عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
امشب که به عزم راه بر خواهی خاست
گر خواهی راست عمر من خواهی کاست
باری به وداع دربرم گیر دمی
گر عذر دل خسته من خواهی خواست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
ای دوست ز دست من چه برخواهد خاست
یا زین دل مست من چه برخواهد خاست
با من منشین و از سر کین برخیز
آخر ز نشست من چه برخواهد خاست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
اشکم نه غم زمانه خونین کرده است
رویم نه ز درد بینوائی زرد است
شد روز شباب و یار دیرینه ز دست
ای دوست غم این غم است و درد این درد است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
وصلت که غم جراحت جاوید است
دردیست که هر طبیب ازو نومید است
داغی ست که مرهمش پر سیمرغ است
باغی ست کش آب از دهن خورشید است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
از بس که ز دیو و دد مرا آزار است
وز بس که ز خلق بر وجودم بار است
این جان چو نوش بر دلم چون زهر است
وین عمر عزیز پیش چشمم خوار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
از بسکه وجود پیش چشمم خوار است
این جان لطیف نیز بر من بار است
از ضعف مزاج مردنم آسانست
وز تلخی عیش زیستن دشوار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
آن تازه صنوبرش که خوشرفتار است
بس دل که به او بسته و از غم زار است
هست از غم او هزار بارم بر دل
زیرا که بدو هزار دل پربار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
هر روز گل وفات پژمرده تر است
هر لحظه دل از جور تو آزرده تر است
هر چند که در عشق تو دلگرم ترم
در مهر دل سخت تو افسرده تر است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
در عشق تو صبر و چاره سازی خطر است
با طره تو دست درازی خطر است
سهل است ولی با دل سخت سیهت
با موی سپید عشق بازی خطر است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
پیوسته ز دیده در کنارم اشک است
در پای غم یار نثارم اشک است
گر دید عیان راز نهانم از اشک
پیداست که خصم آشکارم اشک است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
بی باغ رخ تو عمر من بی برگ است
خون مژه ام پوشش و خاکم برگ است
بعد از تو دراین جهان که زندان من است
هر روز که زنده ام هزاران مرگ است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
دریای سرشک دیده پرنم ماست
وان بدر که بر کوه نتابد دل ماست
در حسرت همدمم بشد عمر عزیز
ما در غم همدمیم و غم همدم ماست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
افسانه شهر قصه مشکل ماست
دیوانه دهر این دل بیحاصل ماست
بر ما نکند رحم اگر دل دل تست
وز تو نشود سیر اگر دل دل ماست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
تا عشق تو همنشین دل ماست
داغ غم عشق بر جبین دل ماست
از ابر دو دیده هردمش آب دهم
تا کشت غم تو بر زمین دل ماست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
این ابر که چون حادثه پیوسته ماست
بارانش همه بار دل خسته ماست
می نگشاید همچو دل ما نفسی
او نیز مگر کار فروبسته ماست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
امشب شب برسر زدن و زاریم است
و اندیشه بیخوابی و بیداریم است
صد شب ز لب تو خورده ام جام شراب
آن رفت و کنون نوبت غمخواریم است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
تا ظن نبری که عشق در نقصان است
یا بی تو دل مرا سر و سامان است
از بیم زبان دشمنان خاموشم
ورنه غم از آنچه بود صد چندان است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۵
عشق تو که مرهم دل ریش من است
بیگانه نمی شود مگر خویش من است
از من دل و صبر بازگشتند و هنوز
منزل منزل غم تو در پیش من است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
کاری که زهجران تو در پیش من است
نه در خور وهم چاره اندیش من است
رفتی تو و سالها دوا نپذیرد
آن درد که از تو در دل ریش من است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
جای غمت این دل پریشان من است
گنج هوست سینه ویران من است
از اول بیت قلب کن حرفی پنج
کآن نادره نام خوش جانان من است