عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۴۵
اهل بایستی که جان افشاندمی
دامن از اهل جهان افشاندمی
گر مرا یک اهل ماندی بر زمین
آستین بر آسمان افشاندمی
شاهدان را گر وفائی دیدمی
زر و سر در پایشان افشاندمی
گر وفا از رخ برافکندی نقاب
بس نثارا کان زمان افشاندمی
گر مرا دشمن ز من دادی خلاص
بر سر دشمن روان افشاندمی
بر سرم شمشیر اگر خون گریدی
در سرشک خنده جان افشاندمی
گر مقام نیست هستان دانمی
هستی خود در میان افشاندمی
جرعهٔ جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی
لعل تاج خسروان بربودمی
بر سفال خمستان افشاندمی
دل ندارم ورنه بر صید آمدی
هر خدنگی کز کمان افشاندمی
گرنه خاقانی مرا بند آمدی
دست بر خاقان و خان افشاندمی
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۸
صورت به این لطافت سیرت به این نکوئی
در جسم پاک حور است روح فرشته گوئی
بستست خطش از نو دیباچه‌ای که گویا
هست آیت نخستین از مصحف نکوئی
گر کار خوبی از پیش رفتی به محض صورت
می‌کرد نقش دیوار دعوی خوب روئی
شغل طبیعت اوست در عین خشم و اعراض
زان نرگس سخن گو دزدیده عذر گوئی
در کامیابی توست سعی از تو بیش ما را
در قتل ماچه لازم چندین بهانه جوئی
در جستجوی ما نیست هیچت تعلل اما
گاهی که جمع گردید اسباب تندخوئی
بوی بهشت دارد این باغ اگرچه حالا
در وی مشام جان راست وقت بنفشه بوئی
در پاکدامنی‌ها دخلی ندارد اما
مانند خرقه پوشان دامان خرقه شوئی
هان محتشم درین راه سر نه که سالکان را
مشکل بود به این پا راه نیاز پوئی
شیخ بهایی : مقطعات
شمارهٔ ۹
می‌کشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد
زانکه می‌ترسم که از عشق تو باشد آه او
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹ - در تهدید
آفتاب سخا حمیدالدین
دور از مجلس تو مرگ فجا
نی شکر گفته‌ای و می نرسید
شاعرم هم به مدح و هم به هجا
... خر یاد می‌کنم لیکن
می‌دهی یا بگویمت که کجا
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۳ - در طلب شراب گوید
میر حیدر ایا که خیزد جود
از کف تو چو از شراب طرب
دوستت انوری که نگشاید
جز به یادت ز دوستداری لب
سه شبانروز شد که از مستی
باز نشناختست روز از شب
جلبی چند بوده‌اند حریف
الفیه شلفیه تبار و نسب
همه از آرزوی ... بزرگ
دست بر ... زنان که من یرغب
من و تایی دو دیگران با من
مانده زین ... خوارگان به عجب
همچنین باشد ارکند جودت
مدد خادمت به ماء عنب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴ - ایضا شراب خواهد
من و نگار من امروز هر دو رگ زده‌ایم
من از حرارت عشق و وی از حرارت تب
بزرگ بارخدایی کنی و بفرستی
ورا شراب عناب و مرا شراب عنب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶ - در شکایت گوید و توقع تلطف کند
چون برگهای طوبی طبعم به نام تو
یک روی بر ثنا و دگر روی بر دعاست
در خاطرم که بلبل بستان نعت تست
اطراف باغ عمر ابدالدهر پر نواست
با برگ و با نوای چنین بنده‌ای چو من
هر روز بی‌نواتر و بی‌برگ‌تر چراست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۲
به خدایی که با بزرگی او
چرخ با آنچه اندرو خردست
که مرا پای در رکاب سفر
دست بوسیدن تو آوردست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۰ - ایضاله
ای ز جانم عزیزتر خاکی
گر زمین عطف دامن تو برفت
از تو باز آمدن که یارد خواست
عذر این آمدن که داند گفت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۷
ای ریاحین ملک تازه به تو
راحت از راح قسم روحت باد
شهپر فکرت جهان‌پیما
قدم قاصد فتوحت باد
از تو بر فتنه نوحه کرده فلک
زندگانی و عمر نوحت باد
نسبت عشق و رغبت باده
مانع توبهٔ نصوحت باد
تا بود راح کارساز صبوح
کار هر صبح با صبوحت باد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۶ - شراب خواهد
ای کریمی که از نوال کفت
کان و دریا همیشه ناله کنند
روزی خلق چون مقدر شد
به کف دست تو حواله کنند
عیش خوش بر دلم حرام شدست
بامنش باز می حلاله کنند
زر نابم ده ازپی کابینش
زانچه از شیشه در پیاله کنند
شادزی تا که دایگان فلک
در کنارت هزار ساله کنند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴۴ - شراب خواهد
شاهدی دارم ای بزرگ چنانک
چاکرش آفتاب می‌باید
تا دلم تل سیم او بیند
یک جهان زر ناب می‌باید
نشود راست تا بود هشیار
گند مستی خراب می‌باید
تا ستونم رسد به خیمهٔ او
سه قدح می طناب می‌باید
نقل و اسباب و لوت حاصل شد
یک صراحی شراب می‌باید
تو بده تا ترا ثواب بود
گر دلت را ثواب می‌باید
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۹
دوش دور از تو ای مدبر عقل
نه به تدبیر عقل دوراندیش
پیشت از گونه گونه بی‌نفسی
که نگون باد نفس کافرکیش
کرده‌ام آنکه یاد آن امروز
می‌کند جانم از خجالت ریش
هیچ دانی چگونه خواهم گفت
عذر می خوردگی و مستی خویش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۶ - در بیان حال خود
خاطری چون آتشم هست و زبانی همچو آب
فکرتی تیز و ذکایی رام و طبعی بی‌خلل
ای دریغا نیست ممدوحی سزاوار مدیح
وی دریغا نیست معشوقی سزاوار غزل
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۳۹ - فی‌الاشتیاق
به خدایی که عقل کلی را
بر درش سر بر آستان دیدم
از پی وصف حضرت عزش
دهن نطق بی‌زبان دیدم
که من از دوری تو دور از تو
بی‌تکلف هلاک جان دیدم
بی‌تو تاریک شد جهان بر من
که به روئیت همه جهان دیدم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۰ - در عذر
ای همه سیرت تو هنگ و ثبات
چه کنم بی‌ثبات و بی‌هنگم
گر خطایی برفت بر قلمم
هست از آن شرم چون قلم رنگم
تا نگویی که شعر نیرنگیست
حاش لله نه مرد نیرنگم
از جهانی به تست فخرم و بس
گرچه هست از جهانیان ننگم
الحق الحق بدانچه کردستم
در خور هر عتاب و هر جنگم
چه شود از من این گران مشمر
هم تو دانی که بس سبک سنگم
بد مشو با من و مکن دل تنگ
که ز بد کرده نیک دلتنگم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۱
لنگ خواهی مرا روا باشد
دل از این من چگونه تنگ کنم
تا ترا من به قلتبانی تو
حاش لله که هیچ ننگ کنم
آن ترا از زن و مرا ز خدا
چون به میزان خود به سنگ کنم
تو بدان صلح کرده‌ای با زن
من بدین با خدای جنگ کنم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۳ - در جواب مکتوب دوستی
هست در دیدهٔ من خوب‌تر از روی سپید
روی حرفی که به نوک قلمت گشته سیاه
عزم من بنده چنانست که تا آخر عمر
دارم از بهر شرف خط شریف تو نگاه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۶ - در مذمت شاعری
شعر دور از تو حیض مردانست
بعد پنجاه اگر نبندد به
مرد عاقل به ناخن هذیان
جگر خویش اگر نرندد به
بر سپیدی که جای گریه بود
آن ندانم چه گر نخندد به
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۱ - در طلب سرکه و آبکامه
ای حکم ترا قضای یزدان
داده چو قدر گشادنامه
تو عمدهٔ ملکی و ممالک
لوحست و کفایت تو خامه
در خاک نهاده آب و آتش
پیش سخط تو بارنامه
در جنب کفت سیاه‌کامه است
حاشا فلک کبود جامه
آن شب که در آن جناب میمون
با عیش چنان مع‌الغرامه
در حجر گک نصیر خباز
بودیم چه خاصه و چه عامه
از چنگ خیال پر سماتی
وز باده دماغ پر شمامه
بر دست چپم یگانه‌ای بود
در کسوت جبه و عمامه
او را بطلب بگو چه کردی
ما را بدو وعده شادکامه
در آتش صبر چند باشم
ساکن چو سمندر و نعامه
این قصه چنین بر آب منویس
هم سرکه بده هم آبکامه