عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۳
در ماتم شمس از شفق خون بچکید
مه چهره بکند و زهره گیسو ببرید
شب جامه سیه کرد ازین ماتم و صبح
برزد نفس سرد و گریبان بدرید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۶
یار از پی کار مشکلم می گرید
بر سعی و امید باطلم می گرید
دم می دهد او مرا و چون هیزم تر
می سوزم و بر دود دلم می گرید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۷
شمعی که ز سوز دل حزین می گرید
دانسته نشد کزچه چنین می گرید
همصحبت آتش است و می ریزد آب
یا نه که ز هجر انگبین می گرید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۰
از قطره آب رخنه گردد مرمر
چون موم شود گوهر سنگ از آذر
سیلاب سرشک و آتش سینه من
در سنگ دلت نمی کند هیچ اثر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۱
نه صبر که تا به صلح باز آید یار
نه دل که مرا غمی خورد بی دلدار
نه دست که در پاش کنم سیم نثار
نه پای که باز گیردم زین سر و کار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۵
اندیشه عشقت دم سرد آرد بار
تخم هوست میوه درد آرد بار
از اشک رخم ز خاک نمناک درت
هر خار که روید گل زرد آرد بار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۶
ای دوست تو غم با من غمساز گذار
خود عمر به عیش و طرب و ناز گذار
عیش شب و روز نیک خود را دریاب
روز بد و تیره شب به من باز گذار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۸
هر شب چو وزد بر دل من باد سحر
با یاد تو از گریه دهم داد سحر
می ترس ز فریاد من و آه شبم
ای غافل از آه شب و فریاد سحر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۱
عشق آمد و تازه کرد ریشم دیگر
و اندر رگ جان شکست نیشم دیگر
خیل ستمش پیش و پس دل بگرفت
تا خود چه غم آورد به پیشم دیگر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۹
با جوز عروس حجله بستند و سریر
جوزی چو پنیر دارد آن ماه منیر
بر خوانچه تعزیت بسی دید ستم
بر خوان عروسی نبود جوز و پنیر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۰
زان سوز که از تو دارم ای شمع طراز
زان درد که خوردم از تو شبهای دراز
تا دل ماند بر دل ماند داغ
گر عمر بود به عمرها گویم باز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۴
تا کی بود این فریب و مکر ای بد ساز
تا چند بود این غم و هجران دراز
از من همه صبر و صبر و پندار و امید
وز تو همه وعده وعده عشوه و ناز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۸
شمعم که ز دوری تو ای مایه ناز
کارم همه شب گریه و سوز است و گداز
کوتاهی عمر خویشتن می خواهم
تا باز رهم از غم شبهای دراز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۰
آغاز غم تو ماجرائیست دراز
و آهنگ فراق تو نوائیست دراز
آن طره کوته تو خوب است ولیک
بالای بلند تو بلائیست دراز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۲
شمعم که ز دوری تو ای جان افروز
خالی نیم از گدازش و گریه و سوز
می نگسلدم تب از تب و درد از درد
بدحالترم شب از شب و روز از روز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۳
دل می گسلد ز عشق زنجیر هنوز
غم می شکند در جگرم تیر هنوز
من سیر شدم سرم نشد سیر ز عشق
من پیر شدم دلم نشد پیر هنوز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۴
در چشم من است آن رخ رخشنده هنوز
بر یاد من است آن لب پرخنده هنوز
تو سرو جوان فتاده در پای اجل
من پیر به ماتم تو در زنده هنوز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۰
ای صبح رخ از سوز شب تار بترس
وی خفته ز آه من بیدار بترس
ترسم که شبی در تو رسد سوز دلم
از سوز دل سوخته زنهار بترس
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۸
دلخسته ام از شنیدن احوالش
کآورد چو نال آن شکرین لب نالش
چون بینم سرو قامتش بر بستر
یا لاله رخش زرد شده بر بالش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۹
شمعی که ازوست عیش می خوران خوش
وز سوز وی است وقت بیداران خوش
گریان گریان تا به سحرگه می گفت
بگذشت مرا روز شب یاران خوش