عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۳۲
هر شب ز غمت تازه عذابی بینم
در دیده به جای خواب آبی بینم
و آنگه که چو نرگس تو خوابم ببرد
آشفته‌تر از زلف تو خوابی بینم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۳۵
ما بندگی آن رخ زیبات کنیم
و آزادگی طرهٔ رعنایت کنیم
شطرنج غمت مدام چون ما بازیم
باید که دلت نرنجد ار مات کنیم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۳۷
زلفین تو سی زنگی و هر سی مستان
سی مستان‌اند خفته در سیمستان
عاج است بناگوش تو یا سیم است آن
ز آن سیمستان بوسه کنم از سی مَسِتان
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۳۸
چشم و دهن آن صنم لاله رخان
از پسته و بادام گرفتست نشان
از بس تنگی که دارد آن چشم و دهان
نه خنده در این گنجد و نه گریه در آن
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۱
دی خوش پسری دیدم اندر زوزن
گر لاف زنی ز خوبرویان زو زن
او بر دل من رحم نکرد و زن کرد
خود داد منش ستاند زو زن
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۵
ای یاد تو تسبیح زبان و لب من
اندیشهٔ تو مونس روز و شب من
ای دوست مکن ستم که کاری بکند
دودِ دل و آهِ سحر و یا ربِ من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۴
کو آه همه زنهار و عهدت با من
در بستن و عهد آن همه جهدت با من
ناکرده جنایتی بگو از چه سبب
شد زهر سخن‌های چو شهدت با من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۷
در دام غم تو بسته‌ای هست چو من
وز جور تو دل شکسته‌ای هست چو من
بر خاستگان عشق تو بسیارند
در عهد وفا نشسته‌ای هست چو من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۹
ای بی‌خبر از غایت دلداری من
فارغ ز دل ستمکش و زاری من
خه خه ز شب کوته و شب خفتن تو
وه وه ز شب دراز و بیداری من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۸
گر خون تو ای بوده پسندیدهٔ من
شد ریخته از اختر شوریدهٔ من
خون من مستمند شیدا به قصاص
تا دیدن تو بریخت از دیدهٔ من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۰
افتاده ز محنت من آوازه برون
ای خانه مهر تو ز دروازه برون
ز اندازه برون است ز جور تو غم
فریاد ازین غم ز اندازه برون
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۱
ما را سر ناز دلبران نیست کنون
آن رفت و گذشت و دل بر آن نیست کنون
آن حسن و طراوت که دل و دلبر داشت
دل نیست بر آن و دلبر آن نیست کنون
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۲
ای زلف تو حلقه حلقه و چین بر چین
طغرای خط تو برزده چین بر چین
حور از بر تو گریخت پرچین بر چین
زیور همه بر تو ریخت پرچین بر چین
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۴
آب ارچه نمی‌رود به جویم با تو
جز در ره مردمی نپریم با تو
گفتی که چه کرده‌ام نگوئی با من
آن چیست نکرده‌ای چه گویم با تو
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۹
چون نیست پدید در غمم بیرون شو
ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو
ای دل تو نوآموز نه‌ای در غم عشق
حاجت نبود مرا که گویم چون شو
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۱
معشوقه لطیف و چست و بازاری به
عاشق همه با ناله و با زاری به
گفتا که دلت ببرده‌ام باز ببر
گفتم که تو برده‌ای تو باز آری به
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۲
ای دست تو دست من به دستان بسته
با زلف تو عهد بت‌پرستان بسته
وای نرگس مست تو به هنگام صبوح
هشیاران را به جای مستان بسته
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۳
اندر دل من ای بت عیار بچه
مرغ غم تو نهاده بسیار بچه
این پیچش و شورش دل از زلف تو زاد
از مار چه زاید به جز از مار بچه
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۴
ای روی تو ماه را شکست آورده
و ای قد تو سرو را به پست آورده
دانم به سر کار تو در خواهد شد
این جان به خون دل به دست آورده
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۷
دلدار به من گفت که می بر کف نه
داد دل خود ز آب انگور بده
گفتم که به نقل ناز به یا شفتالو
سیب زنخش گفت که شفتالو