عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۷
از آتش عشق شمعی افروخته اند
پروانهٔ جان عاشقان سوخته اند
در مجمر سینه عود دل می سوزد
آتشبازی به عاشق آموخته اند
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷
در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند
با وصل تو سود و ماتمم هیچ نماند
یک نور تجلی تو ام کرد چنان
کز نیک و بد و بیش و کمم هیچ نماند
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷
بلبل مست است و بوی گل می بوید
دل داده به ما و دلبرش می جوید
این قول خوشی که تو ز سید شنوی
بشنو بشنو که او ز او می گوید
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴
دل میل به صحبت نگاری دارد
با ساقی و مستی سر و کاری دارد
چون بلبل مست در چمن می گردد
گویا که هوای گلعذاری دارد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵
بر خاک درش هر که مقامی دارد
در هر دو جهان جاه تمامی دارد
یاری که بود به عشق او بدنامی
بدنام مگو که نیک نامی دارد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰
هر آینهٔ که در نظر می گذرد
تمثال جمال او نظر می نگرد
تمثال خیالیست و لیکن ذاتش
در آینه تمثال به ما می نگرد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱
صد جان به فدای دلبران خواهم کرد
هر چیز که گفته دلبر آن خواهم کرد
عارف گوید که می به رندان می بخش
فرمان برم و من آنچنان خواهم کرد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۲
در مجلس ما که ترک می نتوان کرد
با عقل بیان عشق وی نتوان کرد
چون اوست حقیقت وجود همه چیز
ادراک وجود هیچ شی نتوان کرد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳
ای عقل بو که عشق خلاقی شد
عشق آمد و راه زهد زراقی شد
میخانه چو گرم گشت و رندان کامل
سلطان خرابات به خود ساقی شد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۵
از جود وجود عشق لا شی ، شی شد
وز آب حیات جمله جانها حی شد
گویند وفات یافت سید حاشا
باقی به بقای اوست فانی کی شد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۶
تا داروی دردم سبب درمان شد
پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد
جان و دل و تن هر سه حجابم بودند
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸
ای دل بر او به پای جان باید شد
در خلوت او ز خود نهان باید شد
در بحر محیط حال دل باید بود
آسوده ز قال این و آن باید شد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱
مجنون و پریشان تو ام دستم گیر
خود می دانی آن تو ام دستم گیر
هر بی سر و پای دستگیری دارد
من بی سر و سامان تو ام دستم گیر
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷
خوش علم شریفی است نکو می ‌جویش
این علم وی است رو از او می‌ جویش
آن زلف نگار ما به دست آر چنان
سودازدگان مو به مو می ‌جویش
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶
گر معنی تنزیل بداند حافظ
تنزیل به عشق دل بخواند حافظ
او کرد نزول ما ترقی کردیم
تحقیق کجا چنین تواند حافظ
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰
از دولت عشق عقل گشته پامال
مستقبل و ماضیم همه آمده حال
نه دی و نه فردا و نه صبح است و نه شام
ایمن شده عمرم ز مه و هفته و سال
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳
تا با غم عشق او هم آواز شدم
صد بار زیاده بر عدم باز شدم
ز آن راه عدم نیز بسی پیمودم
رازی بودم کنون همه راز شدم
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴
در کوی خرابات بسی کوشیدیم
تا جمله شراب میکده نوشیدیم
تا رهبر رندان جهانی باشیم
رندانه قبای عاشقی پوشیدیم
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۳
تا خانهٔ دل خلوت او ساخته ام
غیر از نظر خویش برانداخته ام
چون هرچه نظر می کنم او می بینم
بشناخته ام چنان که بشناخته ام
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۴
من در ره عشق جان و دل باخته ام
سر بر سر کوی دوست انداخته ام
خود را به خود و خدای خود را به خدا
بشناخته ام چنان که بشناخته ام