عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۱
گمان دارم که در زیر فلک قحط فضا گردد
در این گلشن اگر یک غنچه امید وا گردد
نظر تنگی است این گردون که با وسعت نمی سازد
به تنگ آید دل گرمی اگر مطلب روا گردد
کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند
چه دلها می برد بیگانه ای تا آشنا گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۵
بی هوش تر ز خوابم و خوابم نمی برد
طوفان گریه گشتم و آبم نمی برد
با آنکه غیر دیده تنک ظرفی مرا
با توبه هم به بزم شرابم نمی برد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۵
هستیم از بس غبار خاطر احباب شد
هر سر مژگان من سرچشمه سیلاب شد
پاره ابری شد از باران اشک من قفس
چشمه دام از سرشکم حلقه گرداب شد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۴
عشق اول بر دل غم پرور آتش می زند
شعله چون بیدار شد بر بستر آتش می زند
پیش گرمیهای آه ما چراغ مرده ای است
برق بیحاصل که بر خشک و تر آتش می زند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۸
کی سر شوریده من فکر سامان می کند
چاکهای سینه ام کار گریبان می کند
شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم
گریه ای دارم که آتش را گلستان می کند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۱
خاکسترم را دود دل ابر بهاری می کند
در عالم یاد رخی آیینه تاری می کند
چشمی که طعن مستیم بر هوشیاری می زند
پنهان چرا در خاطرم پیمانه کاری می کند
یاد فراغت می دهد خاکم به تاراج غبار
آسودگی حشر مرا با بیقراری می کند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۲
اگر به جانب من شعله خار می بیند
خوشم که با نظر اعتبار می بیند
ز رشک دولت بیدار دیده می سوزم
که عکس روی تو را در کنار می بیند
ز باغ جز گل افسردگی نخواهد چید
کسی که فال جنون در بهار می بیند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۸
آن را که از برای تو خاطر غمین شود
صد چین تازه در چمن آستین شود
مطلب کجا بهانه کجا گفتگو کجا
بیچاره آن کسی که به ما همنشین شود
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۳
شبی کز دیده سیل لاله گون بیرون نمی آید
دلم از خجلت بخت زبون بیرون نمی آید
کجا تاب نوازشهای عشق گرمخو دارد
دلی کز عهده شکر جنون بیرون نمی آید
نجوشید از دلم خون تا نرفت از یاد بیدادش
که پیکان تا بود در زخم خون بیرون نمی آید
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۹
دل ندارم بیقراری بیشتر
صیدگاهی را شکاری بیشتر
ذره بر دوش غبارم در سماع
بیشتر چابک سواری بیشتر
چند تنها وعده قتل اسیر
بیوفا امیدواری بیشتر
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۰
کوه صبرم کی ز فرمان تو سر پیچیده ام
پا به دامان تحمل تا کمر پیچیده ام
کی حدیث شکوه می گوید لب اظهار من
من که درد ناوکش را در جگر پیچیده ام
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۹
کجا از تنگدستی خاطر اندوهگین دارم
که همچون شعله صد گنج شرر در آستین دارم
بود آیینه آتش نما خاکستر عاشق
چو اخگر نور پنهان روشن از لوح جبین دارم
تو پر درد آشنا من بیزبان فرصت تغافل کیش
دل پر آرزویی چون نگاه واپسین دارم
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۹
دردیم و از دیار هوس کم گذشته ایم
برقیم و از قلمرو خس کم گذشته ایم
ما خامشیم و زمزمه دل نوای ماست
در کوچه فغان جرس کم گذاشته ایم
چون راز خویش آفت اقلیم شکوه ایم
از تنگنای راه نفس کم گذشته ایم
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۲۶
ز دشمن می گریزم، دوست می آید به جنگ من
نمی دانم چه در سر دارد این بخت دو رنگ من
نه لاف سینه صافی می زنم، نی داد بی‌مهری
همین دانم که گلبازی کند با شیشه سنگ من
به صد بی‌دست و پایی لاف جرأت می‌توانم زد
گریزانم گریزانم که می آید به جنگ من
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۲۷
خنده شیشه رساند زغم آواز به من
راز گوید ز جنون سلسله ساز به من
بس که دیوانگی از چشم تو دیده است دلم
می فروشد ز خیال نگهت ناز به من
هرگز آن چشم سیه گرم نبیند سویم
که ندانسته دلم را بدهد باز به من
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۲۹
نخورد به بزم مستان لب شیشه آب بی تو
به خزان تاک ماند قدح شراب بی تو
به کدام دل نسوزم چو ز بزم رخ بتابی
که شود ز آتش دل بط می کباب بی تو
حیدر شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶ - مرثیه ی سلطان ابوسعید
باز ازین واقعه ما را دل و جان می سوزد
نه دل ما، که دل خلق جهان می سوزد
گوییا آتش دوزخ به جهان در زده اند
که دل مرد و زن و پیر و جوان می سوزد
چنگ در چنگ مغنی ز درون می نالد
شمع در مجلس ما گریه کنان می سوزد
نه منم سوخته در دهر که از آتش مهر
دل چرخ از غم سلطان جهان می سوزد
بوسعید آن شه فرخ رخ فرخنده وصال
آنکه در ماتم او کون و مکان می سوزد
شاه در خاک نهاد این فلک چابک سیر
در همه جایگهی آتش از آن می سوزد
عاشق سوخته با انده و غم می سازد
حیدر خسته دل از عشق فلان می سوزد
حیدر شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲ - و له ایضا
طریق شب روی- ای دل!- ز دست نگذاری
اگر شبی سر زلف بتی به دست آری
شدی که لشکر دولت کنی مسخر خویش
ولی چه سود که بختت نمی دهد یاری
گهی چو طره به روی مهی پریشانی
گهی به سلسله ی دلبری گرفتاری
گهی بسان صراحی ز دیده خون ریزی
گهی به یاد لبی چون پیاله خونخواری
چو دف ز بس که قفا می خوری ز چنگ غمش
چو چنگ و نی بودت پیشه ناله و زاری
کنار جوی دلا! زین میان چو زنده دلان
که تا مراد دل خویش در کنار آری
به پای مرکب معشوق خویش چون حیدر
بباز سر به وفا گر سر وفا داری
ملا احمد نراقی : منتخب غزلیات و قطعات
شمارهٔ ۱۵
ای کاش شب تیره ی ما را سحری بود
تا در سحر این ناله ی ما را اثری بود
آزادی ام از دام هوس نیست، ولیکن
صیاد مرا کاش به صیدش گذری بود
یک دیده گشودیم به روی تو و بستیم
چشم از دو جهان و چه مبارک نظری بود
از بیم ملامت رهم از میکده بسته ست
از خانه ی ما کاش به میخانه دری بود
اجزای وجودم همه کاویدم و دیدم
در هر رگ و هر پی ز غمت نیشتری بود
کردم طلب مرغ دل از عشق و نشان داد
دیدم که به کنج قفسی مشت پری بود
از خون شدن دل زغم او چه غمم بود
گر دلبر ما را ز دل ما خبری بود
باز است به فتراک تو این دیده ی حسرت
ای کاش مرا لایق تیرت سپری بود
ناصح که مرا پند همی داد «صفایی»
امید اثر داشت، عجب بی بصری بود!
ملا احمد نراقی : منتخب غزلیات و قطعات
شمارهٔ ۱۸
این خانه ی دل خراب بهتر
وین سینه ز غم کباب بهتر
دستار و ردا و جبّه ی من
اندر گرو شراب بهتر
اوراق کتاب دانش من
شستن همه را به آب بهتر
گفتی که ز غم به خواب بینی
پس کار همیشه خواب بهتر
تا چند حدیث عقل ای دل؟
بر هم نهی این کتاب بهتر
رو رو دو سه درس عشق بشنو
آواز نی و رباب بهتر
زاهد در دین زند «صفایی»
کردن ز وی اجتناب بهتر