عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۷
هر لحظه دهد عشق توام سرشوئی
تا من سر و پای گم کنم چون گوئی
از هر مژهای اگر بریزم جوئی
تا با خویشم از تو نیابم بوئی
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۹
هر لحظه ز عشق در سجودی دگرم
وندر پس پرده غرق جودی دگرم
دیرست که از وجود خود زندهنیم
گر زندهام اکنون به وجودی دگرم
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۳۷
گاه از غم اودست ز جان میشویی
گه قصهٔ او به دردِ دل میگویی
سرگشته چرا گِردِ جهان میپویی
کار از تو برون نیست کرا میجویی
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۶
دل در پی راز عشق، دلمرده بماند
وان راز چنانکه هست در پرده بماند
هر ساز که ساختم درین واقعه من
در کار شکست و کار ناکرده بماند
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۷
دل بر سرِ این راه خطرناک بسوخت
جان بر درِ دوست روی بر خاک بسوخت
سی سال درین چراغ روغن کردیم
یک شعله بزد، روغنِ او پاک بسوخت
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۰
دل شیوهٔ عشق یک نفس باز نیافت
دل خون شد و راه این هوس باز نیافت
سرگشتهٔ عشق شد که در عالم عشق
سررشتهٔ عشق هیچ کس باز نیافت
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۷
هم قصّهٔ یار میبنتوان گفتن
همه غصهٔ کار میبنتوان گفتن
سرّی که میان من و جانانِ من است
جز بر سرِ دار میبنتوان گفتن
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۴
جانا! ز غم عشق تو فریاد مرا
کز عشق تو جز دریغ نگشاد مرا
هر ذرّه اگر گره گشایی گردد
حل کی شود این واقعه کافتاد مرا
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۵
زلفت که از او نفع و ضرر در غیب است
هر مویش را هزار سر در غیب است
گر یک شکن از زلف توام کشف شود
چه سود که صد شکن دگر در غیب است
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۴۱
جز درد تو درمان دل ریشم نیست
جز آینهٔ شوق تو در پیشم نیست
هر کس چیزی میطلبد، از تو مرا،
چون از تو خبر شد، خبر از خویشم نیست
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۴۶
گر جان گویم عاشق آن دیدار است
ور دل گویم واله آن گفتار است
جان و دل من پر گهرِ اسرار است
لیکن چه کنم که بر زبان مسمار است
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۴۸
عمری دل این سوخته تن در خون داد
و او هر نفسم وعدهٔ دیگرگون داد
چون پرده برانداخت نمود آنچه نمود
ببرید زبانم و سرم بیرون داد
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۴۹
جز جان، صفت جان، که تواند گفتن
یک رمز بدیشان که تواند گفتن
سِرّی که میان جان و جانانِ من است
جان داند و جانان که تواند گفتن
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۵۰
جانی که به رمز، قصّهٔ جانان گفت
ببرید زبان و بیزبان پنهان گفت
تا کی گویی: «واقعهٔ عشق بگوی!»
چیزی که چشیدنی بود نتوان گفت
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۳۰
مائیم که نه سوخته و نه خامیم
نه صاف چشیده و نه دُرد آشامیم
گرچه چو فلک ز عشق بیآرامیم
صد سال به تک دویده در یک گامیم
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۱۹
این کار که عشق تو مرا پیش آورد
نه در خورِ جانِ منِ درویش آورد
من حوصلهای نداشتم، عشق توام،
چندان کامد، حوصله با خویش آورد
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۰
در بادیهٔ تو منزلی میباید
وز واقعهٔ تو حاصلی میباید
خون میگردد دلم به هر دم صد بار
در راهِ تو از سنگ، دلی میباید
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۱
گر یک دم پاک می برآید از من
صد گنج ز خاک می برآید از من
ور خود همگی عشق ترا میباشم
در حال هلاک می برآید از من
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۲
در عشق رخت علم و خرد باختهام
چه علم و خرد که جان خود باختهام
در راه تو هرچه داشتم حاصل عمر
در باختم و هنوز بد باختهام
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۶
در قلزم عشق تو که دیار نماند
تا غرقه شوم ز خود بسی کار نماند
بس زیر و زبر که آمدم تا آخر
ناچیز چنان شدم که آثار نماند