عبارات مورد جستجو در ۳۹۹ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۳۳
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۰۱
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۳
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۷
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۰
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۲
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۹
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۷
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۶
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - در بیان دوستی و دشمنی خلق
دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا
آن زمان کاقبال بیادبار بینی بر درت
تا تو دولت داری آن کت دوستتر دشمنتر است
ز آن که نتواند که بیند شاهد خود در برت
پس چو دولت روی برتابد تو را از هر که هست
دوست تر گشت آنکه بود از ابتدا دشمن ترت
دشمن معشوق خود را دوست دارد هر کسی
این قیاس از خویشتن کن گر نیاید باورت
دوست از نزدیکی دولت شد اول دشمنت
دشمن از دوری دولت شد به آخر غم خورت
آن زمان کاقبال بیادبار بینی بر درت
تا تو دولت داری آن کت دوستتر دشمنتر است
ز آن که نتواند که بیند شاهد خود در برت
پس چو دولت روی برتابد تو را از هر که هست
دوست تر گشت آنکه بود از ابتدا دشمن ترت
دشمن معشوق خود را دوست دارد هر کسی
این قیاس از خویشتن کن گر نیاید باورت
دوست از نزدیکی دولت شد اول دشمنت
دشمن از دوری دولت شد به آخر غم خورت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۸
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۹
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۷۶ - در موعظه
هر که را من به مهر خواندم دوست
چون دگر کس شناخت شد دشمن
چه پی دشمنان شود به خلاف
چه دم دوستان خورد به سخن
خواه با دشمن است سر در جیب
خواه با دوست پای در دامن
آب و آتش یکی است بر تن مشک
خواه آب آر و خواه آتش زن
از تنش بوی دشمنی آید
چون شود دوست آشنای دو تن
دوست از هر دو تن دو رنگ شود
دل از آن کو دو رنگ شد برکن
دوست کاول شناخت دشمن و دوست
شد چو عالم دو رنگ در هر فن
گه گه از خود هم آیدم غیرت
که بود دوست هم سرا با من
سایهٔ خویش هم نهان خواهم
چون شود سرو دوست سایه فکن
صد هزار است غیرتم بر دوست
آنچه یک غیرت آیدم بر زن
چون دگر کس شناخت شد دشمن
چه پی دشمنان شود به خلاف
چه دم دوستان خورد به سخن
خواه با دشمن است سر در جیب
خواه با دوست پای در دامن
آب و آتش یکی است بر تن مشک
خواه آب آر و خواه آتش زن
از تنش بوی دشمنی آید
چون شود دوست آشنای دو تن
دوست از هر دو تن دو رنگ شود
دل از آن کو دو رنگ شد برکن
دوست کاول شناخت دشمن و دوست
شد چو عالم دو رنگ در هر فن
گه گه از خود هم آیدم غیرت
که بود دوست هم سرا با من
سایهٔ خویش هم نهان خواهم
چون شود سرو دوست سایه فکن
صد هزار است غیرتم بر دوست
آنچه یک غیرت آیدم بر زن
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۹ - ناصرالدین طاهر را درد دندان عارض گشته انوری این قطعه هنگام عیادت او گفته و در هر بیتالتزام لفظ دندان نموده است
ای به دندان دولت آمده خوش
درد دندانت هیچ بهتر هست
دارد از غصه آسمان دندان
بر که بر نفس همتت پیوست
زانکه هرگز به هیچ دندان مزد
بر سر خوان آسمان ننشست
تیز دندانی حرارت می
درد دندانت چون به خیره بخست
باز بنمود آسمان دندان
تا الم باز پس کشیدی دست
سر دندان سپید کرد قضا
گفتش ای جور خوی عشوهپرست
آب دندان حریفی آوردی
کوش تا رایگان توانی جست
از چنین صید برمکش دندان
مرغ چربست و آشیانی پست
من نگویم که جامه در دندان
زانتقامش به جان بخواهی رست
خیز و دندانکنان به خدمت شو
آسمان دیرتر میان دربست
گفت هم عشوه پشت دست بزد
دو سه دندان آسمان بشکست
درد دندانت هیچ بهتر هست
دارد از غصه آسمان دندان
بر که بر نفس همتت پیوست
زانکه هرگز به هیچ دندان مزد
بر سر خوان آسمان ننشست
تیز دندانی حرارت می
درد دندانت چون به خیره بخست
باز بنمود آسمان دندان
تا الم باز پس کشیدی دست
سر دندان سپید کرد قضا
گفتش ای جور خوی عشوهپرست
آب دندان حریفی آوردی
کوش تا رایگان توانی جست
از چنین صید برمکش دندان
مرغ چربست و آشیانی پست
من نگویم که جامه در دندان
زانتقامش به جان بخواهی رست
خیز و دندانکنان به خدمت شو
آسمان دیرتر میان دربست
گفت هم عشوه پشت دست بزد
دو سه دندان آسمان بشکست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۵ - در طلب شراب
ای جوانمردی که هرگز چرخ پیر
گام حکم الا به کامت برنداشت
از کفایت آنچه دارد طبع تو
خاطر لقمان و اسکندر نداشت
دوستی دارم که در روی زمین
کس ازو در حسن نیکوتر نداشت
بارها میگفت کایم نزد تو
این سخن از وی دلم باور نداشت
این زمان آمد ولیکن کمترین
در همه کیسه طسویی زر نداشت
گوشتی و نقل و نان ترتیب کرد
لیک وجه بادهٔ احمر نداشت
بادهٔ نابم فرست ای آنکه دهر
در سخاوت چون تویی دیگر نداشت
ور نداری از کس دیگر بخر
وین مثل برخوان که جحی خر نداشت
گام حکم الا به کامت برنداشت
از کفایت آنچه دارد طبع تو
خاطر لقمان و اسکندر نداشت
دوستی دارم که در روی زمین
کس ازو در حسن نیکوتر نداشت
بارها میگفت کایم نزد تو
این سخن از وی دلم باور نداشت
این زمان آمد ولیکن کمترین
در همه کیسه طسویی زر نداشت
گوشتی و نقل و نان ترتیب کرد
لیک وجه بادهٔ احمر نداشت
بادهٔ نابم فرست ای آنکه دهر
در سخاوت چون تویی دیگر نداشت
ور نداری از کس دیگر بخر
وین مثل برخوان که جحی خر نداشت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۸۹ - در قناعت و خویشتنداری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۹
اوحدی مراغهای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۳