عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
سید حسن غزنوی : مقطعات
شمارهٔ ۳۳ - این قطعه را از روی بترجمه خواست
دوستان را من زره پنداشتم بودند هم
لیک بهر دشمنان جاهل بی دین من
راست خواهی تیرشان پنداشتم در راستی
همچنان بودند لیکن در دل غمگین من
گفت هر کس که نکو عهدان دلی دارند پاک
پاک بود آری و لیک از مهر نی از کین من
سید حسن غزنوی : مقطعات
شمارهٔ ۳۶
گفتم که بمیرم و نبینم که بر شود
بر تخت آل ناصر دین دیو غوریی
من هم کنم عبیر ابوالفتح زیر خاک
بی روی شوم سوری فرخنده سوریی
عمرم دراز گشت چرا تاز اهل غور
دیده کنان بدیدم از این گونه کوریی
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸
افسوس که آن جان جهانم بفروخت
نخریده هنوز در زمانم بفروخت
پیش که توان گفت که بی عیب و هنر
ارزان بخرید و رایگانم بفروخت
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
با دل گفتم که جان غمگین بی تست
دریاب که بیچاره مسکین بی تست
دل گفت که ما هر دو ز تو سیر دلیم
چندین غم بیهوده مخور کین بی تست
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
عکس تو ازاین دیده غمناک برست
بگرفت دل پر آتشم نقش تو چست
در دیده و دل گر چه همی صورت تست
دانی که در آب و آتشم نتوان جست
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
ای دوست مرا غمت چو موئی کرده است
صدگونه بلا از تو برون آورده است
گفتم که مگر غم تو من می خوردم
می در نگرم غمت مرا می خورده است
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
یک وعده که نیم عشوه بد یار نداد
در گلشن وصل خود مرا خار نداد
بر تخت دلم به پادشاهی بنشست
پس مردمک چشم مرا بار نداد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
هر شب که رخ سپهر گلشن گردد
عالم تاریک چون دل من گردد
صد آه بر آوردم ز آیینه دل
کابینه دل ز آه روشن گردد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
شد عمر برون و آرزو برنامد
شد روز فزون و یک غرض برنامد
دردا که به غربیل خرد عالم را
سرسر کردیم و هیچ بر سر نامد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
هوشم سوی یار ناجوانمرد بماند
بی عارض گلگونش رخم زرد بماند
گفتم که مگر دردم ازاین دل بشود
بازی بازی دل بشد و درد بماند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
نی باد سحر بادم سر دم ماند
نی گونه زر بروی زردم ماند
در هر که نگه کنم ازو زار ترم
هم درد من خسته به دردم ماند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
دل در بر من به درد خشنود نبود
واندر خم زلف تو که بنمود نبود
اکنون هرکس که پرسد افسانه من
اول گویم که هر چه دل بود نبود
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
یک روز مرا کار به سامان نرود
دل باز نیاید به من و جان نرود
برما سزد ار بخت به فرمان نرود
امروز به دست ماست نیز آن نرود
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
هر روز ترا یک بدآموز دگر
هر لحظه ز تو در دل من سوز دگر
گفتی که برو ز شهر اگر درد اینست
من خود ز جهان روم دو سه روز دگر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
پیش لب خود یاد شکر هیچ مگیر
پایان چو شد این سخن ز سر هیچ مگیر
گفتی تو مرا چو باد در سر داری
خاک قدم توام دگر هیچ مگیر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
گر صبر نِه‌ای، ای دل پر خون بگریز
ور خصم نِه‌ای، ای فلک دون بگریز
ای راحت خسته گر نخفتی باز آی
وی دولت خفته گر نمردی بر خیز
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
از درد دل پر غمم ای ماه به ترس
وی خفته ز ناله سحرگاه به ترس
در هر نفسی تعبیه دارم آهی
ای آینه میگویمت از آه به ترس
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
هر دم جنگ است با من مسکینش
هر لحظه فزون است چو مهرم کینش
سبحان الله زبان تلخش نگرید
بیزار شدم از آن لب شیرینش
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
ای چرخ فلک قد بخم از زلف توام
در دوخته تا جامه ماتم ز توام
با این همه هر تیغ که داری بگذار
گر از تو سپر بیفکنم همچو توام
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۲
در دست یک ستمگر افتاد دلم
در پای غمش به سر در افتاد دلم
هر بار به دام مومنی افتادی
این بار به دام کافر افتاد دلم