عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
اثیر اخسیکتی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲
بس کاین دل زار ریش کردی
گفتم زینهار بیش کردی
دل شیشه نازک و غمت سنگ
آسان شکند چوریش کردی
فرمان هوای خویشتن را
بر تیر جفا چو کیش کردی
وین طرفه که در کنام شیران
خونریز به چشم میش کردی
خورشیدی و در دل نژندم
خاصیت ماه و جیش کردی
اول همه نوش عرضه کردم
پس زود به غم سریش کردی
این جان سریش باز کرده
پس زود ز غم سپریش کردی
خون میخور و با جفاش میسازد
کاین کار بدست خویش کردی
دوش از طرب خیال بر سر
بر باد خرد پریش کردی
چون پیش اثیر خود رسیدی
بی باکی و عشوه بیش کردی
اثیر اخسیکتی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
بر آن کس که کمتر ز سگ باد پیشت
چرا شیر طاقی کند چشم میشت
رخت، عهد دلها، از آن داد فتوی
بفرمان من غمزه جور کیشت
بصد ساله ره، خون عاشق بریزی
حقیقت تو ماهی و عشاق خیشت
امیر بتانی تو چون شحنه بد
چه بیگانه در جور کردن چه خویشت
بشکرانه جان، سازم آماج تیری
که بر نام من سر برآرد زکیشت
بر این خسته دل نوک مژگان همی زن
که شد نوش من بارد از نوک نیشت
بخوردن اگر رخصتی هست، دردت
ز مردن اگر چاره ئی نیست پیشت
تو خود در جهان من می نکنجی مرا بین
که بنشانده ام در دل تنک ریشت
به بیش و کم من کجا سر در آری
که چون من سر از پیش صد هست بیشت
اثیر از تو بیمار در پرده افتد
چو در چشم باشد بعشاق خویشت
اثیر اخسیکتی : قطعات
شمارهٔ ۳۸
چو دولت قدم کرده از سررسیدم
بعالی جناب تو مخدوم مفضل
مرا ازوحل پای در گل که درمان
نهاد از سر منع دستیم بر دل
بدینسان تو مداح نو را پسندی
همش دست بر دل همش پای در گل
اثیر اخسیکتی : قطعات
شمارهٔ ۴۷
بدرد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
نه زین پیکار کم داری و نه بیکار بگذارم
بیک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
چو یک غم بخشی ام جانا غمی دیگر طمع دارم
اثیر اخسیکتی : ترکیبات
شمارهٔ ۶
ای دل بی رحم تو را، مایه ی شادی غم ما
این چه بلا بود قضا، من ز کجا نوز کجا
تا که ز من جور و جفا، شرم نداری ز خدا
اینت بلائی که توئی، یارب زنهار تورا
یا رب زنهار ز تو سخت بلائی که توئی
نگار جادو سخنی، سوار لشکرشکنی
آفت هر جان و تنی، فتنه دور ز منی
چون غمزه بر غمزه زنی، گشته بهم برفکنی
اینت بلائی که توئی، یا رب زنهار ز تو
یارب زنهار ز تو سخت بلائی که توئی
گرچه توئی سرو سهی، بچهره خورشید و مهی
چوپای در مهد نهی، ز دور نادیده رهی
دل بربائی ز رهی، برزنی و عشوه دهی
اینت بلائی که توئی، یارب زنهار ز تو
یارب زنهار ز تو سخت بلائی که توئی
برکنی از عشوه سرم، خون کنی از غم جگرم
شبی چو باران بگرم، ور نخرامی زدرم
غصه ز تو چند خورم، محنت تو چند برم
اینت بلائی که توئی، یارب زنهار ز تو
یارب زنهار ز تو سخت بلائی که توئی
شیفته زار توام، عاشق رخسار توام
گشته و بیمار توام، بدل گرفتار توام
بجان. خریدار توام، بیا. که در کار توام
اینت بلائی که توئی، یارب زنهار ز تو
یارب زنهار ز تو سخت بلائی که توئی
باشد شرمیت یقین، از من رنجور حزین
زغمزه بگشای کمین، مگر از این غمزه کین
اثیر خود را به از این، ز دوستداران بگزین
اینت بلائی که توئی، یارب زنهار زتو
یارب زنهار ز تو سخت بلائی که توئی
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۲
سالی است که پای در گلی نیست مرا
در سر هوس رخ گسلی نیست مرا
از عشق بتان، پار زیان کرد دلم
هر سال به تازگی دلی نیست مرا
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۵
تا دورم از آن دو زلف مشکین بتاب
از آتش دل، ز دیده می ریزم آب
اکنون چکنم که بخت برگشته ی من
گفتار به نامه کرد و دیدار به خواب
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
تا عاقله ی ما دل دیوانه ی ماست
یک درد نشان ده، که نه همخانه ی ماست
هر درد که ساغر جهان حصه کند
چون درنگری، نصیب پیمانه ی ماست
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
پیراهن دل، محنت و اندوه بس است
غم های بسی گرانتر، از کوه بس است
دل تاب یک اندوه تو دارد لیکن
اندوه در آن است، که اندوه بس است
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
تا شربت عاشقی چشیدم زغمت
هر بد که گمان بری کشیدم زغمت
قصه چکنم، بجان رسیدم زغمت
آن به که نگویم، آنچه دیدم زغمت
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
در رهگذر باد، چراغی که توراست
ترسم که بمیرد، از فراغی که توراست
بوی جگر سوخته عالم بگرفت
گر نشنیدی زهی، دماغی که توراست
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
دردا، که ز عمر مایه ی سود نماند
یک دوست، کزو دلی بیاسود نماند
چون کیسه ی ایام بجستم در او
یا نقد وفا نبود، یا بود، نماند
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
در بند تو بیوفاست دل چه توان کرد
بر روی تو مبتلاست دل، چه توان کرد
اقبال دو کون عرض کردیم بر او
جز محنت دل نخواست دل، چه توان کرد
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
بر من چو فراق آن بهشتی گذرد
روزم به فغان، شبم به زشتی گذرد
دور از تو، چنان اشک ز چشمم خیزد
کز تارَکم، آسمان به کشتی گذرد
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
چون بی رخ دلبر است ایام بهار
عیشم بچه دل باید و شادی بچه کار
در باغ بجای سبزه، گو میغ بر آ
از ابر بجای قطره گو سنگ ببار
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
روزم همه چون شب آمد، از درد فراق
لفظم همه یارب آمد، از درد فراق
و آن جان، که لبالب آمد از درد فراق
دریاب، که بر لب آمد از درد فراق
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
هر شب ز دل و چشم خود ای شمع چگل
چون شمع کنم، در آب و آتش منزل
در آرزوی روی تو ای مهر گسل
دل را سرجان نماند و جان را منزل
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
غمگین دلکی، ز راه دور آوردم
او می‌نامد، منش به زور آوردم
آنجاش ز دست کافری بِربودم
وین جاش به پای خود به گور آوردم
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
من بودم و دوش، یار سیمین تن من
جمعی ز نشاط و عیش، پیرامن من
آنها، همه صبحدم پراکنده شدند
جز خون جگر، که ماند در دامن من
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
دل بسته اوست چون جدا مانده از او
جان زنده بماناد، که وامانده از او
دل ماند مرا، از او غلط می گویم
آن دل بنمانده است که جا مانده از او