عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۱۰ - شوری‌
هرکه او نغمهٔ شوری بنواخت
ضرر و زحمت «‌شوری‌» نشناخت
کار اسلام خراب آن کس کرد
که پس‌ازمرگ ‌نبی شوری ساخت
قتل عثمان شد از آن روز درست
که عمر کار به شوری انداخت
هرکه در بازی خود شوری کرد
تجربت شدکه در آن بازی باخت
عجز را پرده کشید از تلبیس
گر بزی کاو علم شور افراخت
شور، تزویر ضعیف است‌، بلی
عزم در کورهٔ شوری بگداخت
هر مزور که بدی اندیشید
قصد بنهفت و سوی‌ شوری تاخت
هرکه خواهدکه مراد خود را
بشنود از تو، به شوری پرداخت
مشورت قاعدهٔ تردید است
نرسد مرد مردد بنواخت
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۱۱ - خانهٔ آخرت
بنده را جایگه دو داد خدای
هم بدین‌،‌ نیک بنده را بنواخت
تا بدان جایگه کشاند جان
چون ازین جای تن همی پرداخت
چون در اینجاش خانه بایستی
هم در آنجاش خانه باید ساخت
ای دریغ آن که خانه ناکرده
هم به‌ناگاه مرگش اندر تاخت
کرد از این خانه جای خویش تهی
وندران خانه جای خود نشناخت
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۲۰ - در وصف دانا و جاهل
گرت اندر صفت جن و ملک هیچ شک است
بین به نادان و خردمند که جن و ملک است
مردم نادان بر خاک بماند چون دیو
وآن که آموخت خرد همچو ملک بر فلک است
از پی مردم عالم همه جا عائله‌هاست
مردم جاهل در عائلهٔ خویش تک است
باغ دانایی باغی است که فردوس آنجاست
چاه نادانی چاهی است که قعرش درک است
ملک‌ها را همه از پی درک و مدعی است
ملک دانایی بی‌مدعی و بی‌درک است
درد بی‌علمی دردی است که درمانش نیست
شاخ‌نادانی شاخی‌است که‌ بارش‌خسک است
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - به منکر عشق
سختم عجب آید ز خلقت زن
کایزد را زبن کرده ملتمس چیست
دوشیزه به شوهر چو رفت‌، دیگر
او را به پسر زادن این هوس چیست
زهدان چو شود از جنین گرانبار
آن شادی حبلی بهر نفس چیست
با آن همه سنگینی و مشقت
این بستگی و انقیاد کس چیست
چون مرغ جنین از قفس برآمد
دیگر بوی این علقهٔ قفس چیست
از بهر یکی کودکی‌، عروسی
از هیچ تحمل نکرده بس‌، چیست
شب گوش نهادن به ناله طفل
چون قافله بر نالهٔ جرس چیست
لالایی محزون که از سموات
صوت ‌ملکش ‌داده باز پس چیست
تا دست بجنباندش دمادم
گهواره نهادن به دسترس چیست
گر نیمشبی از تبی بجنبد
جنبیدن‌ و جستن ‌به‌ خار و خس چیست
رفتن پی داروی او شبانه
چون موس عمران‌ پی قبس چیست
در پاس وی از خواب و خورگذشتن
مانند یکی نامور عسس چیست
تا طفل کلان گردد و شود پیر
دل بازنهادن بدو و بس چیست
من ‌سخت فرومانده‌ام در این راز
کاین‌معنی‌اگرعشق‌نیست‌پس‌چیست‌؟
ور عشق نزاید از این میانه
خود زاین‌همه پیرایه ملتمس چیست‌؟‌!
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۴۴ - قول و غزل
ادیب‌الممالک ز طبع شکرزا
سوی بنده قند و عسل می‌فرستد
طمع‌دار روحم من از صحبت او
وی از شعر نعم‌البدل می‌فرستد
به قوس از برایم غزل می‌سراید
به جد از برایم حمل می‌فرستد
به شیرینی کام تریاک‌خواران
شکرها زقول وغزل می‌فرستد
غذا می‌فرستد دوا می‌فرستد
عسل می‌فرستد مثل می‌فرستد
ز افزون هدایا ز موجز قصاید
فزون وفره قل ودل می‌فرستد
دلم شد علیل از گزند حوادث
ز تریاق دفع علل می‌فرستد
به تسکین این قلب آشفته من
ز حکمت‌سطور و جمل می‌فرستد
تو گویی خدا آیت صلح کل را
سوی‌جنگ‌بین الملل می‌فرستد
ببال ای فرهمند دانا که گردون
نویدت به‌جاه و محل می‌فرستد
به جاه تو قدر و علو می‌فزاید
به جاه عدویت خلل می‌فرستد
فروپوش عیبش به ذیل عطوفت
بهار ار سخن مبتذل می‌فرستد
همین‌است‌حسنش که‌درحضرت‌تو
نه مسروق ونی منتحل می‌فرستد
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۴۹ - طلب آمرزش
عمری به باد رفت و به جا ماند این کتاب
باشد کسی بخواند و آمرزش آورد
ای مهربان رفیق که خواندی کتاب من
شاید به چشم ذوق تو صد عیب برخورد
گر عیبی اندر آن نگری عیب‌پوش باش
زیرا تو زود بگذری‌، این نیز بگذرد
با این همه معانی و این سبک و انسجام
چشم حسود کور که جز عیب ننگرد
با مردگان خویش مروت کنید از آنک
او نیست تا جواب شما را بیاورد
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۵۹ - جای زحمت
بی‌زحمت و دردسر چه جاییست
جایی که در آن بشر نباشد
کانجاکه در آن بشر نهاد پای
بی‌زحمت و دردسر نباشد
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۶۵ - اشک غم
حسین دانش آن سرخیل ابرار
که در عالم به دانایی علم شد
درختی سایه گستر بود افسوس
که پیش تندباد مرگ خم شد
ز بنیان ادب رکنی فرو ریخت
ز بستان هنر نخلی قلم شد
دل روشندلان از فرقت وی
قرین حرقت و رنج و الم شد
نپنداری که دانش از میان رفت
وجودش سوی اقلیم عدم شد
نمی آب از یم ایجاد برخاست
تکاپو کرد و آخر سوی یم شد
وجودش‌ با وجود گل قرین کشت
مزاجش با مزاج دهر ضم شد
دلم سوزد به حال اهل تحقیق
که فردی کامل از آن جمع کم شد
به‌مرگ او «‌بهار» اشگ غم افشاند
همان بر تربت پاکش رقم شد
بیا تا اشگ غم بر وی فشانیم
که تاریخ وفاتش «‌اشک غم‌» شد
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۶۸ - به یادگار در دفتر یکی از دوستان نوشته شد
چه یادگار نوبسم من اندرین دفتر
که ازکدورت دل خامه را قرار نماند
بدین خوشیم که از خوب و زشت کار جهان
به روزگار جز این چند یادگار نماند
یکی سوار درآمد به دشت و شوخی کرد
ولی دریغ که جزگرد از آن سوار نماند
تو ای رفیق که خواندی خط بهار امروز
بمان به کام دل خویش اگر بهار نماند
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۰ - این هم نماند
نماند درد و درمان هم نماند
نماند وصل و هجران هم نماند
بهارا غم مخورکاندر زمانه
نماند عیش و خذلان هم نماند
به تهران در منال ازیاد استخر
که رفت استخر وتهران هم نماند
شود ایران بسی آباد و ویران
همان آباد و وبران هم نماند
نپاید چین و ژاپون هم نپاید
نماند روس و آلمان هم نماند
نماند انگلیسی خردمند
همان هندوی نادان هم نماند
بمیرد مرغ و ماهی هم بمیرد
نماند وحش و انسان هم نماند
اگرچه دیر ماند نام نیکو
سرانجام ای پسر آن هم نماند
بتوفد پردهٔ این نجم ساکن
زمین گرد گردان هم نماند
بر این افراشته سقف مرصع
قنادیل فروزان هم نماند
بجز یک‌ذات کاصل کاینات است
صور و اسماء و اعیان هم نماند
بد و خوب‌ جهان اندر زوال است
پس‌ این‌ جنگ و جدال ما خیال ‌است
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۵ - قطعه‌
آسمان با کسی وفا نکند
تا به هفتادکس جفا نکند
نکند پادشا گدایی را
تا دوصد پادشا گدا نکند
آنچنان کارها شدست خراب
که دگرگپ زدن کرا نکند
ور زنی بانگ بر کریوهٔ کوه
کوه در پاسخت صدا نکند
نیست‌ایزدبه فکرنوع‌بشر
یا همین فکرکارما نکند
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۸۱ - لطیفه
مثقلی با من ز روی طنز گفت
صحبت از فضلت به کشور می‌رود
گر ترا دستی است درعلم سیر
کشف این رمزت میسر می‌رود
این جهان چه‌؟ گاو چه‌؟ ماهی کدام
کز خیالش عقلم از سر می‌رود
گفتم اندر بی‌ثباتی‌های دهر
زبن اشارت‌ها مکرر می‌رود
یعنی این دنیاست روی شاخ گاو
پشت کردی‌، تا به آخر می‌رود
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۸۳ - پند پدر
آن که کمتر شنید پند پدر
روزگارش زیاده پند دهد
وان که را روزگار پند نداد
تیغ زهر آبداده پند دهد
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۸۹ - تسلیت
خواجهٔ فرخ سیر محمد دانش
ای که سخن گستری و دانش‌پرور
نثر تو چون بر صحیفه خامهٔ بهزاد
نظم تو چون در قنینه بادهٔ خلر
چون تو ندیدم سخنوری به ‌فصاحت
دیده و سنجیده‌ام هزار سخنور
همسر رنجم از آن که خاطر پاکت
رنجه شد از مرگ ناگهانی همسر
بود معزای آن کریمهٔ مغفور
پر ز خلایق بسان عرصهٔ محشر
آه و دریغا که من در آن شب و آن روز
بودم رنجور و اوفتاده به بستر
کاش که سر برنکردمی و ندیدی
خاطر آن خواجه را ملول و مکدر
دیدن یاران خوشست لیک به‌ شادی
نه بغمان کرده هر دو گونه معصفر
کار قضا بود شاد زی و مخور غم
هل که بداندیش تو بود به‌ غم اندر
بزم بیارای از دو آتش سوزان
ایدون کاندر رسید لشکر آذر
آن‌ یک در مرزغن چو گونهٔ معشوق
وان دگر اندر بلور چون لب دلبر
زخمه شهنازی و نوای قمر خواه
وان سخنان کز بهار دارند از بر
گاه بنوشند و گاه پای بکوبند
گاه ز بوسه دهند قند مکرر
گفت‌ حکیمی‌ جهان‌ سراسر وهم‌ است
گفت آن دیگر که بودنی است سراسر
گر همگی بودنی‌است غم نکند سود
ور همه وهم‌است‌باز شادی خوش‌تر
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۹۴ - در هجو «‌بهاء‌» نامی گفته شده
بشنید بها شعر دل‌افزای بهار
گفتا که منم به شعر، همتای بهار
همتای بهار می‌توان بود بها
در کون بها اگر بود پای بهار
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۹۹ - در خواب گفته است
دو علم است معلوم نزد بشر
یکی علم خیر و دگر علم شر
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۱۰۵ - دل خودکامه
کاش بودم زان کسان کاندر جهان
سازگار آیند با هر خار و خس
یا از آن مردم که گرد آیند زود
نزد هرشیرینیئی همچون مگس
آن کسم منکر سر خودکامگی
سر فرو نارم به نزد هیچ کس
باهمه خوبی بس آیم من ولیک
نیستم با این دل خودکامه بس
آن عقابم من که باشد جای من
یا به دست خسروان یا در قفس
کل ما فی الدهر عندی قذره
غیر رکض الرمح فی ظل الفرس
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۱۱۷ - بعد از هجرت قوام ا‌لسلطنه در
رفت از ایران قوام‌ السظه زانک
پهنه کوچک بدُ و نبرد بزرگ
روی ازین ره بتافت زبرا بود
راه باربک و ره‌نورد بزرگ
پاره شد نسخهٔ پزشک‌، آری
خسته‌بود این‌مریض و درد بزرگ
او نگنجید در عمل که بدند
فکرها خرد وکارکرد بزرگ
او خردمند بود و خلق عوام
مملکت‌ تنگ بود و مرد بزرگ
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۱۱۸ - قطعه‌ در وصف وثوق‌الدوله
شاد باش ای وثوق دولت و دین
که تو را روزگار کرد بزرگ
گر مهمات سخت ییش آید
سهل گیرش که شد نبرد بزرگ
کارهای بزرگ و صعب و درشت
رخ نماید چوگشت مرد بزرگ
کاین مثل یادگار پیشین است
هرکرا سر بزرگ درد بزرگ
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۱۲۰ - خدمت استاد
هرکه خواهدکه ادیبی کند از روی کتاب
زو فراوان غلط و تصحیف افتد به کلام
آن که خواهدکه طبابت کند از روی کتاب
از طبابتش همه ساله بمیرند انام
و آن که خواهد که منجم شود از روی کتاب
اختلافات پدید آورد اندر ایام
و آن که خواهد که فقیهی کند از روی کتاب
شود البته ازو باطل و ضایع احکام
بر استاد رو و خدمت استاد پذیر
تا که در هر هنر وعلم شوی مرد تمام