عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۲
زانگه که دلم بر آن سمن بر بگذشت
هر دم بر من به درد دیگر بگذشت
با آنکه ز عشق هیچ آبم بنماند
بنگر که چگونه آبم از سر بگذشت
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۴
ماهی که به حسن، عالم آرای افتاد
جان در طلبش شیفته هر جای افتاد
بیچاره دلم که دست و پایی میزد
از دست بشد از آن که در پای افتاد
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲
در عشق اگر جان بدهی جان اینست
ای بی سر و سامان! سرو سامان اینست
گر در ره او دل تو دردی دارد
آن درد نگه دار که درمان اینست
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۴
عاشق ز همه کار جهان فرد بود
از هر دو جهان بگذرد و مرد بود
پیوسته دلش گرم و دمش سرد بود
از ناخنِ پای تا به سر درد بود
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۶
برقی که ز سوی دوست ناگه برود
در حال هزار جان به یک ره برود
هر لحظه ز سوی اودرآید برقی
صد عالم در دم آرد آنگه برود
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۸
دل را چو به دردِ عشق افسون کردم
از شهر نهاد خویش بیرون کردم
چون راز ونیاز هر دو معجون کردم
آنگاه دوای دلِ پرخون کردم
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۳
در عشق، خلاصهٔ جنون از من خواه
جان رفته و عقل سرنگون از من خواه
صدواقعهٔ روزفزون از من خواه
صد بادیه پر آتش و خون از من خواه
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۶
اندیشهٔ عالمی مرا افتادست
هر جاکه فتد غمی مرا افتادست
چون خوش دارم دلت که تا جان دارم
تنها همه ماتمی مرا افتادست
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳
تا دل به غم عشق تو در خواهد بود
دُردی کش و رند و در به در خواهد بود
بر لوح نوشته‌اند کاین بی سر و بن
هر روز به صد نوع بتر خواهد بود
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۴
زانگه که مرا عشق تودرکار آورد
بی صبری و بی قراریم بار آورد
تسبیح و ردا صلیب و زنّار آورد
جان برد و ازین متاع بسیار آورد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۵
در عشق تو دین خویش نو خواهم کرد
در ترسایی گفت و شنو خواهم کرد
زنّارِ چهارْ کرد برخواهم بست
دستار به میخانه گرو خواهم کرد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۶
سودای توام بیدل و دین میخواهد
خمّار و خرابات نشین میخواهد
من میخواهم که عاقلی باشم چُست
دیوانگی توام چنین میخواهد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۸
معشوقه نه سر،‌نه سروری میخواهد
حیرانی و زیر و زَبَری میخواهد
من زاهد فوطه پوش چون دانم بود
چون یار مرا قلندری میخواهد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۰
در عشق بزرگیم به خردی بدهم
وین سرخی روی خود به زردی بدهم
از صافی دین چو قطرهای نیست مرا
سجّاده گرو کنم به دُردی بدهم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۷۴
چون جلوهٔ گل ز گلستان پیدا شد
بلبل به سخن درآمد و شیدا شد
در جام بلور کن می لعل که باغ
از مروارید ابر چون مینا شد
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۷
بلبل همه شب شرحِ وصالت میخواند
مه طلعت خورشیدِ کمالت میخواند
گل پیش رخِ تو صد وَرَق بازگشاد
وز هر وَرَق آیتِ جمالت میخواند
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۱۳
گل بین که گلابِ ابر میدارد دوست
وز خنده چو پسته مینگنجد در پوست
تا بادِ صبا بر سرِ گل مُشک افشاند
مینازد از آن باد که اندر سرِ اوست
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۱۰
وقت است که ساقی سرِ می بگشاید
مطرب ره چنگ و دم نی بگشاید
تاروی چو خورشیدِ تو نَبْوَد به صبوح
کارم به کلیدِ صبح کی بگشاید
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۲۴
امشب که دمی هم نفس جانانم
سرمایهٔ عمر این نفس میدانم
ای صبح، چو از دم آتش افزون گردد
گر در دمی، آتش بزنی در جانم
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۳۱
ای صبح! امشب علاج دیگر نبرم
گر دست به زلف آن سمن برنبرم
با هر سرِ موی او سری دارم من
چندین سر اگر تیغ کشی سر نبرم