عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۳
بزم عشق است و همه شیشه و جامست اینجا
هرچه جز مستی عشق است حرامست اینجا
باده خواران همه افتاده ز می مست و خراب
آنکه هشیار نشسته است کدامست اینجا
روز اول که دلم خال و خطش دید بگفت
زیر هر دانه دو صد دانه و دامست اینجا
زاهد ار همچو خلیلت زند آتش تو مترس
نار نمرود همه برد و سلامست اینجا
ای خوش آن عاشق گمنام ز ننگ آزاده
که چو نور علیش ننگ ز نامست اینجا
هرچه جز مستی عشق است حرامست اینجا
باده خواران همه افتاده ز می مست و خراب
آنکه هشیار نشسته است کدامست اینجا
روز اول که دلم خال و خطش دید بگفت
زیر هر دانه دو صد دانه و دامست اینجا
زاهد ار همچو خلیلت زند آتش تو مترس
نار نمرود همه برد و سلامست اینجا
ای خوش آن عاشق گمنام ز ننگ آزاده
که چو نور علیش ننگ ز نامست اینجا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۴
خوش نور خدائیست عیان در نظر ما
از روی تو ای روی تو نور بصر ما
سازد بهوس خشک لب چشمه خورشید
هر چشمه که جاری شود از چشم تر ما
بی روی تو ای شمع دلفروز جهان چند
پروانه صفت سوزد و آه سحر ما
عالم همه گر غرق گناهند چه تشویش
پرورده شده دریم عصمت گهر ما
ای بی هنر از عیب خود آگاه نگشتی
هر دم چه زنی طعنه بعیب و هنر ما
گفتم که همان بود ز اول قدم عشق
کاخر شدنی نیست دراین ره سفر ما
جز نور علی کیست در این دور که باشد
معصوم صفت آمده نور بصر ما
از روی تو ای روی تو نور بصر ما
سازد بهوس خشک لب چشمه خورشید
هر چشمه که جاری شود از چشم تر ما
بی روی تو ای شمع دلفروز جهان چند
پروانه صفت سوزد و آه سحر ما
عالم همه گر غرق گناهند چه تشویش
پرورده شده دریم عصمت گهر ما
ای بی هنر از عیب خود آگاه نگشتی
هر دم چه زنی طعنه بعیب و هنر ما
گفتم که همان بود ز اول قدم عشق
کاخر شدنی نیست دراین ره سفر ما
جز نور علی کیست در این دور که باشد
معصوم صفت آمده نور بصر ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۵
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۶
نفسی بی جمال دلبر ما
خود نگیرد قرار دل بر ما
روز و شب خوش در آتش عشقش
دل بود عود و سینه مجمر ما
ذوق مستان ما اگر خواهی
جرعه نوش کن ز ساغر ما
مهر و ماه و ثوابت و سیار
همه هیچند پیش اختر ما
پادشاه ممالک عشقیم
عقل چون چاکر است در بر ما
آنچه از چشم خلق پنهانست
هست روشن برأی انور ما
تافت نور خوش از علی بر دل
دل شد آئینه منور ما
خود نگیرد قرار دل بر ما
روز و شب خوش در آتش عشقش
دل بود عود و سینه مجمر ما
ذوق مستان ما اگر خواهی
جرعه نوش کن ز ساغر ما
مهر و ماه و ثوابت و سیار
همه هیچند پیش اختر ما
پادشاه ممالک عشقیم
عقل چون چاکر است در بر ما
آنچه از چشم خلق پنهانست
هست روشن برأی انور ما
تافت نور خوش از علی بر دل
دل شد آئینه منور ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۷
دلبر ما نشسته بر در ما
دربر ما نشسته دلبر ما
ما حریفان مصطب عشقیم
جام گیتی نماست ساغر ما
ماه چبود که نیر اعظم
میکند کسب نور ز اختر ما
عزت و ذلت جهان هیچست
روشن است این برأای انور ما
آنکه سلطان عالمش خوانی
چون گدایان نشسته بر در ما
عرصه هر دو کون دانی چیست
کمترین خطه ز کشور ما
همچو نور علی کنون در دهر
هست دیهیم فقر بر سر ما
دربر ما نشسته دلبر ما
ما حریفان مصطب عشقیم
جام گیتی نماست ساغر ما
ماه چبود که نیر اعظم
میکند کسب نور ز اختر ما
عزت و ذلت جهان هیچست
روشن است این برأای انور ما
آنکه سلطان عالمش خوانی
چون گدایان نشسته بر در ما
عرصه هر دو کون دانی چیست
کمترین خطه ز کشور ما
همچو نور علی کنون در دهر
هست دیهیم فقر بر سر ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۸
فکر اگر ای سیمتن داری بتذخیر طلا
رنگ زرد عاشقان میباشد اکسیر طلا
طوق زرین در گلوی آن زلیخاوش مبین
سوره یوسف بگرد آورده تحریر طلا
شمع اندر پرده فانوس میگرید ز سوز
تا نگردد بر زبانش لمس گلگیر طلا
میکشد تیغ از کمر آن خسرو زرین کمر
تا بسوزاند جهان از برق شمشیر طلا
حسن روز افزون نگر کز زلف پرچین ماه من
دست خورشید فلک را بسته زنجیر طلا
گوی دولت میر باید هر که چون نور علی
ورد خود سازد بگیتی ذکر تحقیر طلا
رنگ زرد عاشقان میباشد اکسیر طلا
طوق زرین در گلوی آن زلیخاوش مبین
سوره یوسف بگرد آورده تحریر طلا
شمع اندر پرده فانوس میگرید ز سوز
تا نگردد بر زبانش لمس گلگیر طلا
میکشد تیغ از کمر آن خسرو زرین کمر
تا بسوزاند جهان از برق شمشیر طلا
حسن روز افزون نگر کز زلف پرچین ماه من
دست خورشید فلک را بسته زنجیر طلا
گوی دولت میر باید هر که چون نور علی
ورد خود سازد بگیتی ذکر تحقیر طلا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۹
مست صهبای وحدتم امشب
مطلق از قید کثرتم امشب
عارفان معارف حق را
نکته سنج حقیقتم امشب
روشنی بخش خلوت دل شد
سربسر ماه طلعتم امشب
چهره بنمود شاهد وصلش
کرد فارغ ز فرقتم امشب
تن گدازان ز آتش مهرش
شمع بزم محبتم امشب
آتش شوق شعله ور گردید
سوخت خاشاک کلفتم امشب
پای تا سر ز جوش حیرانی
غرق دریای وحدتم امشب
همچو نور علی ز جام طهور
باده پیمای وحدتم امشب
مطلق از قید کثرتم امشب
عارفان معارف حق را
نکته سنج حقیقتم امشب
روشنی بخش خلوت دل شد
سربسر ماه طلعتم امشب
چهره بنمود شاهد وصلش
کرد فارغ ز فرقتم امشب
تن گدازان ز آتش مهرش
شمع بزم محبتم امشب
آتش شوق شعله ور گردید
سوخت خاشاک کلفتم امشب
پای تا سر ز جوش حیرانی
غرق دریای وحدتم امشب
همچو نور علی ز جام طهور
باده پیمای وحدتم امشب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۰
بسکه کرد آه وفغان در حسرت گل عندلیب
غنچه را شد چاک بر تن جامه صبر و شکیب
دل بکند از شاخ طوبی و گل جنت نخواست
یکنظر هرکو بدید آن حسن خوب دلفریب
بگسلد گر رشته عمرم سراسر چون اجل
نگسلد آن عهد و پیمانیکه بستم با حبیب
ناله کردن گرچه پیشت شیوه عشاق نیست
کی توانم کرد پنهان درد خود را از طبیب
تا شدم مهمان عشقت هست بر خوان فلک
هر شبم قرص قمر نان، خوشه پروین زبیب
ملک دل شد گر چه از غوغای خیل غم خراب
میرسد شاهی که آبادش نماید عنقریب
شادباش و غم مخور از بخت نافرمان که هست
هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب
کی بود اندیشه اش از قسمت خوان فراق
آنکه چون نور علی وصل تواش باشد نصیب
غنچه را شد چاک بر تن جامه صبر و شکیب
دل بکند از شاخ طوبی و گل جنت نخواست
یکنظر هرکو بدید آن حسن خوب دلفریب
بگسلد گر رشته عمرم سراسر چون اجل
نگسلد آن عهد و پیمانیکه بستم با حبیب
ناله کردن گرچه پیشت شیوه عشاق نیست
کی توانم کرد پنهان درد خود را از طبیب
تا شدم مهمان عشقت هست بر خوان فلک
هر شبم قرص قمر نان، خوشه پروین زبیب
ملک دل شد گر چه از غوغای خیل غم خراب
میرسد شاهی که آبادش نماید عنقریب
شادباش و غم مخور از بخت نافرمان که هست
هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب
کی بود اندیشه اش از قسمت خوان فراق
آنکه چون نور علی وصل تواش باشد نصیب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۱
این عرق باشد برویش یا گلاب
یا گشوده عقد پروین آفتاب
یا شده در جدول گلزار حسن
جاریش از چشمه خورشید آب
تابش مهر است از ماهش عیان
یا زده بر روی سیمین زر نقاب
قطره های می بود بر لعل او
یا که خورشید است یاقوت مذاب
سنبل تر بر گل افشان کرده است
تار زلفش بسته بر عارض نقاب
نرگس مست است از می سرگردان
یا که رفته چشم مخمورش بخواب
جلوه گر از چهره اش نور علیست
یا شده طالع ز ماهش آفتاب
یا گشوده عقد پروین آفتاب
یا شده در جدول گلزار حسن
جاریش از چشمه خورشید آب
تابش مهر است از ماهش عیان
یا زده بر روی سیمین زر نقاب
قطره های می بود بر لعل او
یا که خورشید است یاقوت مذاب
سنبل تر بر گل افشان کرده است
تار زلفش بسته بر عارض نقاب
نرگس مست است از می سرگردان
یا که رفته چشم مخمورش بخواب
جلوه گر از چهره اش نور علیست
یا شده طالع ز ماهش آفتاب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۳
صبح روشن گشته و مه در نقاب
سر بگردون برکشیده آفتاب
ناله قمری و بلبل در چمن
گشته همچون نغمه چنگ و رباب
سرو و گل چونند اندر بوستان
آیه طوبی لهم حسن مآب
مطرب خوش نغمه رقصان از سرود
ساقی گلچهره سرمست از شراب
زاهدان در صومعه معمار هوش
عاشقان در میکده مست و خراب
خرقه و سجاده کردم رهن می
دفتر دانش بشستم ز آب ناب
شد فروزان ناگهان نور علی
ذره ها گشتند هر یک آفتاب
سر بگردون برکشیده آفتاب
ناله قمری و بلبل در چمن
گشته همچون نغمه چنگ و رباب
سرو و گل چونند اندر بوستان
آیه طوبی لهم حسن مآب
مطرب خوش نغمه رقصان از سرود
ساقی گلچهره سرمست از شراب
زاهدان در صومعه معمار هوش
عاشقان در میکده مست و خراب
خرقه و سجاده کردم رهن می
دفتر دانش بشستم ز آب ناب
شد فروزان ناگهان نور علی
ذره ها گشتند هر یک آفتاب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۴
عین ما آبست و ما در وی حباب
صورت ما جام و معنی خود شراب
صورت و معنی است عین یکدگر
صورت آمد موج و معنی گشت آب
آفتاب از ذره میگردد عیان
ذره هم گردد عیان از آفتاب
جام می برکف همی رقصم ز ذوق
بر در دیر مغان مست و خراب
خوش درآ در میکده جامی بنوش
تا شوی از سرمستان کامیاب
حرز جان کن سوره اخلاص را
تا بدل بینی رخ ام الکتاب
مطربا از گفته نور علی
یک غزل بنواز با چنگ و رباب
صورت ما جام و معنی خود شراب
صورت و معنی است عین یکدگر
صورت آمد موج و معنی گشت آب
آفتاب از ذره میگردد عیان
ذره هم گردد عیان از آفتاب
جام می برکف همی رقصم ز ذوق
بر در دیر مغان مست و خراب
خوش درآ در میکده جامی بنوش
تا شوی از سرمستان کامیاب
حرز جان کن سوره اخلاص را
تا بدل بینی رخ ام الکتاب
مطربا از گفته نور علی
یک غزل بنواز با چنگ و رباب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۵
تن رها کن همچو ما جانی طلب
جان و تن در باز و جانانی طلب
درد اگر داری بیا دردی بنوش
از طبیب درد درمانی طلب
خاطر مجموع اگر خواهی بیا
حلقه زلف پریشانی طلب
اعتباری نیست بر دور جهان
رو سر خود گیر و سامانی طلب
تا بکی باشی به بند این و آن
این وآن بگذار و عرفانی طلب
خوش درآ در میکده رندانه وار
نزد سید ذوق رندانی طلب
بر در میخانه چون نور علی
کفر را بگذار و ایمانی طلب
جان و تن در باز و جانانی طلب
درد اگر داری بیا دردی بنوش
از طبیب درد درمانی طلب
خاطر مجموع اگر خواهی بیا
حلقه زلف پریشانی طلب
اعتباری نیست بر دور جهان
رو سر خود گیر و سامانی طلب
تا بکی باشی به بند این و آن
این وآن بگذار و عرفانی طلب
خوش درآ در میکده رندانه وار
نزد سید ذوق رندانی طلب
بر در میخانه چون نور علی
کفر را بگذار و ایمانی طلب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۶
تا شدم حلقه بگوش در سلطان غریب
پاسبان حرمش گشتم و دربان غریب
من چسان روی بشکرانه نعمت ننهم
که غریبم من و مهمان شده بر خوان غریب
کی روا دار شود شاه خراسان جهان
گر چکد خون دل از دیده بدامان غریب
من همانروز بدادم دل و دانش برضا
که نهادم سر تسلیم بفرمان غریب
تا ثناگوی گل باغ غریبان شده ام
گشته ام بلبل دستان بگلستان غریب
تا سرت گوی بمیدان غریبان نشود
کی شود باخبر از قامت چوگان غریب
دیده بگشا و ببین نور علی را تو عیان
که شود روشن از آن چشم و دل و جان غریب
پاسبان حرمش گشتم و دربان غریب
من چسان روی بشکرانه نعمت ننهم
که غریبم من و مهمان شده بر خوان غریب
کی روا دار شود شاه خراسان جهان
گر چکد خون دل از دیده بدامان غریب
من همانروز بدادم دل و دانش برضا
که نهادم سر تسلیم بفرمان غریب
تا ثناگوی گل باغ غریبان شده ام
گشته ام بلبل دستان بگلستان غریب
تا سرت گوی بمیدان غریبان نشود
کی شود باخبر از قامت چوگان غریب
دیده بگشا و ببین نور علی را تو عیان
که شود روشن از آن چشم و دل و جان غریب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۷
تا بکی دم زنی ای شیخ باکراه غریب
مگرت نیست خبر از دل آگاه غریب
دو جهان را بدمی سوزد و بر باد دهد
چون کشد شعله ز دل آه سحرگاه غریب
هادی راه غریبان بخدا هست خدا
تو چه دانی بکجا میرسد آن راه غریب
مهر خاور که برآرد بسحر سر ز افق
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
جود خورشید جهان را نبود هیچ وجود
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
ای صبا روز کرم جانب یعقوب و بگو
یوسف مصر برآمد ز ته چاه غریب
حلقه بندگی از روز ازل نور علی
کرده در گوش عزیزان بدر شاه غریب
مگرت نیست خبر از دل آگاه غریب
دو جهان را بدمی سوزد و بر باد دهد
چون کشد شعله ز دل آه سحرگاه غریب
هادی راه غریبان بخدا هست خدا
تو چه دانی بکجا میرسد آن راه غریب
مهر خاور که برآرد بسحر سر ز افق
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
جود خورشید جهان را نبود هیچ وجود
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
ای صبا روز کرم جانب یعقوب و بگو
یوسف مصر برآمد ز ته چاه غریب
حلقه بندگی از روز ازل نور علی
کرده در گوش عزیزان بدر شاه غریب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۸
بگذر از صومعه و خانه خمار طلب
خرقه و سبحه بیفکن بت و زنار طلب
عشق جانان طلب واز سر و دستار مگو
کی کند عاشق جانان سر و دستار طلب
چند جوئی چو خران جنت پر آب و علف
بگذر از آب و علف جنت دیدار طلب
عاشقانه ز در میکده عشق درآی
از کف ساقی و باقی می اسرار طلب
چون بنوشیدی از آن باده لبالب قدحی
دیده دل بگشا و رخ دلدار طلب
رخ او گوهر شهوار و دلت هست صدف
صدف او بشکن گوهر شهوار طلب
سینه از ظلمت زنگار چو آئینه برآر
آنگه از نور علی مطلع انوار طلب
خرقه و سبحه بیفکن بت و زنار طلب
عشق جانان طلب واز سر و دستار مگو
کی کند عاشق جانان سر و دستار طلب
چند جوئی چو خران جنت پر آب و علف
بگذر از آب و علف جنت دیدار طلب
عاشقانه ز در میکده عشق درآی
از کف ساقی و باقی می اسرار طلب
چون بنوشیدی از آن باده لبالب قدحی
دیده دل بگشا و رخ دلدار طلب
رخ او گوهر شهوار و دلت هست صدف
صدف او بشکن گوهر شهوار طلب
سینه از ظلمت زنگار چو آئینه برآر
آنگه از نور علی مطلع انوار طلب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۹
آب حیوان طلبی از در میخانه طلب
جوهر جان طلبی از لب پیمانه طلب
تا بکی مدرسه و چوب مدرس خوردن
جام می نوش کن مجلس رندانه طلب
زاهد آزار دل سوختگان بیش مده
شمع رویش نگر و حالت پروانه طلب
گر بدیوانگیم نام بود شهره شهر
عقل کل عقل کل اندر دل دیوانه طلب
چند چون جغد کنی جای بهر جای خراب
طالب گنج بقائی دل ویرانه طلب
ساقی ار جلوه دهد ابروی محرابی خویش
سجده شکر کن و ساغر شکرانه طلب
گر بکف جام جهان بین هوست هست دلا
همچو نور علی از سید مستانه طلب
جوهر جان طلبی از لب پیمانه طلب
تا بکی مدرسه و چوب مدرس خوردن
جام می نوش کن مجلس رندانه طلب
زاهد آزار دل سوختگان بیش مده
شمع رویش نگر و حالت پروانه طلب
گر بدیوانگیم نام بود شهره شهر
عقل کل عقل کل اندر دل دیوانه طلب
چند چون جغد کنی جای بهر جای خراب
طالب گنج بقائی دل ویرانه طلب
ساقی ار جلوه دهد ابروی محرابی خویش
سجده شکر کن و ساغر شکرانه طلب
گر بکف جام جهان بین هوست هست دلا
همچو نور علی از سید مستانه طلب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۱
دل حریم حضور جانانست
حضرت بارگاه سلطانست
این سخن را لطیفه ایست نهان
کفر سید ز عین ایمانست
تا نموده رخش مرا در دل
عکس رویش چو ماه تابانست
در دل ما جز او کجا باشد
دل ما را خدا نگهبانست
هر کجا هست خاطر جمعی
در خم زلف او پریشانست
بر لبش خال زیر ظلمت خط
همچو خضری در آب حیوانست
در خرابات عشق نور علی
فارغ از نقل کفر و ایمانست
حضرت بارگاه سلطانست
این سخن را لطیفه ایست نهان
کفر سید ز عین ایمانست
تا نموده رخش مرا در دل
عکس رویش چو ماه تابانست
در دل ما جز او کجا باشد
دل ما را خدا نگهبانست
هر کجا هست خاطر جمعی
در خم زلف او پریشانست
بر لبش خال زیر ظلمت خط
همچو خضری در آب حیوانست
در خرابات عشق نور علی
فارغ از نقل کفر و ایمانست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۳
دوش در بزم جنان ساقی جان سرشارو مست
پایکوبان خوش درآمدجام کافوری بدست
در بروی غیر بست و بند برقع برگشود
زد صلای باده از هر سوی برهشیار و مست
گفتم این جام از برای کیست گفت آنکس که چشم
در تجلی جمال یار از اغیار بست
گفتمش از بهر وی خاصیت آن جام چیست
گفت آرد بر سبوی هستی جانش شکست
گفتم او را از وفای عهد حاصل چیست گفت
بنددش دل در وفای عهد و میثاق الست
گفتم آن را در شکیب جان درستی چیست گفت
آرد اندر محفل اسرار شاهانه نشست
گفتم اندر محفل ابرار جای کیست گفت
هرکه چون نور علی از خویشتن یکباره رست
پایکوبان خوش درآمدجام کافوری بدست
در بروی غیر بست و بند برقع برگشود
زد صلای باده از هر سوی برهشیار و مست
گفتم این جام از برای کیست گفت آنکس که چشم
در تجلی جمال یار از اغیار بست
گفتمش از بهر وی خاصیت آن جام چیست
گفت آرد بر سبوی هستی جانش شکست
گفتم او را از وفای عهد حاصل چیست گفت
بنددش دل در وفای عهد و میثاق الست
گفتم آن را در شکیب جان درستی چیست گفت
آرد اندر محفل اسرار شاهانه نشست
گفتم اندر محفل ابرار جای کیست گفت
هرکه چون نور علی از خویشتن یکباره رست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۴
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۵
عشق بیجور و جفائی هست نیست
حسن بیمهر و وفائی هست نیست
جوهر ما را جلائی هست نیست
گوهر ما را بهائی هست نیست
نکته سنجان ره تحقیق را
جز طریق عشق رائی هست نیست
عاکفان کعبه توفیق را
جز حریم دوست جائی هست نیست
همچو مرآت ضمیر عارفان
ساغر گیتی نمائی هست نیست
عاشقان را با همه برگ و نوا
غیر بی برگ و نوائی هست نیست
سالکان را همچو نور عین و لام
در طریقت رهنمائی هست نیست
حسن بیمهر و وفائی هست نیست
جوهر ما را جلائی هست نیست
گوهر ما را بهائی هست نیست
نکته سنجان ره تحقیق را
جز طریق عشق رائی هست نیست
عاکفان کعبه توفیق را
جز حریم دوست جائی هست نیست
همچو مرآت ضمیر عارفان
ساغر گیتی نمائی هست نیست
عاشقان را با همه برگ و نوا
غیر بی برگ و نوائی هست نیست
سالکان را همچو نور عین و لام
در طریقت رهنمائی هست نیست