عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۵۵
دل را چو فتاد با غم عشق تو رای
چندانک توانی به غمش می افزای
تا جان دارم دست من و دامن تو
زین سر نروم تا که بُباشم برپای
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۷۱
بی روی تو دل گفت چه کار آید ازو
جز ناله که هر دمی هزار آید ازو
می گرید تا خاک شود وز گل او
نی روید و ناله های زار آید ازو
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۹۸
ای غم تو مراد من به جان در مشکن
وی هجر به سینه ام سنان در مشکن
امشب که دلم به کام خواهد که رسد
ای صبح تو کامم به دهان در مشکن
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۰۳
یک حاجت بی دلی روا می نکنند
یک وعدهٔ عاشقی وفا می نکنند
این است غم ما که درین تنها[ی]ی
ما را به غم خویش رها می نکنند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۶
هر لحظه دلم در طلب دلداری
هر دم بودم با دگری بازاری
شد عمر ز دست و برنیامد کاری
آری چه کنم چنین نهادند کاری
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۲۶
با دست تهی پرهوسان را چه دهند
پیداست که بی دسترسان را چه دهند
گویند مرا که با تو دلدار چه کرد
من هیچ کسم هیچ کسان را چه دهند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۴۱
چون از پی دلبر دل شوریده برفت
وز غایت آرزوش دزدیده برفت
دانست که گرد دوست ماند برهد
خون گشت چو قطره قطره از دیده برفت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۵۱
چندانک منم هزار چندان غم تست
بر جان من شیفته زین سان غم تست
هر کس به جهان زندگی از جان دارد
اِلّا من بی دل که مرا جان غم تست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۶۵
«اوحد» تو به جای غصّه ای صد می کش
چون نیک نمی شود تو هر بد می کش
بر خاک درش چو سر بدادی بر باد
بر گردن خود بار سر خود می کش
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲
هجرانت بدان صفت [که] بگداخت مرا
جان نستد و رحم کرد، بنواخت مرا
چون دید رخ زرد و دل پر غم من
کآمد اجل و بدید و نشناخت مرا
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
دل خون شد و عقل رفت و صبرم بگریخت
زاین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت در پایم ریخت
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۰
زین گونه که حال ناپسندیدهٔ ماست
حسن رخ او نه درخور دیدهٔ ماست
اومیدی اگر در دل شوریدهٔ ماست
سوداست که در دماغ پوسیدهٔ ماست
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۳
دوش از سر پای یار با من بنشست
باز از سر دست عهدم امروز شکست
نه شاد شدم دوش و نه غمگین امروز
کان از سر پای بود این از سر دست
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۳
در عالم دون دلِ کسی یافته نیست
کاندر تف غم به سالها تافته نیست
تا کی گویی سیه گلیم است فلان
مسکین چه کند به دست خود بافته نیست
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۸
یار آمد و گفت خسته می دار دلت
دایم به امید بسته می دار دلت
ما را به شکستگان نظرها باشد
ما را خواهی شکسته می دار دلت
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۵
یاد تو کنم ز چشم من خون بچکد
خون از دل ابرو چشم گردون بچکد
چشمم ز تو چون برید خونش بچکد
شک نیست که از بریدگی خون بچکد
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۰
دل چون دل من غمزده نتواند بود
صد واقعه برهم زده نتواند بود
تا شربت عالم نشود خونابه
قوت من ماتمزده نتواند بود
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۲
مِهر تو چو مُهر از نگینم نرود
سودای تو از دل حزینم نرود
من خود رفتم ولیک خونابهٔ چشم
تا دامن عمر زآستینم نرود
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۵۶
در عشق توام هر نفس اندوه تو بس
در درد توام دسترس اندوه تو بس
در تنهایی که یار باید صد کس
کس نیست مرا هیچ کس اندوه تو بس
اوحدالدین کرمانی : اشعار و قطعات پراکندهٔ دیگر
شمارهٔ ۲ - در رثای شروانشاه اخستان
جمیع الناس غمگینٌ که شروان شاههم مرده است
وفات شاههم اکنون طرب من قلبهم برده است
بهذا الصرصر العاصف کزو شروان مشوّش شد
درخت القلبشان خشک و گل الارواح پژمرده است
زن و مرد بلد جمله لِاَجل تلخی موتش
خراشان وجه، گریان چشم، بریان قلب و آزرده است
اگر چه موته صعبٌ لهم الصّبر اولی تر
که انفاس همه خلقان علیهم یک یک اشمرده است
وگر باور نمی داری که ما قَد قلته صدقٌ
فقل لی ایُّ مکتوبٍ که اسمش مرگ نسترده است