عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰
گر صدق کلامت ندهد بال یقین را
پرواز تجرد که دهد روح امین را
از شرع تو هرکیش گدازد زخجالت
چون موم که بر شعله زند نقش نگین را
غیر ازدل پاک تو کسی دور نریزد
چون درد ته شیشه آلوده زمین را
شوق مه عید شب معراج برآورد
بر بام فلک عیسی خورشید قرین را
احرام ره خلق تو بستیم و بریدیم
درگام نخستین سر قربانی کین را
در دیدن آیینه که صلوات فرستد
از خاک درت گر ندهد زیب جبین را
از بردن نام تو رسد گر به لبم جان
بخشد دم عیسی نفس بازپسین را
بی عطرگلت چون چمن از غنچه خندان
صحرا نکند غالیه دان نافه چین را
خورشید غبار ره آن شرع مبین است
بستند چو آیین هنرخانه دین را
در معرکه دود از صف بدخواه برآید
هر چند گشایند کمان را و کمین را
تا فاش نماید به نظر حال بد و نیک
آیینه ما ساخته ای شرع مبین را
از پرتو لطف تو اسیر آینه سازد
در کعبه آن طوف دل گوشه نشین را
پرواز تجرد که دهد روح امین را
از شرع تو هرکیش گدازد زخجالت
چون موم که بر شعله زند نقش نگین را
غیر ازدل پاک تو کسی دور نریزد
چون درد ته شیشه آلوده زمین را
شوق مه عید شب معراج برآورد
بر بام فلک عیسی خورشید قرین را
احرام ره خلق تو بستیم و بریدیم
درگام نخستین سر قربانی کین را
در دیدن آیینه که صلوات فرستد
از خاک درت گر ندهد زیب جبین را
از بردن نام تو رسد گر به لبم جان
بخشد دم عیسی نفس بازپسین را
بی عطرگلت چون چمن از غنچه خندان
صحرا نکند غالیه دان نافه چین را
خورشید غبار ره آن شرع مبین است
بستند چو آیین هنرخانه دین را
در معرکه دود از صف بدخواه برآید
هر چند گشایند کمان را و کمین را
تا فاش نماید به نظر حال بد و نیک
آیینه ما ساخته ای شرع مبین را
از پرتو لطف تو اسیر آینه سازد
در کعبه آن طوف دل گوشه نشین را
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
نکرده شکوه بیجا زیارت لب ما
اثر ز خود رود از انتعاش یارب ما
نه از نزاع وبالی نه از جدل خللی
فروغ آینه صاف ماست کوکب ما
غبار خاطر پرواز گل نمی گردیم
قضا به شهپر عنقا نوشته مطلب ما
ریاض غفلت از این چشمه می شود سیراب
چگونه صبح نخندد به گریه شب ما
سماع ذره و بیتابی شرار یکی است
کشید سرمه وحدت به دیده مطلب ما
به بزم یار چراغان باده رنگین تر
نسب به شوخی مشرب رسانده مذهب ما
خط تو دعوی اعجاز می تواند کرد
بنفشه زار ارم رشک برده از شب ما
نوید عمر ابد می دهد اسیر تو را
درآسمان اثر انتظار یارب ما
اثر ز خود رود از انتعاش یارب ما
نه از نزاع وبالی نه از جدل خللی
فروغ آینه صاف ماست کوکب ما
غبار خاطر پرواز گل نمی گردیم
قضا به شهپر عنقا نوشته مطلب ما
ریاض غفلت از این چشمه می شود سیراب
چگونه صبح نخندد به گریه شب ما
سماع ذره و بیتابی شرار یکی است
کشید سرمه وحدت به دیده مطلب ما
به بزم یار چراغان باده رنگین تر
نسب به شوخی مشرب رسانده مذهب ما
خط تو دعوی اعجاز می تواند کرد
بنفشه زار ارم رشک برده از شب ما
نوید عمر ابد می دهد اسیر تو را
درآسمان اثر انتظار یارب ما
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۳
جذبه ها زین کوشش بی بال و پر دیدیم ما
کعبه و بتخانه را در یک سفر دیدیم ما
هجر ما آیینه وصل است و بعد آیین قرب
هر قدر شد دور آن را بیشتر دیدیم ما
از غبار ما بهار چشم حیران می چکد
فیض ها از همت اهل نظر دیدیم ما
وسعت جولان موری نیست در زیر فلک
عرصه کون و مکان را مختصر دیدیم ما
اشک ما آیینه می کارد به هر جا می رود
هر چه دیدیم از دل صاحب نظر دیدیم ما
هر قدر در پرده بودی هر قدر پنهان شدی
بیشتر از بیشتر از بیشتر دیدیم ما
چون توکل خضر ره شد کاهلی ها سرعت است
منزل مقصود بی عزم سفر دیدیم ما
امتیاز قدر بیقدری فزون است از قیاس
ذره را از آسمانها بیشتر دیدیم ما
هر کجا وحدت بهار جوش یکرنگی نمود
آتش یاقوت در آب گهر دیدیم ما
نا امیدی سر به سر امید شد آخر اسیر
عاقبت زین نخل بیحاصل ثمر دیدیم ما
کعبه و بتخانه را در یک سفر دیدیم ما
هجر ما آیینه وصل است و بعد آیین قرب
هر قدر شد دور آن را بیشتر دیدیم ما
از غبار ما بهار چشم حیران می چکد
فیض ها از همت اهل نظر دیدیم ما
وسعت جولان موری نیست در زیر فلک
عرصه کون و مکان را مختصر دیدیم ما
اشک ما آیینه می کارد به هر جا می رود
هر چه دیدیم از دل صاحب نظر دیدیم ما
هر قدر در پرده بودی هر قدر پنهان شدی
بیشتر از بیشتر از بیشتر دیدیم ما
چون توکل خضر ره شد کاهلی ها سرعت است
منزل مقصود بی عزم سفر دیدیم ما
امتیاز قدر بیقدری فزون است از قیاس
ذره را از آسمانها بیشتر دیدیم ما
هر کجا وحدت بهار جوش یکرنگی نمود
آتش یاقوت در آب گهر دیدیم ما
نا امیدی سر به سر امید شد آخر اسیر
عاقبت زین نخل بیحاصل ثمر دیدیم ما
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۱
اگر دنیا اگر عقبا علی بن ابیطالب
اگر امروز اگر فردا علی بن ابیطالب
فروغ دیده وحدت صفای سینه کثرت
بهشت خاطر دانا علی بن ابیطالب
لوای دولت شاهان صفای جان آگاهان
سر سرها دل دلها علی بن ابیطالب
نبینی تا قیامت خواب ویرانی اگر دانی
چه معماری است در دلها علی بن ابیطالب
به گفتن موجه دریا اگر رطب اللسان گردد
نیارد بر زبان الا علی بن ابیطالب
تعجب نیست گر بی انتظار شب ز ایمایی
کند امروز را فردا علی بن ابیطالب
در آن تنگی که در خاطر نگنجد جز خدا کس را
زند جوش از زبان ما علی بن ابیطالب
به هر ظرفی شرابی کرده لطفش در خور وسعت
امید جاهل و دانا علی بن ابیطالب
در آن وحشت که از یاد خدا دل گم کند خود را
بود ورد من شیدا علی بن ابیطالب
به صد طوفان شکستن در حبابی بار بگشاید
بگوید فاش اگر دریا علی بن ابیطالب
تجمل دستگاهان خرقه پوشان دانش آرایان
دو عالم از شما از ما علی بن ابیطالب
امیدم در بهار آرزو جای ثمر خواهد
ز باغ یثرب و بطحا علی بن ابیطالب
ز لطف بی دریغش در دو عالم مطلب ما را
خدا می داند و مولا علی بن ابیطالب
اسیر از فیض مهر کام بخشش در نمی مانم
ز بر دارم دعای یا علی بن ابیطالب
اگر امروز اگر فردا علی بن ابیطالب
فروغ دیده وحدت صفای سینه کثرت
بهشت خاطر دانا علی بن ابیطالب
لوای دولت شاهان صفای جان آگاهان
سر سرها دل دلها علی بن ابیطالب
نبینی تا قیامت خواب ویرانی اگر دانی
چه معماری است در دلها علی بن ابیطالب
به گفتن موجه دریا اگر رطب اللسان گردد
نیارد بر زبان الا علی بن ابیطالب
تعجب نیست گر بی انتظار شب ز ایمایی
کند امروز را فردا علی بن ابیطالب
در آن تنگی که در خاطر نگنجد جز خدا کس را
زند جوش از زبان ما علی بن ابیطالب
به هر ظرفی شرابی کرده لطفش در خور وسعت
امید جاهل و دانا علی بن ابیطالب
در آن وحشت که از یاد خدا دل گم کند خود را
بود ورد من شیدا علی بن ابیطالب
به صد طوفان شکستن در حبابی بار بگشاید
بگوید فاش اگر دریا علی بن ابیطالب
تجمل دستگاهان خرقه پوشان دانش آرایان
دو عالم از شما از ما علی بن ابیطالب
امیدم در بهار آرزو جای ثمر خواهد
ز باغ یثرب و بطحا علی بن ابیطالب
ز لطف بی دریغش در دو عالم مطلب ما را
خدا می داند و مولا علی بن ابیطالب
اسیر از فیض مهر کام بخشش در نمی مانم
ز بر دارم دعای یا علی بن ابیطالب
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲
فلک آیینه اسکندر علی بن ابیطالب
جهان تاریک و روشنگر علی بن ابیطالب
چراغ پاکی مظهر علی بن ابیطالب
فروغ اولین جوهر علی بن ابیطالب
بدایت تکیه گاه او نهایت خاک راه او
امیرالمومنین حیدر علی بن ابیطالب
منجم طفل نادانش مهندس لام الف خوانش
محیط و مرکز و محور علی بن ابیطالب
کواکب قطره ها کز جیب و دامان صدف ریزد
محیط آسمان گوهر علی بن ابیطالب
غبار درگهش بالانشین مسند هستی
ز عرش و لامکان برتر علی بن ابیطالب
ز طوفان بادبان نوح ابر چشم تر می شد
نمی افکند اگر لنگر علی بن ابیطالب
به موسی می نمود اول قدم غوغای این وادی
نمی بودش اگر رهبر علی بن ابیطالب
به دامادیش گر شد بیشتر زان پیشتر هم بود
شریک دین پیغمبر علی بن ابیطالب
دل جان، جان دل، چشم وچراغ خلوت وحدت
ضمیر روح را مضمر علی بن ابیطالب
شد از صبح ازل مهر سکون (و) راحت هستی؟
سپهسالار پیغمبر علی بن ابیطالب
فلک در مجمر خورشید عود (و) نافه گر سوزد
نهد خورشید در مجمر علی بن ابیطالب
گنهکار اسیرم باده لطف تو می خواهم
خمارم ساقی کوثر علی بن ابیطالب
جهان تاریک و روشنگر علی بن ابیطالب
چراغ پاکی مظهر علی بن ابیطالب
فروغ اولین جوهر علی بن ابیطالب
بدایت تکیه گاه او نهایت خاک راه او
امیرالمومنین حیدر علی بن ابیطالب
منجم طفل نادانش مهندس لام الف خوانش
محیط و مرکز و محور علی بن ابیطالب
کواکب قطره ها کز جیب و دامان صدف ریزد
محیط آسمان گوهر علی بن ابیطالب
غبار درگهش بالانشین مسند هستی
ز عرش و لامکان برتر علی بن ابیطالب
ز طوفان بادبان نوح ابر چشم تر می شد
نمی افکند اگر لنگر علی بن ابیطالب
به موسی می نمود اول قدم غوغای این وادی
نمی بودش اگر رهبر علی بن ابیطالب
به دامادیش گر شد بیشتر زان پیشتر هم بود
شریک دین پیغمبر علی بن ابیطالب
دل جان، جان دل، چشم وچراغ خلوت وحدت
ضمیر روح را مضمر علی بن ابیطالب
شد از صبح ازل مهر سکون (و) راحت هستی؟
سپهسالار پیغمبر علی بن ابیطالب
فلک در مجمر خورشید عود (و) نافه گر سوزد
نهد خورشید در مجمر علی بن ابیطالب
گنهکار اسیرم باده لطف تو می خواهم
خمارم ساقی کوثر علی بن ابیطالب
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
روز جزا خجالت سرشار نارساست
جرمم زیاده از حد و اقرار نارساست
خالی زگفتگو نشود دل چو گشت پر
مطلب بلند و رشته گفتار نارساست
تسبیح زد به دل نفس جستجو گره
چندانکه دید کوشش زنار نارساست
نشنیدن و نگفتن و حیرت بهانه ای است
اسرار بی نهایت و اظهار نارساست
شکر خدا اسیر که کار تو با خداست
هر چند دست عشق و دل یار نارساست
جرمم زیاده از حد و اقرار نارساست
خالی زگفتگو نشود دل چو گشت پر
مطلب بلند و رشته گفتار نارساست
تسبیح زد به دل نفس جستجو گره
چندانکه دید کوشش زنار نارساست
نشنیدن و نگفتن و حیرت بهانه ای است
اسرار بی نهایت و اظهار نارساست
شکر خدا اسیر که کار تو با خداست
هر چند دست عشق و دل یار نارساست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۹
شور دل پیشتر از دل به جهان آمده است
عید در اول ماه رمضان آمده است
گل آیینه توان چید ز گلزار سخن
راز پنهان که از دل به زبان آمده است
می دهد میوه نهالی که گلی می آرد
ورعی هست که مستی به میان آمده است
چه عجب روزم اگر محشر خورشید شود
شبم از پرتو دل صبح نشان آمده است
عید اگر بلبل هر صبح نگردد چه کند
روزه می گیری و مشرب به فغان آمده است
بسته گلدسته خورشید به صد رنگ دلم
چه بسامان ز تماشای نهان آمده است
کرده انگور به خم الفت و می گشته اسیر
پیر اگر رفته به میخانه جوان آمده است
عید در اول ماه رمضان آمده است
گل آیینه توان چید ز گلزار سخن
راز پنهان که از دل به زبان آمده است
می دهد میوه نهالی که گلی می آرد
ورعی هست که مستی به میان آمده است
چه عجب روزم اگر محشر خورشید شود
شبم از پرتو دل صبح نشان آمده است
عید اگر بلبل هر صبح نگردد چه کند
روزه می گیری و مشرب به فغان آمده است
بسته گلدسته خورشید به صد رنگ دلم
چه بسامان ز تماشای نهان آمده است
کرده انگور به خم الفت و می گشته اسیر
پیر اگر رفته به میخانه جوان آمده است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۴
فیض بیداری مسیح بخت آلود کیست
صبحدم پروانه بزم شب مولود کیست
عنبر سارای دود مجمر روحانیان
نکهت ریحان گلزار عبیر اندود کیست
فیض امشب گر نباشد قبله دور فلک
صبح مستی در طواف کعبه مقصود کیست
مردم چشم صباح انتظار فیض عید
پرتو روحانی شمع شب مولود کیست
هر طرف رو می کنم چون کعبه محراب دل است
غیر من در طوف امشب شش جهت مسجود کیست
می کشد صبح وصال از شام هجران نازها
گرمی سود است تا محشر ندانم سود کیست
از تجلی هر طرف پروانه ای پر می زند
شمع خلوتخانه وحدت شب مولود کیست
خضر از بیداری امشب زلالی گر نخورد
زنده جاوید بودن آتش بیدود کیست
دارد از گوش شنیدن چشم دیدن تازه تر
فیض بیداری ندانم صبحدم موعود کیست
گاهی از غفلت گه از بینش دلی وا می کنم
صبح و شام اسیر از چشم خواب آلود کیست
صبحدم پروانه بزم شب مولود کیست
عنبر سارای دود مجمر روحانیان
نکهت ریحان گلزار عبیر اندود کیست
فیض امشب گر نباشد قبله دور فلک
صبح مستی در طواف کعبه مقصود کیست
مردم چشم صباح انتظار فیض عید
پرتو روحانی شمع شب مولود کیست
هر طرف رو می کنم چون کعبه محراب دل است
غیر من در طوف امشب شش جهت مسجود کیست
می کشد صبح وصال از شام هجران نازها
گرمی سود است تا محشر ندانم سود کیست
از تجلی هر طرف پروانه ای پر می زند
شمع خلوتخانه وحدت شب مولود کیست
خضر از بیداری امشب زلالی گر نخورد
زنده جاوید بودن آتش بیدود کیست
دارد از گوش شنیدن چشم دیدن تازه تر
فیض بیداری ندانم صبحدم موعود کیست
گاهی از غفلت گه از بینش دلی وا می کنم
صبح و شام اسیر از چشم خواب آلود کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۸
جلوه ای از چشم دل مستور نیست
لن ترانی پرده دار طور نیست
پاکبازی را نشان دیگر است
هر که سربازی کند منصور نیست
تا تو می آیی قیامت رفته است
وعده وصل اینقدرها دور نیست
از غبارم آسمانها ساختند
بیش از این افتادگی مقدور نیست
چون به گل نسبت کند روی تو را
دیده ای دارد تماشا کور نیست
توبه کی دارد خلاف شرع دل
در قیامت بوالهوس معذور نیست
تخم حسنت در جهان پاشیده اند
حرص اگر دارد گناه مور نیست
دیده ام سیر دو عالم می کند
یک سر مژگان تماشا دور نیست
تا چه خواهد کرد با دل چشم او
خانه آیینه هم معمور نیست
نشئه در عالم سراسر می رود
از نگاهت هیچکس مخمور نیست
گر شود خاک آب گوهر می شود
ساغر دل کاسه فغفور نیست
از برای چشم بیمارش اسیر
شربتی چون شربت انگور نیست
لن ترانی پرده دار طور نیست
پاکبازی را نشان دیگر است
هر که سربازی کند منصور نیست
تا تو می آیی قیامت رفته است
وعده وصل اینقدرها دور نیست
از غبارم آسمانها ساختند
بیش از این افتادگی مقدور نیست
چون به گل نسبت کند روی تو را
دیده ای دارد تماشا کور نیست
توبه کی دارد خلاف شرع دل
در قیامت بوالهوس معذور نیست
تخم حسنت در جهان پاشیده اند
حرص اگر دارد گناه مور نیست
دیده ام سیر دو عالم می کند
یک سر مژگان تماشا دور نیست
تا چه خواهد کرد با دل چشم او
خانه آیینه هم معمور نیست
نشئه در عالم سراسر می رود
از نگاهت هیچکس مخمور نیست
گر شود خاک آب گوهر می شود
ساغر دل کاسه فغفور نیست
از برای چشم بیمارش اسیر
شربتی چون شربت انگور نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۰
گردیده ام اسیر دوا یا علی مدد
ضعفم رسا فتاده رسا یا علی مدد
مشکل گشای بی سر و پایان عالمی
خوش گشته ایم بی سر و پا یا علی مدد
پیچیده ضعف چون رگ و پی در وجود من
رفتار گشته حسرت پا یا علی مدد
ای خاک جلوه گاه سگانت طبیب خیز
گردم به باد داد دوا یا علی مدد
افتاده ام چو حرف عبث در میان خلق
شرمنده ام ز شاه و گدا یا علی مدد
ضعفم رسا فتاده رسا یا علی مدد
مشکل گشای بی سر و پایان عالمی
خوش گشته ایم بی سر و پا یا علی مدد
پیچیده ضعف چون رگ و پی در وجود من
رفتار گشته حسرت پا یا علی مدد
ای خاک جلوه گاه سگانت طبیب خیز
گردم به باد داد دوا یا علی مدد
افتاده ام چو حرف عبث در میان خلق
شرمنده ام ز شاه و گدا یا علی مدد
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۱
مالک رقاب فتح و ظفر یا علی مدد
از پافتاده ایم دگر یا علی مدد
روشن سواد دیده آیینه گشته ایم
یکبار گفته ایم اگر یا علی مدد
آتش فروز چهره شرمندگی مکن
دل بسته است از تو کمر یا علی مدد
خوش پایمال خصمی افلاک گشته ام
می خواهم از دل تو جگر یا علی مدد
آیینه خانه دو جهان است مهر تو
چشم دل و چراغ نظر یا علی مدد
خورشید ذره ای شده از خاک راه من
تا سایه ات فتاده به سر یا علی مدد
همت ز دستیاری خود بود روشناس
ابر محیط قطره گهر یا علی مدد
روشنگر است رای تو عالم به دست تو
آیینه ساز شام و سحر یا علی مدد
چون غیر درگه تو ندارد پناه اسیر
می خواهد از تو فتح و ظفر یا علی مدد
از کلک هر نفس که کشم در ریاض جان
انشا کنم به رنگ دگر یا علی مدد
از پافتاده ایم دگر یا علی مدد
روشن سواد دیده آیینه گشته ایم
یکبار گفته ایم اگر یا علی مدد
آتش فروز چهره شرمندگی مکن
دل بسته است از تو کمر یا علی مدد
خوش پایمال خصمی افلاک گشته ام
می خواهم از دل تو جگر یا علی مدد
آیینه خانه دو جهان است مهر تو
چشم دل و چراغ نظر یا علی مدد
خورشید ذره ای شده از خاک راه من
تا سایه ات فتاده به سر یا علی مدد
همت ز دستیاری خود بود روشناس
ابر محیط قطره گهر یا علی مدد
روشنگر است رای تو عالم به دست تو
آیینه ساز شام و سحر یا علی مدد
چون غیر درگه تو ندارد پناه اسیر
می خواهد از تو فتح و ظفر یا علی مدد
از کلک هر نفس که کشم در ریاض جان
انشا کنم به رنگ دگر یا علی مدد
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۹
بوی گل و روی ماه دارد
آیینه هزار آه دارد
گفتم که نگاه کن خدا را
گفتا که خدا نگاه دارد
پروانه و بلبلش دعاگوست
از شعله و گل سپاه دارد
حیران نظاره نهانش
صد عذر به یک گناه دارد
صحرای دلم هزار گلشن
در سایه یک گیاه دارد
از دیده نشان دل توان یافت
این دیر به کعبه راه دارد
پرکاری و دلبری و شوخی
هر شیوه که پرسی آه دارد
شرمنده ز کس نشد دل ما
شرمندگی از گناه دارد
زود آینه ساز می شود دل
گر پاس نفس نگاه دارد
صبح است و اسیر و حسن مست است
از غیر خدا نگاه دارد
آیینه هزار آه دارد
گفتم که نگاه کن خدا را
گفتا که خدا نگاه دارد
پروانه و بلبلش دعاگوست
از شعله و گل سپاه دارد
حیران نظاره نهانش
صد عذر به یک گناه دارد
صحرای دلم هزار گلشن
در سایه یک گیاه دارد
از دیده نشان دل توان یافت
این دیر به کعبه راه دارد
پرکاری و دلبری و شوخی
هر شیوه که پرسی آه دارد
شرمنده ز کس نشد دل ما
شرمندگی از گناه دارد
زود آینه ساز می شود دل
گر پاس نفس نگاه دارد
صبح است و اسیر و حسن مست است
از غیر خدا نگاه دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۸
خوابم شده تا سرمه بیداری توفیق
صبح از شب من می طلبد یاری توفیق
محراب نیازی شده هر موج سرشکم
تا قبله دل گشته مددکاری توفیق
در سایه مژگان تو بر بال کند ناز
پرواز دل ما ز هواداری توفیق
از ننگ غبارم به گلستان ننشیند
دستم گل دامان سبکباری توفیق
در کعبه قدح جوید و در میکده تسبیح
خوش آنکه شود مست ز هشیاری توفیق
بی ساخته شد کار و خدا ساز برآمد
آبادی ویرانه معماری توفیق
یکرنگ وفا باش در آیینه دل کن
سیر چمن معنی و گلکاری توفیق
در میکده نسبت دل تا چه نظر دید
ساغر زند اندیشه ز سرشاری توفیق
در پیرهن افشانده گلاب از مژه ام صبح
در خویش نگنجید ز بسیاری توفیق
بی نکهت کویت چمن شوخ نخندد
کافر نشوی در خم بیزاری توفیق
شایستگی اینهمه دل داشت به طالع
شد خاک نظر کرده همواری توفیق
دیوانه اسیر تو چه اقبال شکار است
خندید دو عالم ز پرستاری توفیق
صبح از شب من می طلبد یاری توفیق
محراب نیازی شده هر موج سرشکم
تا قبله دل گشته مددکاری توفیق
در سایه مژگان تو بر بال کند ناز
پرواز دل ما ز هواداری توفیق
از ننگ غبارم به گلستان ننشیند
دستم گل دامان سبکباری توفیق
در کعبه قدح جوید و در میکده تسبیح
خوش آنکه شود مست ز هشیاری توفیق
بی ساخته شد کار و خدا ساز برآمد
آبادی ویرانه معماری توفیق
یکرنگ وفا باش در آیینه دل کن
سیر چمن معنی و گلکاری توفیق
در میکده نسبت دل تا چه نظر دید
ساغر زند اندیشه ز سرشاری توفیق
در پیرهن افشانده گلاب از مژه ام صبح
در خویش نگنجید ز بسیاری توفیق
بی نکهت کویت چمن شوخ نخندد
کافر نشوی در خم بیزاری توفیق
شایستگی اینهمه دل داشت به طالع
شد خاک نظر کرده همواری توفیق
دیوانه اسیر تو چه اقبال شکار است
خندید دو عالم ز پرستاری توفیق
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱۱
زاهد به جان زهد که آزار من مکن
بیجا میانجی من و دلدار من مکن
مشرب هم از کمینه غلامان مذهب است
ایمان خشک اینهمه در کار من مکن
اقرار دیر و صومعه بشنو ز جوش می
دیگر میا و دعوی انکار من مکن
ایمان ناقصی که ندارم بیا ببین
تسبیح شید رشته زنار من مکن
من کفر محض و چشمه ایمان دل من است
سر بسته گفتمت به کس اظهار من مکن
ایمان محمد و علی و یازده امام
گفتم اسیر اینهمه آزار من مکن
بیجا میانجی من و دلدار من مکن
مشرب هم از کمینه غلامان مذهب است
ایمان خشک اینهمه در کار من مکن
اقرار دیر و صومعه بشنو ز جوش می
دیگر میا و دعوی انکار من مکن
ایمان ناقصی که ندارم بیا ببین
تسبیح شید رشته زنار من مکن
من کفر محض و چشمه ایمان دل من است
سر بسته گفتمت به کس اظهار من مکن
ایمان محمد و علی و یازده امام
گفتم اسیر اینهمه آزار من مکن
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲۳
گر به محشر لطف ساقی عذرخواه آید برون
کو دلی کز عهده شرم گناه آید برون
دیده ام خوابی که تعبیرش سراسر حیرت است
تا کجا با جلوه محشر پناه آید برون
پرسش دیوانم از جوش گناهان دور باد
دوزخ آن روزی که عاشق بی گناه آید برون
گریه می کردم چه دانستم که صیاد مرا
سبزه محشر ز خاک صیدگاه آید برون
خنده بر خاکستر حسرت شرار ما مزن
آنقدر بنشین که آن مژگان سیاه آید برون
می تپد در خون خود از خجلت قاتل اسیر
کرده صید تقصیر و ترسد بی گناه آید برون
کو دلی کز عهده شرم گناه آید برون
دیده ام خوابی که تعبیرش سراسر حیرت است
تا کجا با جلوه محشر پناه آید برون
پرسش دیوانم از جوش گناهان دور باد
دوزخ آن روزی که عاشق بی گناه آید برون
گریه می کردم چه دانستم که صیاد مرا
سبزه محشر ز خاک صیدگاه آید برون
خنده بر خاکستر حسرت شرار ما مزن
آنقدر بنشین که آن مژگان سیاه آید برون
می تپد در خون خود از خجلت قاتل اسیر
کرده صید تقصیر و ترسد بی گناه آید برون
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۷
حیدر شیرازی : قصاید السبعه
فی نعت النبی صلی الله علیه و سلم
شمس و قمر ز پرتو رای محمدست
دنیا و آخرت ز برای محمدست
در شهر اندرون که درو جز خدای نیست
دل خانه ی حق است که جای محمدست
خورشید آسمان که جهان غرق نور اوست
یک ذره روشنی ز صفای محمدست
تا دیده ام لقای محمد بسان نور
در دیده ام همیشه لقای محمدست
در درج سینه گوهر ایمان نهاده ام
وین نیز هم ز بحر عطای محمدست
هر روز آفتاب که عام است فیض او
سرگشته در فلک به هوای محمدست
اول به راه شرع قدم نه که روز حشر
باشد رضای حق چو رضای محمدست
در حشر با سلوک رسولان برابرست
اعمال امتی که سزای محمدست
حیدر که در دهن شکر نعت می نهد
چون طوطیی ز بهر ثنای محمدست
دنیا و آخرت ز برای محمدست
در شهر اندرون که درو جز خدای نیست
دل خانه ی حق است که جای محمدست
خورشید آسمان که جهان غرق نور اوست
یک ذره روشنی ز صفای محمدست
تا دیده ام لقای محمد بسان نور
در دیده ام همیشه لقای محمدست
در درج سینه گوهر ایمان نهاده ام
وین نیز هم ز بحر عطای محمدست
هر روز آفتاب که عام است فیض او
سرگشته در فلک به هوای محمدست
اول به راه شرع قدم نه که روز حشر
باشد رضای حق چو رضای محمدست
در حشر با سلوک رسولان برابرست
اعمال امتی که سزای محمدست
حیدر که در دهن شکر نعت می نهد
چون طوطیی ز بهر ثنای محمدست