عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۹
این عشق به جانب دلیران گردد
آهو است که او بابت شیران گردد
این خانهٔ عشق از امل معمور است
می‌پنداری که بیتو ویران گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۲
بار دگر این خسته جگر باز آمد
بیچاره به پا رفت و به سرباز آمد
از شوق تو بر مثال جانهای شریف
سوی ملک از کوی بشر بازآمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۳
با روی تو هیچکس ز باغ اندیشد
با عشق تو از شمع و چراغ اندیشد
گویند که قوت دماغ از خوابست
عاشق کی شد که از دماغ اندیشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۴
با سود وصال تو زیانت نرسد
جانی تو که زحمتی بجانت نرسد
می‌ترساند ترا که تا هر نفسی
پر دل شوی و چشم بدانت نرسد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۵
با هرکه دمی عشق تو آمیخته شد
گوئی که بلا بر سر او ریخته شد
منصور ز سر عشق میداد نشان
حلقش به طناب غیرت آویخته شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۷
بعضی به صفات حیدر کرارند
بعضی دیگر ز زخم تو بیمارند
عشقت گوید درست خواهم در راه
گوئی تو که نی شکستگان بسیارند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۷
بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی‌عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی‌جنبش عشق در مکنون نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۱
بی‌یاری تو دل بسوی یار نشد
تا لطف غمت ندیده غمخوار نشد
هرچیز که بسیار شود خار شود
غمهای تو بسیار شد و خوار شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۲
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۵
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۶
تا در طلب مات همی کام بود
هر دم که برون ز ما زنی دام بود
آن دل که در او عشق دلارام بود
گر زندگی از جان طلبد خام بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۴
تو جانی و هر زنده غم جان بکشد
هر کان دارد منت آن بکشد
هر جان که چو کارد با تو در بند زر است
گر تیغ زنی از بن دندان بکشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۸
جانا تبش عشق به غایت برسید
از شوق تو کارم به شکایت برسید
ارزانکه نخواهی که بنالم سحری
دریاب که هنگام عنایت برسید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۵
جانم ز هواهای تو یادی دارد
بیرون ز مرادها مرادی دارد
بر باد دهم خویش در این بادهٔ عشق
کاین باده ز سودای تو بادی دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۸
جز دمدمهٔ عشق تو در گوش نماند
جان را ز حلاوت ازل هوش نماند
بی‌رنگی عشق رنگها را آمیخت
وز قالب بی‌رنگ فراموش نماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۲
چشمی که نظر بدان گل و لاله کند
این گنبد چرخ را پر از ناله کند
میهای هزارساله هرگز نکنند
دیوانگیی که عشق یکساله کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۷
چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد
جان در لب تو چو دیدهٔ میم افتاد
نمرود صفت ز دیدگان رفت دلم
در آتش سودای براهیم افتاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۹
چون روز وصال یار ما نیست پدید
اندک اندک ز عشق باید ببرید
میگفت دلم که این محالست محال
سر پیش فکنده زیر لب میخندید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۳
چون صورت تو در دل ما بازآید
مسکین دل گمگشته بجا بازآید
گر عمر گذشت و یک نفس بیش نماند
چون او برسد گذشته‌ها بازآید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۵
حاشا که دل از عشق جهانرا نگرد
خود چیست به جز عشق که آنرا نگرد
بیزار شوم ز چشم در روز اجل
گر عشق رها کند که جانرا نگرد