عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
اثیر اخسیکتی : قطعات
شمارهٔ ۳۸
چو دولت قدم کرده از سررسیدم
بعالی جناب تو مخدوم مفضل
مرا ازوحل پای در گل که درمان
نهاد از سر منع دستیم بر دل
بدینسان تو مداح نو را پسندی
همش دست بر دل همش پای در گل
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۲
سالی است که پای در گلی نیست مرا
در سر هوس رخ گسلی نیست مرا
از عشق بتان، پار زیان کرد دلم
هر سال به تازگی دلی نیست مرا
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
تا عاقله ی ما دل دیوانه ی ماست
یک درد نشان ده، که نه همخانه ی ماست
هر درد که ساغر جهان حصه کند
چون درنگری، نصیب پیمانه ی ماست
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
پیراهن دل، محنت و اندوه بس است
غم های بسی گرانتر، از کوه بس است
دل تاب یک اندوه تو دارد لیکن
اندوه در آن است، که اندوه بس است
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
دردا، که ز عمر مایه ی سود نماند
یک دوست، کزو دلی بیاسود نماند
چون کیسه ی ایام بجستم در او
یا نقد وفا نبود، یا بود، نماند
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
در بند تو بیوفاست دل چه توان کرد
بر روی تو مبتلاست دل، چه توان کرد
اقبال دو کون عرض کردیم بر او
جز محنت دل نخواست دل، چه توان کرد
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
بر من چو فراق آن بهشتی گذرد
روزم به فغان، شبم به زشتی گذرد
دور از تو، چنان اشک ز چشمم خیزد
کز تارَکم، آسمان به کشتی گذرد
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
چون بی رخ دلبر است ایام بهار
عیشم بچه دل باید و شادی بچه کار
در باغ بجای سبزه، گو میغ بر آ
از ابر بجای قطره گو سنگ ببار
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
هر شب ز دل و چشم خود ای شمع چگل
چون شمع کنم، در آب و آتش منزل
در آرزوی روی تو ای مهر گسل
دل را سرجان نماند و جان را منزل
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
غمگین دلکی، ز راه دور آوردم
او می‌نامد، منش به زور آوردم
آنجاش ز دست کافری بِربودم
وین جاش به پای خود به گور آوردم
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
من بودم و دوش، یار سیمین تن من
جمعی ز نشاط و عیش، پیرامن من
آنها، همه صبحدم پراکنده شدند
جز خون جگر، که ماند در دامن من
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
دل بسته اوست چون جدا مانده از او
جان زنده بماناد، که وامانده از او
دل ماند مرا، از او غلط می گویم
آن دل بنمانده است که جا مانده از او
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
تا از بر من برفتی ای بینائی
ز اندیشه هجر تو شدم شیدائی
تا تو بسلامت ای صنم باز آئی
ما و غم و کنج خانه و تنهائی
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
نی گفت که پای در گلم بود بسی
با آنکه بریدند سرم در هوسی
نی دم که از آن بخود دمم زعشق کسی
معذورم دار، اگر بنالم نفسی
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
شبها، ز تو من دور و تو یار دگری
من در غم تو، تو غمگسار دگری
سودای تو تا بروز هم خوابه ی من
تو خفته به ناز در کنار دگری
سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷
عشق بازی صدم افزون افتاد
لیک زینسان نه که اکنون افتاد
دوست بس طرفه و دلخواه آمد
یار بس چابک و موزون افتاد
بر خیال رخ تو کرد گذر
اشک من زان همه گلگون افتاد
من کم از هیچم و قسمم ز غمش
طرفه آن کز همه افزون افتاد
زانکه تا چشم بدش نگزاید
چشم نیکوش در افسون افتاد
چکنم با دل پر خون فکار
که از او در جگرم خون افتاد
زلف بر گوش نهد تا گویند
که مه از دائره بیرون افتاد
یارب آن زلف خم اندر خم او
راستار است به من چون افتاد
حسن از دوست چه نالی چندین
کانچه افتاد ز گردون افتاد
سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲
از صبر نکرده بازگشتم
وز دیده سوز ساز گشتم
چون میل تو سوی جور دیدم
غم جوی و ستم نواز گشتم
بی دل نالان و پوستی خشک
ماننده طبل باز گشتم
بازیچه لعبت خیالت
زین چشم خیال باز گشتم
دستم مکن از وصال کوتاه
کاندیشه تو دراز گشتم
آراست فراق زرگر تو
چون نقره خوش گداز گشتم
در دولت عشق از زر و سیم
افسوس که بی نیاز گشتم
شادی چو نداشت هیچ اصلی
آخر به غم تو باز گشتم
دل در بدو نیک تو نهادم
آخر به غم تو باز گشتم
سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
همه شب دوش من بیدار بودم
ندیم حسرت و تیمار بودم
ز وصل یار دلبر برنخوردم
ز هجر دوست برخوردار بودم
چو محنت کشتگان اندر تحیر
بمانده روی در دیوار بودم
همی جان کندم اندر فرقت یار
مبر آن ظن که من بیکار بودم
زسودا و ز صفرا و طپیدن
بسان مرد نا هشیار بودم
مرا گویند چون بودی چگویم
مگر بهتر شوم بیمار بودم
سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵
آمد نفس به آخر یک هم نفس ندارم
هم کمترم ز هیچ و هم هیچکس ندارم
جز سوی تاب زلفت از دل اثر نیابم
جز وصل خاک پایت درسر هوس ندارم
بیدادگر نگارا رحمی بکن چو دانی
کاندر جهان به جز تو فریاد رس ندارم
از شام تا سحرگه گردم بگرد کویت
چون هست شحنه عشقت بیم عسس ندارم
گاه از نفس بسوزم دریا و کوه گاهی
گردم چنانکه گوئی درخود نفس ندارم
شاید که نیست گردم تا سال و ماه باری
دل در قفس نبینم جان در حرس ندارم
ای عقل چند گوئی کاخر کجاست صبرت
گر تو ببوی صبری من صبر پس ندارم
سید حسن غزنوی : مقطعات
شمارهٔ ۱۹
گلگون رخ یار من دریغا
کز جنگ زمانه در سر آمد
افسوس که نوبهار حسنش
بیرون شد و تیرمه درآمد
ماهش که بتافتی فروشد
ریشش که فرو شدی برآمد