عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲
سوزنیم مرد باندام . . . ر
شاعر پخته سخن خام . . . ر
مرهمه را شاه شش اندام، سر
هست مرا شاه شش اندام . . . ر
روز و شب اندر طلب کاف . . . ن
آخته دارم چو سر لام . . . ر
مردی مصلح بدم و نیکنام
کرد مرا مفسد و بدنام . . . ر
بودم در خورد هزار آفرین
کرد مرا از در دشنام . . . ر
کرد بکابین زن و فرزند و باز
گردن من در گرو وام . . . ر
از همه پیران زمانه منم
خار صفت رومه گلفام . . . ر
با همه بیمایگی، افراختم
چون علم غیبت، بر بام . . . ر
پنجه و شش سال ز شلوار من
برد بهر کوی بپیغام . . . ر
هر که بیاید بر من میهمان
شام خورد . . . ر و پس از شام . . . ر
بزم مرا یابد مهمان من
اول جام می و انجام . . . ر
چون سگ دیوانه، گزیده در آب
صورت سگ بیند در جام . . . ر
خشت بود بالین، بستر، حصیر
خادمک ترک دلارام . . . ر
آئی مهمان که منم میزبان
دیو می آشام گه آشام . . . ر
خانه بابرام برم تاز را
تا بخورانمش بابرام . . . ر
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
یاقوتی کبیر فروش کباده خر
در جمله، با چهار پسر هست پنج خر
دو خر شهاب و منتخب است و عمر سیم
محمود گشت خر کره و پیر خر پدر
مرپنج لنگ لاشه در اتمه پوش را
خر بنده ام زمان بزمان خر سوارتر
در . . . ن خر شدن بستیزه مثل زنند
ایشان خر ستیزه کش و من ستیزه بر
دربار هجوشان کشم از گوش تا بدم
خواهم بچوب رانم و خواهم بهیر و هر
خر کره و خری را کردم ز بار هجو
آزاد بار، یعنی محمودک و عمر
بجای آندو بدین سر نهم بجبر
خر بنده را تصوف باشد بدینقدر
خر مردمند هرسه، نه مردم نه خر تمام
از هردو نام همچو شتر مرغ بهره ور
ای تیز صد هزار خر خر سپوز باد
در ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر
وی صد هزار . . . ر به . . . ن برادری
کورا توئی برادر و این بود ماحضر
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵ - جواب شعر شرف
منم کلوخ خر افشار کنگ خشک سپوز
حرامزاده و قلاش و رند و عالمسوز
چو گاو گمشده ام تا بشاخ برنخورم
بهرکجا که رسم در برم یکی بتیوز
بتاز بازی در شهر گشته ام شهره
بگونه گونه لباسات و حیله و درو روز
نه شعر تازی دانم نه علم و فضل و ادب
درست یاب بدیشان نبوده ام یکروز
ازین سپس من و مرد مواجران حرون
مح و فلاخن و گنجشک و کبک و . . . یه و گوز
من و دو پارک من تاز را بحجره بریم
همی کشیم و سپوز و همی کشیم و سپوز
چنان کشیم و چنان در بریم تا گه روز
که خواب ناید همسایه راز قوزا قوز
چو سر برآرد گنده، سرش فرو گیریم
بزخم سیلی و مور روند بر کافوز
دریغ از آن شرف وحشی و فضائل او
که عاشقست بر آن لاله روی لالک دوز
بنای مذهب تازان بفضل بربودی
بجز شرف نبود کس بناز بر، فیروز
جواب شعر شرف نیست این معاذالله
من آنکسم که مه دی کنم بدم نوروز
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸ - تاختن آورد بر بتان ختن ریش
ای بهمه تن گناه کرده، مکن ریش
هست سزای عقوبت همه تن، ریش
دل بسک اندر شکن چو کشن برآمد
بیش زناخن بردی در مشکن ریش
ریش فرومان و پیر کودک خود باش
رخنه مکن ناخنان خویش و مکن ریش
ریش بمان تا کلان شود بتمامی
. . . ر خوری پیش سینه باز فکن ریش
شرم نکردی که مرد برنا گشتی
راز روی . . . ر، میکنی ز ذقن ریش
ریش برآورده، . . . ر نتوان خورد
با تو ازینگونه هیچ گفت سخن ریش؟
از تو کلانتر، هزار کس را گادم
تیر سر . . . ر انگشت مجن ریش
. . . ن کلان ترا نگردد کاسد
رونق بازار، با دوازده من ریش
ریش مکن تیر ماه، تا بهاران
همچو گیاورد بد روی بمسن ریش
فصل بهاران بوقت داری زنهار
باز نداری ز جای ریدن من ریش
. . . ن من آن ریش ریش کرده زنخدان
برمکن ای . . . ر خواره مادر وزن ریش
بر زنخت باد کفچه، کفچه . . . رم
سرد لقائی بمان و کفچه مزن ریش
این به همان وزن و قافیه است که گفتم
تاختن آورد بر بتان ختن، ریش
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹ - ای شادی روزی که برآری پسرا ریش
زنهار به هش باش که ناری پسرا ریش
تا نفکندت در غم و زاری پسرا ریش
کار کبش موی یگانه کن از آن پیش
کانبوه فرود آید و کاری پسرا ریش
بر گرد زنخدان تو، ناکشته بروید
هرچند که بدروی و نگاری پسرا ریش
برکن بسر ناخن تیز از دل بیرحم
از بیخ دو تاری و سه تاری پسرا ریش
با حیش بگرمابه رو و روی بدان خار
تا چون علم ناصری آری پسرا ریش
آخر گرمابه چه خاری زنخ از حیش
از شانه بدهلیز بخاری پسرا ریش
این هست بر آن قافیه شعر جمالی
ای شادی روزی که برآری پسرا ریش
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳ - منم که روح علوم زمانه را بدنم
منم که از سر حمدان عقیق در یمنم
بسرخ ری کس نیست همچنان که منم
مرا سزد که کنم در جهان به . . . ر منی
که هر منی است گروگان هفده هژده منم
من آنکسم که ز بس تیز شهوتی . . . رم
ز بیم . . . ن همه شب پاسبان خویشتنم
سرش بخاک زنم هرگه آب ریزم ازو
برنگ آتش سازم چو باد در فکنم
چو کرم پیله، من از بیم مار گرزه خویش
بجای خواب همه جامه گرد خویشتنم
بزیر پی سپرم سرش را چو سیر بود
بگاه گرسنگی زانکه بشکنم ذقنم
زبان بی دهن است اینکه من همی دارم
بگرد شهر طلبکار بی زبان دهنم
هر آن دهن است که بعمدا زبان در او کردم
چه گفت، گفت که بستی دهان پر سخنم
زبان دو باید اندر دهان چو بستودم
هرآنکه بیخرد آگه کجا بود زفنم
دهان هر خر و هر بیخرد زبان مرا
نشاید، از پی آنرا که افضل ز منم
کسی خوهم که بشعر تفاخر این گوید
منم که روح علوم زمانه را بدنم
جمال و مفتخر بلخ بامی آنکه ز شام
بیاد او همه شب تا بصبح جلق زنم
چو بامداد به بینم جمال و صورت او
دو دست و گردن حمدان خود فرو شکنم
ایا جمالی ازین امتحان که کردستی
نه عاجزم نه فرومانده ام نه ممتحنم
کم از تو شاعر باشم که بر لبم دایه
نخست شعر چشانید وانگهی لبنم
مرا مفاخرت این بس بشاعری، که چو تو
نه دزد شعر نوم، نه رفوگر کهنم
هر آنچه خواهند از من، همانزمان گویم
زمان نخواهم و از هر دری سخن نکنم
جواب شعر جمالیست، آن کجا گوید
منم که روح علوم زمانه را بدنم
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸ - ای سنائی بیا
ای سنائی بیا و قد خم کن
باد بوق مرا به . . . ن کم کن
بسر بوق من فرودم تیز
بدهان دهل دمادم کن
خود بی تیز را دمادم دم
خود بی دبدبه دمادم کن
گرد . . . ی ز جزاجت خسته
تازه و گرم گرم مرهم کن
آدم خس کشی بود پدرت
روز و شب کار و شغل آدم کن
تا شبانگاه خس بگلخن کش
تا سپیده دم آتش دم کن
شعرهائی که گفته ای بسپاس
هرکرا مدح گفته ای، ذم کن
هرکرا هجو گفته ای بستا
وان پراگنده ها فراهم کن
هر گه آنجمله جمع شد بفرست
دل ز کار نقیصه بیغم کن
مدح گفتن مسلم است بتو
هجو گفتن بمن مسلم کن
گر مسلم کنی وگر نکنی
گفتنی گفته شد، لم ولم کن
هم بر آن وزن گفت سلمانی
ای سنائی بیا و قد خم کن
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹ - آخر چه هست این؟
ای خصلت تو هشتن، آخر چه خصالست این
وی فعل تو برگشتن، آخر چه فعالست این
در . . . ن هلی و هشتی، برگردی و برگشتی
ای مایه هر زشتی، آخر چه خصالست این
در . . . ن برو در . . . ن هل، مندیش حرام از حل
ای سوده به . . . ن بلبل آخر چه بلالست این
بسیار تو بر آنک، دادی بمیان را نک
ای دو نک خر آنک آخر چه وبالست این
در باغ کفت حمدان بنشاند نهال کان
ای پورزن دربان، آخر چه نهالست این
. . . نت چو شگال کورانگور خور نیمور
ای خر زه خور تیمور آخر چه شگالست این
هر روز مرا پرسی، دو پانزده باشد سی
ای کو بره طوسی آخر چه سئوالست این
مثل تو ندیدم کس، کو داده بود از پس
ای گنده دل بر خس، آخر چه خصالست این
ریشت بکنم بشنو، تا باز برآری نو
بر سبلت خود ری رو، آخر چه سبالست این
. . . ن تو چنان رنده، گالی است گه آگنده
ای مردک خربنده، آخر چه جوالست این
پیش دل تو بد دل، از . . . ادن بی مشکل
ای . . . ل مقامر دل آخر چه شکالست این
ای باخته خالک را، وی مانده دو الک را
ای برده سفالک را، آخر چه سفالست این
از بیم مرا ایدر، ریدی بشوال اندر
ای خواهر خالت غر، آخر چه شوالست این
چون شعر سنائی کم گویند درین عالم
ای چون تو ندیده جم، آخر چه جمالست این
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲ - کودکان تنگ قبا
این کودکان تنگ قبای فراخ . . . ن
کردند . . . ایرو کیسه ما هر دو سرنگون
از بسکه . . . ایرو کیسه ما سیم و آب داد
نی سیم از آن برآیدنی آب ازین برون
آنجا که سیم بود، در او ماند باد پاک
وانجا که آب بود ازو رفت ناب خون
بسیار کودکان الف قد بپیش من
چون دال و نون شدند ز نادانی و جنون
ما نیز بر گزاف به . . . دیم تا شدیم
زینسان میان شکسته چو دال و نگون چو نون
تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم
دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون
بردند جمله سیم بسیلی و چوبدست
از ما بدستمایه . . . نهای سیمگون
روز و شبان بگنبد سیمینشان زدیم
هر ساعتی ز دسته سیمین یکی ستون
چون دسته شد خمیده و گنبد فرو درید
کم شد مزه، مزه نتوان کرد ازین فزون
زین پس فسون و لابه ایشان چرا خریم
چون مار مرده مان به نمی جنبد از از فسون
جستیم تا ز خران، تا ایر سخت بود
چون ایر سست گشت چو خران و چه حرون
دردا و حسرتا که از امروز تا به مرگ
ما سست ابر ماندیم، ایشان فراخ . . . ون
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷ - گره زده سر زلفین دلگشای که چه
خوره شده بمیان پای من بپای که چه
فکنده زیر یکی گنده راوگای که چه
میان پای یکی . . . ل دوغ ریز که چون
به پیر دانشی و طفل گوه خوای که چه
چو گردن شتری کرده خویشتن بر خیر
دوایه بسته بخود همچنان درای که چه
تو هر زمانی گداتری و من کرده
توانگری همه در کار نو گدای که چه
یکی نگوئی هر تاز را که ای گنده
کنی بما ستم و جور غم فزای که چه
جواب آن غزلست این که گفت مختاری
گره زده سر زلفین دلگشای که چه
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰ - ای راه ترا دلیل مردی
ای مرز ترا دریده مردی
زان مرد بتو رسیده دردی
بر نیز گهت نهاده سرخی
وز نانگهت کشیده زردی
آن ایر که رایگان بخوری
باد من جو، خری نخوردی
اندر همه شهر خود نیابی
جز تو، که ترا نگاد مردی
و در دسترسی بدی، همانا
ایر تو، ترا جماع کردی
اینست جواب آنکه گوید
ای راه، ترا دلیل مردی
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
گاه آن آمد که شب برخوری شلغم زنی
وز کرم نانی گرت باشد مرآنرا هم زنی
روز در هیزم چدن باشی بصحرا تا بشب
آتش اندر دیگ شلغم گر زنی محکم زنی
خلق را از خوردن هر خوردنی بدخو مکن
چون تو شلغم خواره ای، آن به که بر شلغم زنی
سوزنی سمرقندی : مسمطات
شمارهٔ ۲ - شاعر ساده سخنم
ای کمال النسب از بهر خداوند مگوی
کان ندیمان گزیده ز کجا کردی روی
هریکی همچو سگ لاک دوان از پس بوی
ضرر نقل و هلاک قدح و مرگ سوی
بدم مفت دوان دربدر کوی بکوی
دم ران خورده بوقتی که نبدشان دم روی
همه مردند ولیکن چو زنان قبه بسوی
سر این طایفه خر پسر بوالخطاب
قاضی آن بد نسب خر روش ترک نژاد
که چو دید او کله کیسه زرش آمد یاد
آنکه بی سیم کسی نبد از کرش نگشاد
سیم وی دادی و از مهتری این دارد یاد
جاودان بادا آن جای طهارت آباد
که سراج الدین بگرفت و به پشتش بنهاد
کویم از سفره او گرچه نگویم که نه . . . اد
نان خائیده برون کرد و درانداخت لعاب
چو ازو در گذری نوبت بهزاد آمد
آنکه با سیرت الفیه ناکار آمد
سربت او چو از آن کار بفریاد آمد
بخر انبار کنی دعوت چون باد آمد
ایر بهزاد صد و سی من آزاد آمد
رگ پشتش چو تبر دسته فرهاد آمد
. . . ن او مر . . . س سربت را استاد آمد
بگه خوردن حمدان چو دو سه خورد شراب
پسر کمافی آن تا بت بستان افروز
جفت آذرگون با لاله رفیقی دلسوز
آفرازه زده بر سبلت و ریش از گز و گوز
پسر زین پی مسخرگی را شب و روز
عاریت داده بدو سبلت و ریش و بیغوز
بنجارا شده هنگام صبی علم آموز
تاج برهان اجل کرده ورا خشک سپوز
چو لحافی را گفتی که همی گاد غراب
باز قاضی حسن آن دم زنخ نو کرده
بدل اندر همه را نرخ بیکجو کرده
در پی خرزه سادات دوا دو کرده
وان بامید خر انبار روا رو کرده
بنفاق و بریا لاولم ولو کرده
چون سگان نیم شبان بانگ عواعو کرده
بنجا را شده و حجره یکرو کرده
بدم نان بکشان رفته کشان . . . ن بشتاب
قاضی اسعد که عمید است او خزاعی نسب است
مرکز دانش و سرمایه فضل و ادبست
بعجم زاده ولی فخر نژاد عربست
دیدن طلعت میمونش طربرا سبب است
سخت عالی نسب و خوشخط و نیکو لقب است
بابت مردم کولنگ لگام عربست
با چنان روی نه . . . اد است کس او را عجبست
بسته گوید من ایر ندیدم در خواب
راست گوید همه دید است ببیداری در
خورده بسیار بمستی و بهشیاری در
. . . ونش خو کرده بخردی بکلان کاری در
بوده یکسان بستانی و نگونساری در
گشته درمانده ببیماری . . . ون خواری در
تا شکیباست بدو علت بیماری در
مرد خواهد که بگیرد بشب تاری در
تا کی و چند به . . . ون در زندش قاب قاب
دیگر اسکاف حکیمی که بخوی مگس است
دول حلواست چو حلوا ز همه باز پس است
بانگ بیهوده همیدارد گوئی جرس است
وز بسی گنده دکانش بمثال جرس است
گر چه با مایه کمی دون و دنی و دنس است
در سرش از شرف و جاه و بزرگی هوس است
شرف و جاه چو وی تیره دلی این نه بس است
که به نزد تو خداوند بود روشن است
ده برون کن که اگر دیرتر آنجا پاید
هر زمان بر هوس او هوسی بفزاید
وی چو در مجلس تو مرغ مسمن خاید
ماهی زنده به . . . ون جای دگر خوش باید
پیش ما آید و انگشت بگه آلاید
خود ورا آن سزد و آن خورد و آن شاید
خویشتن را ز پی دادن . . . ون آراید
از پی ایر دود دربد رو باب بباب
کرم رویست ولیکن چونکت آغا زد
بیکی نکته بناجور برف اندازد
دوزخ آنرا که خرد از سخنش بگدازد
سیفک چنگی باید که رهی بنوازد
زآتش گرم سماعیش سری بفرازد
تا ز گرمی سر حمدانش بزانو بازد
خر کل گوزی پر سیفک چنگی تازد
تا بشهباز نگاهی نکند خر بصواب
من بیچاره مگر بر رخ آن مه نگرم
که چو در وی نگرم جامه بتن در بدرم
بزبان با سخن او سخن مه نبرم
بر لب او که همی گوید شهد و شکرم
تو دهی بوسه و من خامش بوسه شمرم
ور تو کاری دگر آغاز کنی خون بخورم
نه ویست از رحم مادر و پشت پدرم
که بذین کار مرا با تو رسد غیرت و ناب
ذوفنونست که او هست ازین برده برون
چون ندیمان دگر مرد ندیده پس . . . ون
گشته معروف بحلم و بوقار و بسکون
نی چو من اند ککی دارد در مغز جنون
در سمرقند ز ننگ گهکی گوناگون
جامه چینی را سم ستانداست زبون
جامه چینی او را نه چگونه است و نه چون
همه را چام شرابست ورا جام سراب
در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است
نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است
سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است
سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است
فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است
کز دو تن زیر یکی باشد و دیگر زبر است
زبری را بفتادن ز بلندی خطر است
زیرکی ورزد وزیری کند آن حکمت باب
ای خداوند یکی شاعر ساده سخنم
بمزاح است گشاده همه ساله دهنم
با ندیمان تو عشرت زنم و ربح کنم
نه ندیمان تو . . . لند و بدیشان شکنم
بلکه خود را بندیمان تو می برفکنم
گر ندیمان تو . . . لند ندیم تو منم
باد در . . . ون ندیمان تو دم ذقنم
سر هر موئی بر ایر خری بسته طناب
سوزنی سمرقندی : مسمطات
شمارهٔ ۳ - احمد لاک لالکی
ای همه تاز بارگان سری و آشکارگان
یک یک و جمله کارگان رب درو مغ فشارگان
بر سر نان نظارگان پیشتر از ستارگان
آنکه بد از خیارگان گشت زایر خوارگان
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
چژن سگ لاک میدود بو که بجای در شود
بانگ سماع بشنود . . . ون بشراب مگرود
گردد مست و بغنود بو که کش ادب رود
باش که بینئی شود احمد لاک نارود
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
باز ز خوی کودکی رفت ز ناز و نازکی
داد زکات ده یکی کوه ز ماه کاکلی
کالی را بچابکی قاضی را بسالکی
پیش ملوک چندکی احمد لاک لالکی
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
احمد لاک قاب خفت وز ضرر شراب خفت
در خورکان باب جفت راست که همچو آب خفت
مست شد و شتاب خفت برگذرد باب خفت
الحق بس صواب خفت کرد پی ثواب خفت
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
احمد لاک دمبدم خانه نورد بی ستم
خورد شراب پیش و کم برزد بر زمین شکم
با همه کانش دمبدم کار کننده چون درم
برد بدست چپ علم دم لم و دم لم و لم
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
احمد لاک را برز گفت علی کاک پز
کای چو حریر و خز و بززین خودباوه نیم گز
سخت شده چو چوب گز دندان بر نه و مگز
وزه ره . . . ون یکی بمز جز تو که داند این لغز
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱ - خر خمخانه
خر سر خمخانه ای زنت غر و ایضا
هست مرا در هجای تو ید بیضا
هستی از شاعران مبعض کلی
جز تو همی شاعرند بعضی بعضا
مایه فکند است در دل همه از تو
طلعت میشوم تو عداوت و بغضا
خود را کردی بگرگ یوسف مانند
قال زدی، گرگ خورده بادت غضا
ایضا در شعر اگر نبود درآمد
خر سر خمخانه ای زنت غر و ایضا
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۴ - هجو من
کی چون توئی خر از همه اهل گزیدگیست
کاین هجو من ترا بتاز خر کریدگیست
جز آنکه دیدمت بپس پیر میره در
دیگر مرا بگوی که با تو چه دیدگیست
من خر سپوزم و تو خر، اینست جرم من
اینجا نه خر فروشی و نه خر خریدگیست
هر روز ختری تو و من خر سپوزتر
خری و خر سپوزی تا آفریدگیست
از یک هجا، زبان تو خر را بریده ام
باقی هر آنچه هست، نمک بر پزیدگیست
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۵ - خر دجال
ای خر دجال گرگ یوسف خوانی
خود را این بذله لطیف کپک مخت
گرگ و خری هم بر آهن مثال که خنثی
دخت و پسر هم پسر نفایه و هم دخت
گر خریا گرگ پوست از تو کنم باز
از جهت پوستین، نه از پی کیمخت
آنکه مرا پوستین وصوف وصلت داد
آن تو کی داد گر قطار کنی بخت
خام طمع شاعری و شعر تو هم خام
نه طمع تو نه شعر تو، نخوهم پخت
کعبه نظم سخن خراب شد از تو
همچو ز بخت النصر حظیره در تخت
اشتر بختی دوان دوان به . . .
بخت نصر بر تو باد لعنت بر بخت
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۸ - در راه
پیش آمدم براه یکی تا زنا گشاد
نیمور من بدیدن او باد در فتاد
بر من سلام کرد و کنارم گرفت تنگ
ایراز کرن سر بمیان پای او نهاد
پنداشت آن پلید که حیران شدست تاز
و اکنون همی بخانه خوهم برد و سیر . . . اد
برمی طپید گرد میان پای من بخشم
چون کودکی که بر طپد از زخم اوستاد
کودک چو این بدید بگفتا که چیست این
گفتم که ایر چاکر تو ای پری نژاد
بر سر کله نهاده، کمر بسته بر میان
چون روی تو بدید بخدمت بایستاد
گفتا دروغ گوئی و لافی همی زنی
ایراینچنین نباشد وایر اینچنین مباد
پوشیده زاهدیست بمو بسته از کجا
میر جلیل سید اسحاق کف راد
تا چاکرانش از تو ستانند ناگهان
از زیر دامنش نتوانی برون نهاد
گفتم که بارک الله شادی بروی تو
ایزد بفضل فال ترا گوشها دهاد
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۹ - حکیم سوزنیم
حکیم سوزنیم چشم شاعران بهجا
چو چشم باز بدوزم بسوزن پولاد
بسان سوزن بی رشته خاطری دارم
بهر کجا که درآید، فرو رود آزاد
چو رشته درکشم از هجو یکجهان شاعر
بیکدگر بردوزم که درنگنجد باد
کسی که گفت مرا هجو و نام خویش نگفت
کند چو سوزن هجوم در او خلد فریاد
بگیرم آنگه ریشش یکان یکان بکنم
چو پر جوزه اندر ربوده گرسنه خاد
بگویم ای زن تو گشته قلتبان شوهر
سیاهه حشر زن شده ترا داماد
مرا هجا چه کنی چون هجا بمن ندهی
هجای من ببدیع الزمان کجا افتاد
کنم مراو را تا هجو من بدو برسد
وی از هجای من اندوهگین شود یا شاد
نه من مراو را شاگرد شایم و نه رهی
نه آنکسی که مراو ترا بداست استاد
بیا و هجو مرا پیش روی من برخوان
اگر توانی در پیش روی من استاد
لفیظ کردی فرزند خویش و میدانم
که شعر باشد فرزند شاعر و زو زاد
لفیظ بود که فرزند خویش کرد لفیظ
که داند این ز که ماند و که داند آن ز که زاد
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱۰ - ای پسر
ای پسر گر به . . . س شوی چو بزرگان
از پی تو خوان نهند و شمع فروزند
پس مشو از بهر آنکه از پی یک . . . س
کینه ز گربه بده طریق بتوزند
پره بینی کنند و کوس ببرند
سبلتها برکنند و پنجه بسوزند
خاره بکوبند و دست و پای ببندند
سیر به . . . ون در خلندو درز بدوزند
باز روانش درافکنند نگونسار
تا که کلید درش به . . . ون بسپوزند
گربه چو خصم بزرگواران باشد
کایشان بر سبیلت مکنکگان چوزند
گربه . . . س روز کور نیکو نبرد
کوری کاین مهتران ستاره روزند