عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۹
تا کی به غم زمانه سازیم ای دل
در بوته غم چو زر گدازیم ای دل
چون نیست میسّرت وصالش شبکی
تا چند ز دور عشق بازیم ای دل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۰
هرچند که تو دشمن جانی ای دل
در جان من خسته روانی ای دل
اندیشه چنین بکن که خود را و مرا
از دست فراق وارهانی ای دل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۵
بلبل که تو از جان شده ای ناظر گل
گل می رود از باغ تو شو حاضر گل
در اوّل گل چو خوش بود حال جهان
هرچند که خوش نیست مرا آخر گل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۰
بس زهر که از دست غمت نوشیدم
بس جامه صبر و مردمی پوشیدم
جانا خبرت نیست که در بحر غمت
جان دادم و از میان جان کوشیدم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۷
تا کی غم این جهان فرسوده خورم
تا چند جفای مردم سفله برم
چون خال بتان حال دلم گشت تباه
در چرخ کبودجامه خود نیست کرم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۹
تا روی چو ماه تو نهانست ز چشم
بی روی توأم دجله روانست ز چشم
از سوز دل سوخته وز جور فراق
خونابه به روی من روانست ز چشم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۳
در آتش روی دوست بگداخت دلم
جان و سر و عمر خویش در باخت دلم
گویند چرا نساختی با غم او
گفتم چه کنم چون که نمی ساخت دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۵
از دست غمت به جان رسیدست دلم
صد جامه جان ز غم دریدست دلم
بس خار ز غم خورده و یک روز گلی
از گلبن وصل تو نچیدست دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۶
از دست غم تو تا توانست دلم
سرگشته ز غم گرد جهانست دلم
هرچند که بالاش بلاییست بلند
در بند قد سرو روانست دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۲
در دست جفای توست همواره دلم
وز خانه صبر گشته آواره دلم
در غصّه ایام فراقت دایم
یک لحظه نگشت شاد بیچاره دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۴
گر من ز غمت جامه دل چاک زنم
آتش ز سر سوز بر افلاک زنم
از آه من دلشده ای ماه بترس
زیرا که من آه از دل غمناک زنم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۰
ابروی تو پیوسته به خم می بینم
وز هجر تو چشم خود به نم می بینم
آخر به که گویم غم جان و دل خود
غمخوار درین زمانه کم می بینم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
ببرید ز من نگار مسکین دل من
مهجور شد از وصال مسکین دل من
ننواخت مرا شبی به وصلش چه کنم
زان روی چنین شدست مسکین دل من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
تا کی بود از غمت بلا بر دل من
تا چند نهی داغ جفا بر دل من
زین بیش منه که طاقتم طاق شدست
بار غم و غصّه دلبرا بر دل من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
از جور فلک خون به دلم افتاده
وز غم به دو پای در گلم افتاده
ای دوست میان این همه دشمن و دوست
بی وصل تو من بس خجلم افتاده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
مسکین دل من دور ز جان افتاده
سرگشته ز عشق در جهان افتاده
از غصّه روزگار و از درد فراق
بیچاره به کام دشمنان افتاده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
بیداد به من ز حد بشد، دادم ده
تا چند خورم غم، تو دلی شادم ده
در هر نفسی که می‌زنم در شب و روز
نامی ز هزار و یک، یکی یادم ده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۶
بیچاره دلم کرد فغان از دیده
و آمد ز فراق تو به جان از دیده
دل شرح فراق تو نمی یارد گفت
دارد گله ها به صد زبان از دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
ای کرده روان فرات خون از دیده
آویخته اشک سرنگون از دیده
با این همه درد دل خیال رخ دوست
آخر تو بگو که چون رود از دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۹
آه از دل بیقرار و آه از دیده
خون دل ما که کرد راه از دیده
تا دیده ندید دل بدو میل نکرد
گاهی گله از دلست و گاه از دیده