عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۲
شد مرا عمر در وفا سپری
تو هنوز از جفا نگشته بری
مرغ این باغ را چه سودا خاست
که کند جای نغمه نوحه گری
گشته رسوای روی او چه کنم
گل نداند ورای پرده دری
جهد کردم که دل بدو ندهم
آدمی دست چون برد ز پری
غنچه را غیرت گلش در باغ
داشت هر صبحدم به جامه دری
دادم آخر به کشتن از ناله
شاکرم با کمال بی اثری
دل در آن زلف مشکبو آموخت
از دو لعل تو رسم خون جگری
عیب جویی صفایی از همه وجه
عیب باشد ز مردم هنری
کامل آن یک تن است و باقی را
هست نقصی بهر که در نگری
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۳۸۰
نیست عشاق تو را در دو جهان دادرسی
ورنه داریم ز بیداد تو فریاد بسی
چه گشایم بر بیگانه زبان از غم دوست
کآشنا نیست به افسانه ما گوش کسی
رازم از دیده برون می‌فکند همره اشک
بایدم جست به جز دل پس از این هم‌نفسی
سیر گلشن چو قرین با غم گلچین نگرم
خوشتر از گوشه دامی نه و کنج قفسی
عشقت از صید دلم گر برمد نیست عجب
ننگ شاهین بود البته شکار مگسی
بگذر از قرب عزیزان که درین ره هر چند
بیش کوشش کنی و پیش روی باز پسی
تابش طور کجا نور کلیم‌الله کو
بر نیفروخته مصباح کس از هر قبسی
حبذا روضه رویت که نباشد مه و سال
لاله و سوریش آلوده هر خار و خسی
گفتمش کام من آخر ندهی گفت به ناز
چه کنم با تو صفایی چقدر بلهوسی
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۳۸۶
زیانت خود چه بود از مهربانی
که کردی با سبک روحان گرانی
به سختی های هجرانت نمودم
ولی می میرم از این سخت جانی
ترا تا دامن از دستم رها شد
نگستردم بساط کامرانی
ز خاکم بوی غم خواهی شنیدن
چو من رحلت کنم زین دار فانی
مرا از دیگران افزون بزن زخم
که در حشرم شناسی زین نشانی
چو سگ های سر کوی تو ای کاش
مرا بودی مقام پاسبانی
ترحم کن بر این پیر گرفتار
که یا رب کام یابی از جوانی
به سودای غمت شادم ولی باز
غمم حاصل بود زین شادمانی
چه خسروها که فرهاد توگشتند
به شور حسنت ای شیرین ثانی
صفایی کردی از عشقش تبرا
مرا انداختی در بدگمانی
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۳۹۶
ز فرق تا قدم از عضو عضو او به ادایی
به ذره ذره وجودم نشست تیر بلایی
به راه این دل مسکین ز تار طره ی مشکین
فکند پیش و پس از هر طرف کمند رسایی
فتاده بر سر میدان شهیدت آن قدر از پا
که جای نیست تهی تا زنند دستی و پایی
به اشک و آه دلم کرده خو مرانم ازین در
که خوشتر از سر کویت ندیدم آب و هوایی
ز ترک افغان فارغ مدان اسیر غمت را
خموش می نشد ار می رسید ناله به جایی
طبیب گو قدمی بر سر مریض بفرما
رسید وقتم اگر می دهی ز لطف دوایی
به دست تست حیات و هلاک عامی و عارف
که با وجود توکس را نماند حکمی و رایی
تو گوش دار دلم را کت آمد از پی محمل
که کس به ناقه از این خوبتر نبسته درایی
چو زلف زار دراز و سیاهی ای شب هجران
چرا به سر نرسیدی اگر نه روز جزایی
علاج صید هوایت نه دام بود و نه گلشن
که ناله می کند این مرغ هر نفس به نوایی
ز خوان نعمتم ای شه مران چه می شود آخر
اگر شود متنعم به دولت تو گدایی
صفایی از تو ننالد به کس اگر چه تو کافر
به عمد خون مرا ریختی بدون خطایی
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۱
ترا آخر چه شدکز بی وفایی
نکردی در محبت عهد پایی
جدا از دین و دل دیوانه بودم
که کردن از تو آهنگ جدایی
به فردوسم مخوان زنهار از این در
که آنجا نیست چندین دل گشایی
دلم آمیخت از لعلت به خوناب
قدم آموخت از زلفت دوتایی
مگر خود از وفاداری و رحمت
علاج رنج مهجوران نمایی
که فرقی نیست شرح درد و غم را
بگوش غیر با دستان سرایی
بدین سامان و ثروت کم فراهم
به کویت نایدم عار از گدایی
صنوبر گو مکش سر پیش بالاش
که حسنت چیست الا یک رسایی
مرا زین پس نزیبد پارس موطن
که عشقم توبه داد از پارسایی
رود در دوستی از وی ستم ها
که از دشمن نیاید بر صفایی
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۱۸
کس را نبود حال تباهی که مراست
تاریک تر از روز سیاهی که مراست
فضل تو مگر شفیعم آید که گذشت
دشوار نماید از گناهی که مراست
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱
رفتی و غمت به سینه ام جای گرفت
سودای توام جا به سراپای گرفت
چندانکه گذشت سیل اشکم ز میان
باران دو دیده در رخم جای گرفت
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۳
گفتم دلت از ناله کنم نرم چه سود
در سنگ تو آتش مرا راه نبود
چندان که مرا عمر و شکیبائی کاست
هر روز جفای تو و حسن تو فزود
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۵
نه چشم تو را بر اشکم آمد نظری
نه آه مرا در دل سنگت اثری
این حسرت دیگر که غمت کشت مرا
وز حسرت من نیست هنوزت خبری
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۶
نه شب به غمت دیده من خفت دمی
نه روز به هجرت تنم آسود همی
سودی که ز سرمایه عشق تو مراست
در سینه تفی دارم و در دیده نمی
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۹
چون چشم من از فراق بینی باران
زنهار ملامتم مکن چون یاران
برگریه ام ار خنده ات آید نه شگفت
رسم است که باغ بشکفد از باران
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
فریاد ز ضرب دست آن چشم سیاه
کافکند مرا به خاک ناکرده گناه
از صد نگهم نراند کس زخمی و تو
صد زخم زدی بر دلم از نیم نگاه
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
از روی محبت و سر غم خواری
گوئی چه شدت که روز و شب می زاری
از سوز دلم چگونه گردی آگاه
تا دست خود از دور بر آتش داری
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
برآتش غم جگر کباب است مرا
از دود درون دیده پر آب است مرا
هجران قوی پنجه و اعضای ضعیف
افسانه ی صعوه و عقاب است مرا
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
گر عمر به مستی گذرد ور به هشم
از دست رقیب یک نفس نیست خوشم
با این همه کین باز کند مهر اظهار
فریاد از این طبیب بیمار کشم
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
از مهر تو روزگار دل گشت سیاه
وز قهر رقیب کار تن ماند تباه
یکسو روی تو یک طرف خوی رقیب
زین جنت و دوزخ است اشک من و آه
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
گر شیوه ی یار بی وفائی بودی
با ماش سر قهر و جدائی بودی
بی رحم خدا نکرده بودی چو رقیب
کی زیست میسر صفائی بودی
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
دی یارم رفت و شد رقیبش ز قفا
دردا که نداشت آگهی از دل ما
از فکرت همراهی آن دیو و پری
مشکل اگر امروز کشم تا فردا
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
گفتم اگر ای نگار از کین رقیب
در عشق توام رسد هزاران آسیب
آزرده نگردم و نگردانم راه
اینک ز توام دور و به دوریت قریب
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
چونان که مرا رقیب کین پرور تو
ز اقسام فنون فکند دور از در تو
از دور سپهر امید دارم که چو من
او هم روزی جدا فتد از بر تو