عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۹
یک در فلک از امید من نگشاید
یک کار من از زمانه می‌برناید
جان می‌کاهد غم تو می‌افزاید
در محنت من دگرچه می‌درباید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۴
ای عشق به جز غمم رفیقی دگر آر
وی وصل غرض تویی سر از پیش برآر
وی هجر بگفته‌ای بریزم خونت
گر وقت آمد بریز و عمرم به سر آر
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۶
در دست غمت دلم زبونست این بار
وین کار ز دست من برونست این بار
وین طرفه که با تو نرد جان می‌بازم
دست تو بهست ودست خونست این بار
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۷
دل محنت تازه چاشنی کرد آخر
سوگند هلاک جان من خورد آخر
عشقی که فرود برد جهانی به زمین
می‌جست و هم از زمین برآورد آخر
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۸
از دست تو بنده داستانی شده گیر
وز مهر نشانهٔ جهانی شده گیر
دل رفت و نماند جان و تن بر خطرست
من ماندم و عشق و نیم جانی شده گیر
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۸
آن دل که تو دیده‌ای فکارست هنوز
وز عشق تو با نالهٔ زارست هنوز
وان آتش دل بر سر کارست هنوز
وان آب دو دیده برقرارست هنوز
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۱
ای ماه ز سودای تو در آتش تیز
چون سوخته گشتم آبرویم بمریز
چون چرخ ستیزه‌روی با من مستیز
من در تو گریختم تو از من مگریز
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۴
در منزل دل غم تو می‌آید و بس
در سکنهٔ جان غم تو می‌باید و بس
تا صبح جمال فتنه‌زای تو دمید
گویی که ز شب غم تو می‌زاید و بس
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۵
روزی که کنم هجر ترا بر دل خوش
گویم چه کنم تن زنم اندر آتش
چون راست که در پای کشم دامن صبر
عشق تو گریبان دلم گیرد و کش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۰
گفتم که گهی چند نپرسم خبرش
تا بوک برون شد تکبر ز سرش
خود هست کرشمه هر زمان بیشترش
اکنون من و زاری و شفیعان درش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۱
هر تیر جفا که داری اندر ترکش
چون سر ز وفا نمی‌کشم گردن‌کش
من دست ز آستین برون کردم و عشق
تو خوش بنشین و پای در دامن کش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۱
دل فرق نمی‌کند همی دانه ز دام
راهیش به جامعست و راهیش به جام
با این همه ما و می و معشوقه به کام
در مصطبه پخته به که در صومعه خام
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۳
با یاد تو ای ریخته عشقت آبم
نشگفت اگر بود بر آتش خوابم
روی از غم چون تویی چرا برتابم
تا به ز غمت کدام شادی یابم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۸
زلف تو دلم برد و به جان در خطرم
گیرم که ز بیم پی به زلفت نبرم
باری دمی از زیر کله بیرون کن
چندان که ز دور در دل خود نگرم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۹
سودای تو بیرون شده یکسر ز سرم
وز کوی تو ببرید خرد رهگذرم
دست طلب تو باز در کوفت درم
تا با سر کار برد بار دگرم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۲
آخر ز تو چون روی به خون تر دارم
در عشق ز هیچ روی باور دارم
بردار ز روی پرده ورنه پس از این
من پرده ز روی راز دل بردارم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۴
در کوی غمت هزار منزل دارم
وز دست تو پای صبر در گل دارم
در راه تو کار سخت مشکل دارم
دل نیست پدید و صد غم دل دارم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۵
راز تو ز بیم خصم پنهان دارم
ورنه غم و محنت تو چندان دارم
گویی که ز دل نداریم دوست همی
آری ز دلت ندارم از جان دارم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۶
نه در غم عشق یار یاری دارم
نه همنفسی نه غمگساری دارم
بس خسته نهان و آشکاری دارم
یارب چه شکسته بسته کاری دارم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۸
در خدمت تست عقل و هوش و جانم
گر پیش برون روم ور از پس مانم
اقبال نیم که سال وماه و شب و روز
واجب باشد که در رکابت رانم