عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
سلیم تهرانی : قطعات
شمارهٔ ۴۸ - بی سواری در سواد هند بودن مشکل است
بی سواری در سواد هند بودن مشکل است
اسب من مرد و دلم در اضطراب افتاده است
بس که تر دارد پیاده رفتنم، هرکس که دید
گوید این بیچاره پنداری در آب افتاده است!
دست من شد مدتی کز دامن زین کوته است
پای من عمری ست کز چشم رکاب افتاده است
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۸
دل از غم عشق گلرخان بی تاب است
آغشته به خون چو لاله ی سیراب است
هر جزوی ازان بود بر نوخطی
گویی دل من نسخه ی استکتاب است
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
ماییم که داغ دل ما ناسور است
از پای فتاده ایم و منزل دور است
احوال خود از کسی چه پنهان داریم
چون زلف، پریشانی ما مشهور است
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
بر هرچه نگاه کردم اسباب غم است
چیزی که ازو دلم شود شاد، کم است
ما را به وصال او چه جای شادی ست
در کشتن شمع، صبح تیغ دو دم است
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
ماییم و دلی که دایم از غم خون است
از دایره ی ساختگی بیرون است
موزونی طبع ما بود زینت ما
تقطیع برای طبع ناموزون است
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
دیگر ز چمن خرمی اخراج شده ست
سامان گل از خزان به تاراج شده ست
پروانه به بخت خویشتن می نازد
بلبل به گل چراغ محتاج شده ست
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
با من بخت سیاه در بدمهری ست
زهری ست، اگرچه رنگ او پازهری ست
از حال خراب من خبر می گوید
رنگم که چو زعفران ویران شهری ست
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
از گریه ی ماست هرکجا طوفانی ست
وز ناله ی ماست هرکجا افغانی ست
بلبل که به علم ناله افلاطون است
در مکتب ما، طفل «گلستان» خوانی ست
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
ای غمزه ی تو نهاده رسم بیداد
مژگان تو خونریز چو تیغ جلاد
از داغ جدایی تو هفت اعضایم
مچون نی هفت بند، دارد فریاد
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
درهم دلم از بودن شهر و ده شد
دلگیر ز وضع جمعه و شنبه شد
در سایه ی بخت تیره عمرم بگذشت
چون داغ که در زیر سیاهی به شد
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
آن بلبل مستم که خروشم بردند
ذوق سخن از لب خموشم بردند
در عالم غفلتم عجب ذوقی بود
افسوس که آن پنبه ز گوشم بردند
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
الماس به زخم دل فگاران ریزند
سیماب به جام بی قراران ریزند
در موسم گل، قطره ی باران از ابر
اشکی ست که در وداع یاران ریزند
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
چون چشم حسود است جهان برمن شور
آواره ی عالمم چو بیت مشهور
صبحم همه شام است، ولی شام فراق
روزم همه شب، ولی شب اول گور
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
افسوس که از شورش این بحر خطیر
عاجز گردید ناخدای تدبیر
از موج به موج است گذارم، گویی
مورم که رهم فتاده بر روی حصیر
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
دارم ز غم تو صد فغان اندر دل
باری چو زمین و آسمان اندر دل
عشقی چو عتاب دشمنان اندر سر
مهری چو حساب دوستان اندر دل
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
تا افتادی ز صدر زین، ناشادم
از نسبت مرکب تو خصم بادم
می خواستم این الم مرا هم باشد
چون اسب نداشتم، ز پا افتادم!
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
از صحبت آن رشک ملک می ترسم
زخمم، ز ملاقات نمک می ترسم
یک خنده به کام دل نکردم هرگز
چون طفل دبستان ز فلک می ترسم
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
خود را چه اسیر غم ایام کنم؟
رفتم که شراب عیش در جام کنم
گر دل ز برم رمید، من هم داغی
بر سینه بسوزم و دلش نام کنم
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
نه دل که چو گل به پیش یاری داریم
نه جان که ازو امید کاری داریم
چون شیشه ی ساعت از سپهر ناساز
در سینه همین مشت غباری داریم
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
ما حاصل شاخسار خشکی داریم
گل نیست به دست، خار خشکی داریم
وصل تو گرانبهاست ای گوهر و ما
همچون دریا، کنار خشکی داریم