عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
                
                                                            
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱۹ - مغز خر
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۰ - سوزنی از ابلهی چه کرد
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۱ - خر خمخانه
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۳ - چیستان
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۶ - چرا زن گرفتم
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        زن کردم ای ولی نعم از برای آن
                                    
تا کدخدای گردم و مردی نکو شوم
آگه شدم که گر بمثل روی و انهم
در دست زن چو کاغذ تزویر گو شوم
لیکن نه باز گردم از شرم مردمان
کاندر خور تماخره و تیز تو شوم
از دعوت دو گونه و سه دست و چارپای
آن شب که قصد کردم تا جان او شوم
امروز برگ دعوت من بنده را بساز
تا امشبک یکی به . . . زن فرو شوم
                                                                    
                            تا کدخدای گردم و مردی نکو شوم
آگه شدم که گر بمثل روی و انهم
در دست زن چو کاغذ تزویر گو شوم
لیکن نه باز گردم از شرم مردمان
کاندر خور تماخره و تیز تو شوم
از دعوت دو گونه و سه دست و چارپای
آن شب که قصد کردم تا جان او شوم
امروز برگ دعوت من بنده را بساز
تا امشبک یکی به . . . زن فرو شوم
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۸ - من رمه بانم
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        از خرتر تا جرس گشاده زبانم
                                    
ناصر مغ را بتاج خرقان بانم
تاج و مرا با دو خر مباشرت افتاد
وی بغم این و من بحسرت آنم
تاج بمن گفت من مفلسف عصرم
بر رمه گوسفند عقل شبانم
گرگ گیاخوار و گوسفند دریده
در رمه من بوند و من رمه بانم
عاجز کار منند لاله و زیرک
هیچ ندانند از اینکه هیچ ندانم
با همه فرزانگی و عقل مغ اندیش
بر خر مغ عاجزم که پیر و جوانم
                                                                    
                            ناصر مغ را بتاج خرقان بانم
تاج و مرا با دو خر مباشرت افتاد
وی بغم این و من بحسرت آنم
تاج بمن گفت من مفلسف عصرم
بر رمه گوسفند عقل شبانم
گرگ گیاخوار و گوسفند دریده
در رمه من بوند و من رمه بانم
عاجز کار منند لاله و زیرک
هیچ ندانند از اینکه هیچ ندانم
با همه فرزانگی و عقل مغ اندیش
بر خر مغ عاجزم که پیر و جوانم
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۳۹
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        ممدوح نمایند بسی بار خدایان
                                    
زین تنگ دلان؟ اینک درایان
همچون رده مور نگرشان از حرص
وز تنگی دست این گره شعر سرایان
خورد را ز ره مدحت منحول مغرور
مداح نماینده بممدوح نمایان
دامن گره افکنده بدامن همه هم پشت
هر روز روان گیر بدوشان چو گدایان
تا صبح دمد آمده با خدمتگاران
تا شام شود در شده با روزه گشایان
با خویشتن آورده بهر قاعده ای بر
کاسه شکنان راه کشان لقمه ربایان
از لکنش معده است نه از طلعت فرخ
هر یک بستم ساخته خود را چو همایان
شاگرد کل جوهریند این همه در حرص
ز استاد فزونتر شده این لقمه بیابان
از غایت بی بنگی و از حرص گدائی
استاده براه اینهمه یافه در ایان
پر کارتر از سوزنی امروز کسی نیست
لیکن چو وئی نیست کس از عالی رایان
او را در دستور خداوند جهان بس
بی حشمت و بی منت این بار خدایان
فرزانه امیر اجل صاجب عالم
کافراخته شد زو علم صاحب رایان
                                                                    
                            زین تنگ دلان؟ اینک درایان
همچون رده مور نگرشان از حرص
وز تنگی دست این گره شعر سرایان
خورد را ز ره مدحت منحول مغرور
مداح نماینده بممدوح نمایان
دامن گره افکنده بدامن همه هم پشت
هر روز روان گیر بدوشان چو گدایان
تا صبح دمد آمده با خدمتگاران
تا شام شود در شده با روزه گشایان
با خویشتن آورده بهر قاعده ای بر
کاسه شکنان راه کشان لقمه ربایان
از لکنش معده است نه از طلعت فرخ
هر یک بستم ساخته خود را چو همایان
شاگرد کل جوهریند این همه در حرص
ز استاد فزونتر شده این لقمه بیابان
از غایت بی بنگی و از حرص گدائی
استاده براه اینهمه یافه در ایان
پر کارتر از سوزنی امروز کسی نیست
لیکن چو وئی نیست کس از عالی رایان
او را در دستور خداوند جهان بس
بی حشمت و بی منت این بار خدایان
فرزانه امیر اجل صاجب عالم
کافراخته شد زو علم صاحب رایان
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۴۰ - خرنامه
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        خر مطران که آخرت عمر است
                                    
سوگوارانه جل و جامه تو
نغمه کرد است کام سیخ زنم
خوه بناکام و خوه بکامه تو
آن خر شاعری که آخر و میخ
نبود جز دوات و خامه تو
کار خر نامه تو میسازم
گوشمال ایاز نامه تو
ماهی و دانه می نهی در راه
تا که افتد بپای دامه تو
کار چادر همی کنی بگزاف
تا چو معجر شود عمامه تو
گر حلالت حرام شد اینک
من حلالی گر حرامه تو
با کسان کسی کنی ز جبین
که همی کاودآب کامه تو
ریشت ار شد شمامه کافور
گه سگ باد بر شمامه تو
بنوای شمامه ناو کیم؟
آب در ناوه امامه تو
آن نوید تو را حرام این است
تا بیکسو شود عمامه تو
نیک آئی بپیش اسب دوی
بتو نزدیک شد قیامه تو
                                                                    
                            سوگوارانه جل و جامه تو
نغمه کرد است کام سیخ زنم
خوه بناکام و خوه بکامه تو
آن خر شاعری که آخر و میخ
نبود جز دوات و خامه تو
کار خر نامه تو میسازم
گوشمال ایاز نامه تو
ماهی و دانه می نهی در راه
تا که افتد بپای دامه تو
کار چادر همی کنی بگزاف
تا چو معجر شود عمامه تو
گر حلالت حرام شد اینک
من حلالی گر حرامه تو
با کسان کسی کنی ز جبین
که همی کاودآب کامه تو
ریشت ار شد شمامه کافور
گه سگ باد بر شمامه تو
بنوای شمامه ناو کیم؟
آب در ناوه امامه تو
آن نوید تو را حرام این است
تا بیکسو شود عمامه تو
نیک آئی بپیش اسب دوی
بتو نزدیک شد قیامه تو
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۴۴ - سعد ملک
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        سعد ملک ای وزیر دریا دل
                                    
کف راد تو ابر پر ژاله
روید از ژاله کف رادت
پر رخ سائلان تو لاله
بهر گاوی خجندی رواق
بضعیفی شد است بزغاله
مار بر گاو ناله بر گردون
گاو را نیست طاقت ناله
شبکی ده بحاله وام شد است
پنج ازو حوله پنج ازو ماله
من و گوساله ویم با وی
شده ایم بیست و سی و چل ساله
بدو شاخ قلم چمید آرام
بهر وی مال و نعمت و کاله
خمره خمره همی برم هر روز
بهر وی شیر عمه و خاله
نکند شاخ بند و عیدی وی
عاجزم و آن خود درین حاله
بی جل و شاخ بند هر دو بویم
باده عید را بدنباله
سعد دین برد کاه آخور ما
نیمه کاه و نیمه کنجاله
بزبان خرد زن لب و بینی
اگرت نیست ریش و پنجاله
جل خود و شاخ بند و عید افروز
از برای وجیه گوساله
وز ملک خواه عمر سعد الملک
صد و ده عید و مثله ایضا له
                                                                    
                            کف راد تو ابر پر ژاله
روید از ژاله کف رادت
پر رخ سائلان تو لاله
بهر گاوی خجندی رواق
بضعیفی شد است بزغاله
مار بر گاو ناله بر گردون
گاو را نیست طاقت ناله
شبکی ده بحاله وام شد است
پنج ازو حوله پنج ازو ماله
من و گوساله ویم با وی
شده ایم بیست و سی و چل ساله
بدو شاخ قلم چمید آرام
بهر وی مال و نعمت و کاله
خمره خمره همی برم هر روز
بهر وی شیر عمه و خاله
نکند شاخ بند و عیدی وی
عاجزم و آن خود درین حاله
بی جل و شاخ بند هر دو بویم
باده عید را بدنباله
سعد دین برد کاه آخور ما
نیمه کاه و نیمه کنجاله
بزبان خرد زن لب و بینی
اگرت نیست ریش و پنجاله
جل خود و شاخ بند و عید افروز
از برای وجیه گوساله
وز ملک خواه عمر سعد الملک
صد و ده عید و مثله ایضا له
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۴۵ - شمس دین
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۴۷ - در سبلت و ریش خویش بنگر
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۴۸ - ولوله در ولوله در ولوله
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        مار بسی گرد حنائی خبه
                                    
راه بسی داد گزر درد به
سوخت در خون حنائی بدان
کز ره خون خورد بسی نار به
ولوله در ولوله در ولوله
دبدبه در دبدبه در دبدبه
بر در . . . ونش چو بود خفته مست
. . . ایه او گنده ترا مصطبه
ایری تا . . . ایه ندانم که چند
از کلهش یک گز تا غبغبه
روزی صد . . . ایر چنیق راتبت
کم نکند هیچ ازین راتبه
                                                                    
                            راه بسی داد گزر درد به
سوخت در خون حنائی بدان
کز ره خون خورد بسی نار به
ولوله در ولوله در ولوله
دبدبه در دبدبه در دبدبه
بر در . . . ونش چو بود خفته مست
. . . ایه او گنده ترا مصطبه
ایری تا . . . ایه ندانم که چند
از کلهش یک گز تا غبغبه
روزی صد . . . ایر چنیق راتبت
کم نکند هیچ ازین راتبه
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۴۹ - کرمک پیله
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۵۰ - همه آلت درودگری
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        شاد باش ای مؤید سکنه
                                    
ای جوانمرد مهتر هنری
نشود از تو صنعتی پیدا
تا که بر مغز کرمه ای نخوری
تا جوازه بدو تنه بکشند
دره چوب بوده راهبری
وستره شو بدست یکتن بر
ورنه از هر دو بر میانه دری
با یکایک چو خوبرش جو کش
بروی تو دور روره و سه سری
همچو بالا زبر گرفته دو تن
رنج اری بباران دگری
با دو دستت چو نیم خار شوی
گر به بندند راستی نگری
همچو پرگار برکشیدی خط
گرد این چند عامی حشری
مال ایشان چو رنده میرندی
مال ایشان بزیر و تو زبری
بر سمی گشته ای عوانی را
که ز الماس تیز نوک تری
بی برنداق گرد گردن تو
نه بگردی و نه فرو گذری
چو سنه راست گشت بر تو عمل
جز به آب سیه فرو نبری
همچو بقران بزیر بار شوی
چون تراسه ز پیش و پس نبری
دسته تیشه در . . . س زن تو
با همه آلت درودگری
                                                                    
                            ای جوانمرد مهتر هنری
نشود از تو صنعتی پیدا
تا که بر مغز کرمه ای نخوری
تا جوازه بدو تنه بکشند
دره چوب بوده راهبری
وستره شو بدست یکتن بر
ورنه از هر دو بر میانه دری
با یکایک چو خوبرش جو کش
بروی تو دور روره و سه سری
همچو بالا زبر گرفته دو تن
رنج اری بباران دگری
با دو دستت چو نیم خار شوی
گر به بندند راستی نگری
همچو پرگار برکشیدی خط
گرد این چند عامی حشری
مال ایشان چو رنده میرندی
مال ایشان بزیر و تو زبری
بر سمی گشته ای عوانی را
که ز الماس تیز نوک تری
بی برنداق گرد گردن تو
نه بگردی و نه فرو گذری
چو سنه راست گشت بر تو عمل
جز به آب سیه فرو نبری
همچو بقران بزیر بار شوی
چون تراسه ز پیش و پس نبری
دسته تیشه در . . . س زن تو
با همه آلت درودگری
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۵۷ - نه مستی و پستی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        خائی گنده ترسا پرستی
                                    
در اسلام را بر خود ببستی
چه دست آویز داری اندر اسلام
زناری در میان آویز دستی
بمستی بر سر حمدان نشستی
بر آسانی بهشیاری و مستی
فرودی بر سرش تا پشت . . . ایه
دلیل آری که نه مستی و پستی
همی گوئی زیر دست شماام
غلط کردی که ما را زیردستی
بدست محنت و ادبار و غم در
بسی عاجزتر از ماهی بشستی
                                                                    
                            در اسلام را بر خود ببستی
چه دست آویز داری اندر اسلام
زناری در میان آویز دستی
بمستی بر سر حمدان نشستی
بر آسانی بهشیاری و مستی
فرودی بر سرش تا پشت . . . ایه
دلیل آری که نه مستی و پستی
همی گوئی زیر دست شماام
غلط کردی که ما را زیردستی
بدست محنت و ادبار و غم در
بسی عاجزتر از ماهی بشستی
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۵۸ - حنائی شاعر
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۵۹ - قوامی
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۶۰ - امامزاده صابونی
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۶۱ - داماد خر خواجه
                            
                            
                            
                        
                                 سوزنی سمرقندی : قطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۶۲ - چون دزدان