عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۷
رنج تو به صد گنج مسلم ندهم
ملک غم تو به ملکت جم ندهم
چون درد تو درمان دلم خواهد بود
یک ساعته دردت به دو عالم ندهم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۸
پیوسته به جان و تن ترا خواهم خواست
در پیرهن و کفن ترا خواهم خواست
گر خواهم و گرنه از توام نیست گزیر
گر خواهی وگرنه من ترا خواهم خواست
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۰
دلها که به جمع آرزوی تو کنند
خود را قربان بر سر کوی تو کنند
برجملهٔ خلق مرگ ازان واجب شد
تا آن همه جان نثار روی تو کنند
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۲
چندان که دلم سوی تو بشتابد باز
هر دم کاری دگر بر او تابد باز
من گم شدهام، تو گم نیی زانکه دلم
در هر چه نگه کند ترا یابد باز
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۳
دیرست که سودای تو در سر دارم
وز عشق دلی خون شده در بر دارم
در راه تو یک مذهب و یک شیوه نیم
هر لحظه، به نو، مذهب دیگر دارم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۴
ای قاعدهٔ عشق تو جان افزایی
خاصیت حسن تو جهان آرایی
سلطان زمان شوم من سودایی
گر صبر دهی مرا درین تنهایی
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۵
در عشق تو جان قویم میباید
وز خلق تنی منزویم میباید
چون در ره من وجودِ من سدِّ من است
در راه تو تنهارویم میباید
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۶
گه جان مرا غرق ملاهی میدار
گه نفسم را به صد تباهی میدار
تو زان منی چنان که خواهی میکن
من زان توام چنان که خواهی میدار
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۰
عشقت ز ابد تا به ازل میبینم
یک سایهٔ او علم و عمل میبینم
هر اشکالی که در همه عالم هست
در نقطهٔ شین عشق حل میبینم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۲
گه در عشقت بی سر و پا میسوزیم
گه زآتش صد گونه بلا میسوزیم
آن اولیتر که تا بود جان در تن
تو مینازی مدام و ما میسوزیم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۷
گه پیش تو چون قلم بسر میآییم
گاه از بد و نیک بیخبر میآییم
با عشق تو دست در کمر میآییم
بر پنداری زیر و زبر میآییم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۸
جانا ز غم عشق تو سرگردانم
من در طلب تو از میانِ جانم
گفتی که به ترک جان بگو تا برهی
چون تو به میان جان دری نتوانم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۹
در درد خودم چو چرخ سرگردان کن
وز عشق خودم بی سر و بی سامان کن
هرگاه که درمان دلم خواهی کرد
درمان دلم ز درد بی درمان کن
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۴۱
در راه تو، دل واقعهٔ مشکل خواست
در راه تو پای تا به سر در گل خواست
وانگاه چو در بلای عشق تو فتاد
از تو ز برای دل بلای دل خواست
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۴۲
هم بی دو جهان تویی و هم در دو جهان
من بیخویشم با تو بهم در دو جهان
گر جو به جوم کنی و بر باد دهی
یک جو نکنم عشق تو کم در دو جهان
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۴۶
گر من نه چنین عاشق و شوریدهامی
بودی که ترا دمی پسندیدهامی
ور مثل تو در همه جهان دیدهامی
بر صد شادی غم تو نگزیدهامی
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۴۹
هرگه که میخوری خروشی بزنی
بر عاشق شهرگرد دوشی بزنی
من شهر بگردم پس ازین خانه خرم
تا بو که مرا خانه فروشی بزنی
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۰
دوش آمد و گفت: کارِ ما خواهی کرد
جان نعره زنان نثار ما خواهی کرد
ور این نکنی نه صبر داری تو نه دل
مسکین تو گر انتظارِ ما خواهی کرد
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۵
دوش از سر لطفی بنشاندست مرا
چون مست شد از پیش براندست مرا
چون میرفتم به خشم پس بازم خواند
این کار نگر که باز خواندست مرا
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۷
دل دوش ز لعلِ همچو قندش میسوخت
جان نیز ز زلفِ چون کمندش میسوخت
خورشید سپر فکنده میرفت خجل
تا روز و شبِ تیره سپندش میسوخت