عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۸
گریانم از اندوه و عدو بر من چند
دشمن به مراد و دوستان اندر بند
ای دست اجل شدم به تیغت خرسند
بخرام و مرا بدین شماتت مپسند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۲
در جعبه روزگار یک تیر نماند
کاندر دل من به کینه تا پر ننشاند
یک آیت غم بر ورق گردون نیست
کاین دل به نظر ز بام تا شام نخواند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۳
گر خواب خوش است عق مرگش خواند
ور حالت مستی ست جنون را ماند
دیوانگی و مرگ به جان می جویم
تا یکدمم از غم جهان برهاند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۵
در دیده ز گلزار رخت خار بماند
بر جان ز جفات بار آزار بماند
آن دل که به ناله کوه را خون می کرد
خون گشت و نماند و ناله زار بماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۷
نه ابر به چشم اشکبارم ماند
نه رعد به ناله های زارم ماند
در کار خود و جهانیان می نگرم
هم کار من خسته به کارم ماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۸
در دیده به جز اشک به دامن بنماند
یک جو زمن سوخته خرمن بنماند
بر من منهید تهمت عیش و نشاط
اکنون که نشاط عشق در من بنماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۶
زان قصه دردم که یکی یار نخواند
کم بد که کسی بر سر بازار نخواند
افسوس که سر دفتر راز دل من
شهری زن و مرد خواند ولی یار نخواند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۷
اشک و دل خونین شده با هم یارند
وز روزن دیده سر برون می آرند
یکدست شدند و دامنم می گیرند
واکنون دو سرند و یک گریبان دارند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۰
هرگز دل من یکدم بی غم نزند
تا غم به سرم نیاورد دم نزند
وین دیده که زد گریه به کارم برهم
تا خون نکند دل مژه برهم نزند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۲
یک چند نبودم ز وصالت خرسند
وز دور به دیدار جمالت خرسند
تا لاجرم امروز به ناکام شدم
در خواب به دیدن خیالت خرسند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۳
هر شب که مرا درد تو بیدار کند
بر عهد بدت زمانه اقرار کند
روزی دو سه در کشتن من سعی مکن
بگذار که خود فراقت این کار کند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۴
والله که گر دل مرا خوش نکند
یا چاره این جان بلاکش نکند
با آینه عارضش آن کار کند
دود دل من که هیچ آتش نکند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۰
از خاک چو رخت من بر افلاک نهند
داغ اجلم بر دل غمناک نهند
فریاد کنم کفن دران از دستت
حالی چو هزار دست در خاک نهند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۰
آن دل که به دوری تو خرسند بود
بنگر که بر او بار بلا چند بود
نومیدی و کینه و بریدن سخت است
زآنجا که امید مهر و پیوند بود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۱
روزی که ز عشق من ملالت نبود
جز بنده خریدار جمالت نبود
وآئی بسرم به مهر ترسم که مرا
از درد تو پروای وصالت نبود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۶
درد تو ز دل به داغ هجران نرود
نقش تو ز پیش چشم آسان نرود
تا دل باشد مهر تو در دل باشد
تا جان نرود غم تو از جان نرود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۶
با هر که دلم به مهر پیوسته شود
چون چرخ به کین من کمر بسته شود
ور در عمری دست برم سوی گلی
خاری گردد وزاو دلم خسته شود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۵
نه کار به آب دیده بر می آید
نه کام دل رمیده بر می آید
نه زندگیی به خوشدلی می گذرد
نه جان به لب رسیده بر می آید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۶
در نامه ز بس غم که به هر می آید
در چشم قلم ز غصه نم می آید
بر حال دلم دل قلم سوخت و زآن
خون سیه از چشم قلم می آید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۸
هر شب چو رهی زبون زغم می آید
برراه وثاق تو برون می آید
از بسکه زدیده بردرت ریزم خون
از خاک در تو بوی خون می آید