری از هندوان نو برده
کی تواند سپیدچرده شده
آنکه کرد ایزدش سیهچرده
ای درون هزار پرده شده
لن ترانی نبشته بر پرده
گر که مستوجبست حد ترا
این سنایی شراب ناخورده
هم وبالی نباشدت گر ازو
در گذاری گناه ناکرده
بدهی این گدای گرسنه را
بدل نان برنج پرورده
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۶۷
این چه قرنست اینکه در خوابند بیداران همه
وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه
طوق منت یابم اندر حلق حق گویان دین
خواب غفلت بینم اندر چشم بیداران همه
در لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر
بر بساط صایبی خفتند طراران همه
در لحد خفتند بیداران دین مصطفا
بر فلک بردند غیو و نعره میخواران همه
حیز متواری بدی زین پیش اکنون شد پدید
زان که بیننگند و بیعارند عیاران همه
غارتی را عادتی کردند بزازان ما
در دکان دارند ازین معنی به خرواران همه
بیخبر گشتهست گوش عقل حقگویان دین
بیبصر گشتهست گویی چشم نظاران همه
ای جهان دیده کجااند آن جهانداران کجا
وی ستمدیده کجااند آن ستمگاران همه
آنکه از من زاد کو و آنکه زو زادم کجاست
آن رفیقان نکو و آن مهربان یاران همه
و آن سمن رویان گل بویان حوراپیکران
آنکه گل بودی خجل زان روی گلناران همه
مرگشان هم قهر کرد آخر به امر کردگار
ای برادر مرگ دان قهار قهاران همه
وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه
طوق منت یابم اندر حلق حق گویان دین
خواب غفلت بینم اندر چشم بیداران همه
در لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر
بر بساط صایبی خفتند طراران همه
در لحد خفتند بیداران دین مصطفا
بر فلک بردند غیو و نعره میخواران همه
حیز متواری بدی زین پیش اکنون شد پدید
زان که بیننگند و بیعارند عیاران همه
غارتی را عادتی کردند بزازان ما
در دکان دارند ازین معنی به خرواران همه
بیخبر گشتهست گوش عقل حقگویان دین
بیبصر گشتهست گویی چشم نظاران همه
ای جهان دیده کجااند آن جهانداران کجا
وی ستمدیده کجااند آن ستمگاران همه
آنکه از من زاد کو و آنکه زو زادم کجاست
آن رفیقان نکو و آن مهربان یاران همه
و آن سمن رویان گل بویان حوراپیکران
آنکه گل بودی خجل زان روی گلناران همه
مرگشان هم قهر کرد آخر به امر کردگار
ای برادر مرگ دان قهار قهاران همه
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۴ - در هجای علی سه بوسش
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۶
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۳
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۶
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۸ - در هجای معجزی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۹
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۴ - وله ایضا
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴ - قطعه
تا رخش طبعم از پی معنی تکاور است
میدان نورد مدحت مقصود قشر است
آن بینماز کعب که جسم پلید او
از خاکروب دیر کشیشان مخمر است
وان حیله ساز شوم که تا زاده مادرش
در مکر و زرق و شید به شیطان برابر است
دستار سرخ اوست عروسانه معجری
وان عقدهها نمونه چینهای معجر است
آن گنبدی که بر سرش از چار خانگیست
چون مینهد به خانه قوچی برابر است
از استر چموش فزونست بد رگیش
وزخر به زیر قنتر دوران زبونتر است
قنتر کشیده گر سوی بازارش آورند
گویند از امتحان که خریدار این خر است
چون خان و مان سیه شدهای از زر حرام
بیعش کند به یک دو سه پولی که در خور است
گر قنترش کنند به حیلت ز سر برون
عذر آورند کاین ز الاغان دیگر است
فیالحال فسخ بیع کند مشتری ز خشم
گوید کزین معامله مقصود قنتر است
میدان نورد مدحت مقصود قشر است
آن بینماز کعب که جسم پلید او
از خاکروب دیر کشیشان مخمر است
وان حیله ساز شوم که تا زاده مادرش
در مکر و زرق و شید به شیطان برابر است
دستار سرخ اوست عروسانه معجری
وان عقدهها نمونه چینهای معجر است
آن گنبدی که بر سرش از چار خانگیست
چون مینهد به خانه قوچی برابر است
از استر چموش فزونست بد رگیش
وزخر به زیر قنتر دوران زبونتر است
قنتر کشیده گر سوی بازارش آورند
گویند از امتحان که خریدار این خر است
چون خان و مان سیه شدهای از زر حرام
بیعش کند به یک دو سه پولی که در خور است
گر قنترش کنند به حیلت ز سر برون
عذر آورند کاین ز الاغان دیگر است
فیالحال فسخ بیع کند مشتری ز خشم
گوید کزین معامله مقصود قنتر است
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۳۲ - وله ایضا
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۵۳ - قطعه
ای مالک ملک سپه مملکت مدار
در ملک خویش آتش آزار را بکش
بعضی ز کفر پیرو اسلام نیستند
اسلام را مدد کن و کفار را بکش
جمعی ز کینه در پی آزار مردمند
آن دور مردمان دل آزار را بکش
اشرار از شرارهٔ قهر تو امینند
روشن کن این شراره و اشرار را بکش
وی عادل رحیم دل معدلت پناه
در معدلت بکوش و ستمکار را بکش
ما باسگان کوی تو یاریم و غیر غیر
با یار یاری کن و اغیار را بکش
در خاک خفته است مرا دشمنی چو مار
ثعبان تیغ برکش و آن مار را بکش
از ظلم و جور تشنه به خون دل من است
آن ظالم سیه دل خونخوار را بکش
ازرق بود به قول خدا دشمن رسول
آن ازرق منافق غدار را بکش
ور زان که انتقام من از وی نمیکشی
تیغ جفا بکش من بیمار را بکش
در ملک خویش آتش آزار را بکش
بعضی ز کفر پیرو اسلام نیستند
اسلام را مدد کن و کفار را بکش
جمعی ز کینه در پی آزار مردمند
آن دور مردمان دل آزار را بکش
اشرار از شرارهٔ قهر تو امینند
روشن کن این شراره و اشرار را بکش
وی عادل رحیم دل معدلت پناه
در معدلت بکوش و ستمکار را بکش
ما باسگان کوی تو یاریم و غیر غیر
با یار یاری کن و اغیار را بکش
در خاک خفته است مرا دشمنی چو مار
ثعبان تیغ برکش و آن مار را بکش
از ظلم و جور تشنه به خون دل من است
آن ظالم سیه دل خونخوار را بکش
ازرق بود به قول خدا دشمن رسول
آن ازرق منافق غدار را بکش
ور زان که انتقام من از وی نمیکشی
تیغ جفا بکش من بیمار را بکش
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۵۵ - وله ایضا
ای تو را قدر و جلال از چرخ ذی قدرت زیاد
وی تو را جود و نوال از بجر گوهرپاش بیش
در زمان چون تو سلطانی که اخراجات من
بیتعلل میدهد از مخزن احسان خویش
از برای آن زمین کز من به جان شد منتقل
کرده صاحب جمع تو اطلاق مال سال پیش
هر که با مداح خاص الخاص سلطان این کند
با دگر مردم چه باشد داب این بیداد کیش
حسبةلله بر کش از سر این گرگ پوست
تا به مردم خویش را ننماید اندر رنگ میش
وی تو را جود و نوال از بجر گوهرپاش بیش
در زمان چون تو سلطانی که اخراجات من
بیتعلل میدهد از مخزن احسان خویش
از برای آن زمین کز من به جان شد منتقل
کرده صاحب جمع تو اطلاق مال سال پیش
هر که با مداح خاص الخاص سلطان این کند
با دگر مردم چه باشد داب این بیداد کیش
حسبةلله بر کش از سر این گرگ پوست
تا به مردم خویش را ننماید اندر رنگ میش
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۶ - وله ایضا
بر روی فرش اغبری مستدیر سقف
در زیر چرخ چنبری لاجورد فام
از محتشم ز سر کشی چرخ یک مهم
افتاد با سر آمد ارباب احتشام
با آن که لطف بیبدل او به این محب
ز الطاف خاص بود نه از لطفهای عام
با آن که در کفایت آن سعیها نمود
نواب آفتاب لقای فلک مقام
با آن که دوستان مدبر در آن مهم
دادند داد کوشش و امداد و اهتمام
جوهرشناسی آخر از ایشان که در سخن
اعجاز مینمود بگیرائی کلام
انکار را به همت دستور نامدار
کرد آنچنان که شرط حمایت بود تمام
آن آصفی که میکندش دهر انقیاد
وان آصفی که میکندش چرخ احترام
بر خلق واجبست که در مدح او کنند
منعم به سیدالوزرا اشرفالانام
ظلش که ظل سایهٔ خلق خداست باد
بر مملکت مخلد و مبسوط و مستدام
در زیر چرخ چنبری لاجورد فام
از محتشم ز سر کشی چرخ یک مهم
افتاد با سر آمد ارباب احتشام
با آن که لطف بیبدل او به این محب
ز الطاف خاص بود نه از لطفهای عام
با آن که در کفایت آن سعیها نمود
نواب آفتاب لقای فلک مقام
با آن که دوستان مدبر در آن مهم
دادند داد کوشش و امداد و اهتمام
جوهرشناسی آخر از ایشان که در سخن
اعجاز مینمود بگیرائی کلام
انکار را به همت دستور نامدار
کرد آنچنان که شرط حمایت بود تمام
آن آصفی که میکندش دهر انقیاد
وان آصفی که میکندش چرخ احترام
بر خلق واجبست که در مدح او کنند
منعم به سیدالوزرا اشرفالانام
ظلش که ظل سایهٔ خلق خداست باد
بر مملکت مخلد و مبسوط و مستدام
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۷۰ - قطعه
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۷۱
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۷۳ - در تقاضا گوید
صبا به خدمت خدام خواجگی برسان
نیاز من که به جان و دلش هوا خواهم
بگو اگرچه به عنوان شاعری هرگز
نیامد است فرو سر به هیچ در گاهم
ولی چه بر سر راهم برای خرجی راه
طمع نموده ره اینجا و برده از راهم
وگر بهم نرسد خرجی آن قدر بد نیست
قبای خاصهٔ شاعر پسند اعلا هم
به شاعران دگر نسبتم مکن زان رو
که بنده جایزه از مال خویش میخواهم
نیاز من که به جان و دلش هوا خواهم
بگو اگرچه به عنوان شاعری هرگز
نیامد است فرو سر به هیچ در گاهم
ولی چه بر سر راهم برای خرجی راه
طمع نموده ره اینجا و برده از راهم
وگر بهم نرسد خرجی آن قدر بد نیست
قبای خاصهٔ شاعر پسند اعلا هم
به شاعران دگر نسبتم مکن زان رو
که بنده جایزه از مال خویش میخواهم