عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۴
از عشق تو در جگر ندارم آبی
چون بنشانم ز آتش دل تابی
از خواب غرور خویش یکبار آخر
بیدار شوم گرم ببینی خوابی
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۶
عشق تو که همچو آتشم میآید
در خورد دل رنج کشم میآید
در بیم تو و امید تو پیوسته
زیر و زبر آمدن، خوشم میآید
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۷
عاشق به غم تو کار افتاده خوش است
سر داده به باد و بی سر استاده خوش است
انصاف بده که این دل بی سر و پا
در پای تو سر نهاده سر داده خوش است
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۸
تا کی بی تو زاری پیوست کنم
جان را ز شرابِ عشق تو مست کنم
گاهی خود را نیست و گه هست کنم
وقت است که در گردن تو دست کنم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱
جانی دارم عاشق و شوریده و مست
آشفته و بی قرار، نه نیست، نه هست
طفلی عجب است جان بی دایهٔ من
خو باز نمیکند ز پستان الست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲
جز تشنگی تو هوسم می‌نکند
می‌میرم و سیرآب کسم می‌نکند
چه حیله کنم که هر نفس صد دریا
می‌نوشم و می‌خورم بسم می‌نکند
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴
امروز منم وصل به هجران داده
سرگشته و روی در بیابان داده
چون غواصی دم زدنم ممکن نه
پس در دریا تشنگی جان داده
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۰
ما هر ساعت ذخیرهٔ جان بنهیم
تا آن ساعت که از غم جان برهیم
خود را شب و روز همچو پروانه زشوق
بر شمع همی زنیم تا جان بدهیم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۱
جان تشنگی همه جهان میآرد
پس روی به بحر دلستان میآرد
جانا جانم چگونه سیرآب شود
چون بحر تو تشنگی جان میآرد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۲
جانا! جانی عاشق روی تو مراست
افتادگییی بر سر کوی تو مراست
هرگز نتوان گفت –یقین میدانم
آن قصه که با هر سر موی تو مراست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۴
در پرده درونِ دل ریشت بینم
از پرده برون نشسته بیشت بینم
هر روز هزار بار بیشت بینم
تا کی بُود آن نَفَس که خویشت بینم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۹
هم بادیهٔ عشق تو بی پایان است
هم درد محبّتِ تو بی درمان است
آن کیست که در راه تو سرگردان نیست
هر کو ره تو نیافت سرگردان است
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲۰
در عشق تو دل زیر و زبر باید برد
ره توشهٔ تو خون جگر باید برد
گر روی به روی تو همی نتوان کرد
سر بر پایت عمر بسر باید برد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲۱
جان پیش تو بر میان کمر خواهم داشت
هر دم به تو شوق بیشتر خواهم داشت
من خاک توام دایم و خاکم بر سر
گر سر ز سر خاک تو بر خواهم داشت
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲۲
گر دیده به تو راه توانستی کرد
دل را ز توآگاه توانستی کرد
ای کاش دلم چنانکه دل میخواهد
در عشق تو یک آه توانستی کرد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۱
در عشق تو از بس که جنون آرم من
از آتش و سنگ، جوی خون آرم من
گر یک سنگی است در همه عالم و بس
زان سنگ به همّتت برون آرم من
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۲
گه پیش در تو در سجود آمدهام
گه بر سر آتشت چو عود آمدهام
مستی مرا امید هشیاری نیست
کز عشق تو مست در وجود آمدهام
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۳
کو کوی تو تا به فرق بشتافتمی
پس روی ز هرچه هست بر تافتمی
دستم نرسد به جان که بشکافتمی
تا بو که ترا میان جان یافتمی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۴
جانا چو نه پنهان و نه پیدا باشی
با ما باشی دائم و بی ما باشی
تا کی سوزد ز آرزویت جانم
جان بشکافم بوکه در آنجا باشی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۷
چون راه تو را هیچ سر و پایان نیست
این درد من سوخته را درمان نیست
بر روی تو جان بدادنم آسان است
بی روی تو صبرکردنم آسان نیست