عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۶
جان گر ز غمت با دل پرتاب برفت
سر نیز بسان تیر پرتاب برفت
بنشست چو برف دیر و سردی ها کرد
بگداخت به انتظار و چون آب برفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۲
رحم آر بر این سوخته باخته روح
کم کن دلم از داغ جدائی مجروح
ای یوسف مصر دلم از دوری تو
با گریه یعقوبم و با نوحه نوح
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۷
بادی که بدی همدم آن حور نژاد
گه گه به سلامی ز منش کردی یاد
امروز به رغم من چنان کرد رقیب
کز بیم به گرد او نمی گردد باد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
دل جز بر تیر غمت آماج مباد
هجران ترا فرصت تاراج مباد
ور خوی تو این است که من می بینم
هرگز به تو هیچ خلق محتاج مباد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۳
در بزم تو شمع طرب افروخته باد
وز خلق خوشت بوی گل اندوخته باد
چون شمع هر آنکه خادم بزم تو نیست
گریان و گدازان و جگر سوخته باد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۲
از بسکه ز گریه نامه تر می گردد
هر حرف به خون دیده بر می گردد
بیچاره قلم نیز چو من در غم تو
می گرید و از غصه به سر می گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۶
عهدی کرده ست این فلک بیهده گرد
کز غربت و غم برآرد از جانم گرد
در عمر خود این عهد به سر خواهد کرد
در دور خود این نذر وفا خواهد کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
گرچه ز جفای تو بسی دیدم درد
هرگز نشود آتش سودای تو سرد
تا دل دارم غم تو در دل دارم
تا جان دارم غمت به جان خواهم خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۰
نه پایم ازین پس ره کویت سپرد
نه بر دل تنگم آرزویت گذرد
چون دیده باز چشم من دوخته باد
گر دیده من باز به رویت نگرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۹
گر چه دلم از جور تو داغی دارد
از پشتی صبر خود دماغی دارد
از تو به جز از عشق ندارد هوسی
وز وصل و فراق تو فراغی دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۳
ترسم که به گریه دیده آبم ببرد
وین پرده راز عشق بر من بدرد
تا آب گذشت زیر که سهل گذشت
آوخ که کنون بر سر که می گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۶
در عشق تو عمرم به ستم می گذرد
روزم همه در محنت و غم می گذرد
ایام جمال تو و دور غم من
شکر است که با اینهمه هم می گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۲
جانا غم دوری تو با ما آن کرد
کآن را به همه عمر بیان نتوان کرد
بر رویم اثرهای غمت پیدا شد
تا حادثه روی تو ز ما پنهان کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۳
دل بین که مرا غم که مهمان آورد
وز عشق که بر سرم چه طوفان آورد
از آتش پارسی روانسوزتر است
این سیل که از راه خراسان آورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
تا هست غمت غمی دگر نتوان خورد
وز عمر عزیز بی تو برنتوان خورد
چون نیست امید وصل انصاف بده
در هجر تو بیش ازین جگر نتوان خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۸
هر شب سپه غم تو راهم گیرد
حلق دل تنگ بی گناهم گیرد
هیچم غم خود نیست ولی ترسم از آنک
در آینه رخ تو آهم گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۳
از بسکه رخ نامه به خون تر می شد
هم کاغذ و هم حرف مستر می شد
گاهی چو سواد نامه می پیچیدم
گه چون قلمم دود به سر بر می شد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۸
گریانم از اندوه و عدو بر من چند
دشمن به مراد و دوستان اندر بند
ای دست اجل شدم به تیغت خرسند
بخرام و مرا بدین شماتت مپسند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۲
در جعبه روزگار یک تیر نماند
کاندر دل من به کینه تا پر ننشاند
یک آیت غم بر ورق گردون نیست
کاین دل به نظر ز بام تا شام نخواند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۳
گر خواب خوش است عق مرگش خواند
ور حالت مستی ست جنون را ماند
دیوانگی و مرگ به جان می جویم
تا یکدمم از غم جهان برهاند