عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۲
یاد داری که دلم را بجفا خون کردی
مست بودی چه بجان من مجنون کردی
بر سرم شب همه شب جنگ رقیبان تو بود
در میان آمدی و عربده افزون کردی
عاشق امروز بخون دل خود دست زند
که هوای می لعل و لب میگون کردی
شد جهان بر سر آن غمزه و غوغاست هنوز
این همه فتنه بیک چشم زدن چون کردی
در زبان داشت فغانی بتو صد گونه سخن
دید آن شکل و زبان بست چه افسون کردی
مست بودی چه بجان من مجنون کردی
بر سرم شب همه شب جنگ رقیبان تو بود
در میان آمدی و عربده افزون کردی
عاشق امروز بخون دل خود دست زند
که هوای می لعل و لب میگون کردی
شد جهان بر سر آن غمزه و غوغاست هنوز
این همه فتنه بیک چشم زدن چون کردی
در زبان داشت فغانی بتو صد گونه سخن
دید آن شکل و زبان بست چه افسون کردی
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۴
سرم ای بخت در جولانگه صید افگنی دادی
دگر هر تار موی من بدست دشمنی دادی
چه شکرت گویم ای بخت سیه کز بهر آرامم
در این آوارگی باری نشان گلخنی دادی
مخور خون ای دل و بیهوده رنج خود مکن ضایع
چه گل چیدی که عمری آب و رنگ گلشنی دادی
مبادا دامنت آلوده از خونابه ی چشمم
کجا این آشنایی با چو من تر دامنی دادی
فغان برداشتی چون حال من بد دیدی ای دشمن
چگویم هم تو کز دردم نوید مردنی دادی
دگر هر تار موی من بدست دشمنی دادی
چه شکرت گویم ای بخت سیه کز بهر آرامم
در این آوارگی باری نشان گلخنی دادی
مخور خون ای دل و بیهوده رنج خود مکن ضایع
چه گل چیدی که عمری آب و رنگ گلشنی دادی
مبادا دامنت آلوده از خونابه ی چشمم
کجا این آشنایی با چو من تر دامنی دادی
فغان برداشتی چون حال من بد دیدی ای دشمن
چگویم هم تو کز دردم نوید مردنی دادی
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۷
ای بکرشمه هر زمان گلبن باغ دیگری
من شده کوه درد و تو لاله ی راغ دیگری
سوز تو در دل حزین چون نگرم بنیکوان
بر دل خویش چون نهم بیهده داغ دیگری
یار به دیگری روان من ز پیش بسر دوان
چند توان چنین شدن ره بچراغ دیگری
من بخیال آن پری گم شده ام ز خویشتن
وای که او برغم من کرده سراغ دیگری
همچو فغانیم بود کاسه ی دیده پر ز خون
تا شده عکس ساقیم نقش ایاغ دیگری
من شده کوه درد و تو لاله ی راغ دیگری
سوز تو در دل حزین چون نگرم بنیکوان
بر دل خویش چون نهم بیهده داغ دیگری
یار به دیگری روان من ز پیش بسر دوان
چند توان چنین شدن ره بچراغ دیگری
من بخیال آن پری گم شده ام ز خویشتن
وای که او برغم من کرده سراغ دیگری
همچو فغانیم بود کاسه ی دیده پر ز خون
تا شده عکس ساقیم نقش ایاغ دیگری
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷۳
تو و حسن و کامرنی من و عشق و نامرادی
که بروی خویش بستم در خرمی و شادی
ره و رسم نامرادی ز دل شکسته یی جو
که قدم بهستی خود زده در هزار وادی
چه بود سیاهی شب چو تویی چراغ منزل
چه غم از درازی ره چو تویی دلیل و هادی
نگذاشت برق عشقت اثری ز هستی ما
چه حریف خانه سوزی که بوقت ما فتادی
چو نساخت هیچکاری بمراد دل فغانی
برهت نهاده مسکین سر عجز و نامرادی
که بروی خویش بستم در خرمی و شادی
ره و رسم نامرادی ز دل شکسته یی جو
که قدم بهستی خود زده در هزار وادی
چه بود سیاهی شب چو تویی چراغ منزل
چه غم از درازی ره چو تویی دلیل و هادی
نگذاشت برق عشقت اثری ز هستی ما
چه حریف خانه سوزی که بوقت ما فتادی
چو نساخت هیچکاری بمراد دل فغانی
برهت نهاده مسکین سر عجز و نامرادی
بابافغانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
بابافغانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
بابافغانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
بابافغانی : رباعیات مستزاد
شمارهٔ ۱
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۴
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۸
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۱۵
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۲۱
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۲۶
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۲۷
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۳۰
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۳۳
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۳۷
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۳۹
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۴۵
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۷
نه رای آنکه به ترک دیار و یار کنم
نه جای آنکه سر کویش اختیار کنم
نه روی آنکه تحمل کنم به بوی امید
نه روز آنکه شب وصل را شمار کنم
سزای من دلم از دیده در کنار نهاد
چو قصد رفتن آن راه بی کنار کنم
ز راه دیده هر آن گوهرم که جمع شود
به دامن آرم و بر راه دل نثار کنم
همی چه گویم و خود کرده را چه چاره توان
بدین حدیث که کردم خود اقتصار کنم
نه جای آنکه سر کویش اختیار کنم
نه روی آنکه تحمل کنم به بوی امید
نه روز آنکه شب وصل را شمار کنم
سزای من دلم از دیده در کنار نهاد
چو قصد رفتن آن راه بی کنار کنم
ز راه دیده هر آن گوهرم که جمع شود
به دامن آرم و بر راه دل نثار کنم
همی چه گویم و خود کرده را چه چاره توان
بدین حدیث که کردم خود اقتصار کنم